حامِدوکیلی جزم‫های سیاست در ایران!

در ساحت سیاست، گزاره‫های زیادی وجود دارد که در درستی آنان کسی تشکیک نمی‫کند. درواقع در پسِ اکثرِ تحلیل‫های حوزه عمومی این گزاره‫ها به طور مفروض حضور دارند. نمی‫دانم چگونه ساخته شده‫اند (توسط پروپاگاندا‫ یا موقعیت عقلانیت و یا...)، ولی کسی در صحت‫شان تردید ندارد. اما شواهد نشان می‫دهد چندان نمی‫توان به صحت این گزاره‫ها دل بست. مروری بر پاره‫ای از آنها عمق وخامت ماجرا را نشان می‫دهد.
گزاره شماره ۱: «ما اگر در انتخابات شرکت نکنیم، حاکمیت یکپارچه اصولگرایان به جهت اینکه تجربه کافی ندارند و در امور مملکت درمی‫مانند، در‫نهایت از ما خواهند خواست که به کمک‫شان برویم.»
این یک گزاره شرطی است که البته میان مقدم و تالیِ آن هیچ نسبت منطقی برقرار نیست. یعنی منطقاً نمی‫توان تالی را از دلِ مقدم برکشید. لذا تصور می‫کنیم که شاید تجربه‫ای مشابه وجود دارد که از این گزاره پشتیبانی می‫کند؛ اما نه تنها تجربه مشابهی وجود ندارد بلکه اگر هم بتوان حاکمیت یکپارچه اصولگرایان در میانه دهه هشتاد را به عنوان تجربه مشابه انگاشت، دقیقاً اتفاقی خلافِ این گزاره رخ داده است. یعنی آنان باوجود شکست در حکمرانی، نه تنها به سراغ اصلاح‫طلبان نیامدند بلکه هرچه جلوتر آمدیم انگیزه آنان برای حذف اصلاح‫طلبان قوی‫تر شد. درنهایت نیز آنان سقفِ برخوردِ حذفی را انجام دادند (ردصلاحیت مرحوم هاشمی).
یعنی دولت روحانی نه تنها محصولِ رجوعِ آنان به ما نبود بلکه محصول بازگشتِ چغرگونه‌‫ ما به صندوق رای بود. درواقع نه تنها به سراغ ما نیامدند بلکه ما به سراغ حکومت و صندوق رای رفتیم و کوتاه نیامدیم!


گزاره شماره ۲: «ما باید از انتخابات فاصله بگیریم و نزد مردم آبرو جمع کنیم؛ به قول یکی از بزرگان ما باید به تعطیلات تاریخی برویم».
این گزاره نیز حرف واضحی دارد؛ اینکه شرکت نکردن در انتخابات، آبروی و اعتبار اجتماعی اصلاح‫طلبان را احیا می‫کند. راستش در این «مفروضِ حوزه عمومی» تردید بسیار می‫توان ایجاد کرد. اول اینکه این سخن نه قرینه تاریخی دارد و نه ضرورت عقلی. دوم اینکه به انتخابات میان دوره‫ای ریاست جمهوری آمریکا که این روزها در جریان است دقت کنید؛ مایکل بلومبرگ رقیبِ میلیاردرِ ترامپ از جناح دموکرات است. او در بزرگ‫ترین دموکراسی دنیا «سازمان رای» استخدام کرده است! اشتباه نکنید او رای نمی‫خَرَد؛ بلکه کار عجیب‫تری می‫کند؛ او سازمانی «رای ساز» خریده است. این کار هیچ ایراد شکلی در دموکراسی ندارد اما در محضر شهودِ ما قابل پذیرش نیست. یعنی رسماً دموکراسی علاوه بر پوپولیسم، محمل پرورش الیگارشی نیز شده است؛ آن هم در آمریکا! این باگ و بادی که از دموکراسی آمریکا بیرون میزند حکایت از خصلتِ «کمپانی وارانه‌« سازمان رای می‫کند. سازمان رای رفتاری شبیه به کمپانی دارد؛ از همین روی آن را می‫توان استخدام کرد و یا برون‫سپاری کرد و... درواقع انگار هرکاری که با شرکت‫ها می‫توان کرد با سازمان رای هم می‫شود انجام داد. این خصلت عجیبی است. شما دیده‫اید شرکتی بگوید برندمان را از بازار بیرون بکشیم تا اعتبارمان بیشتر شود و مشتری‫های‫مان حفظ شوند؟ یا شنیده‫اید بگویند برای افزایش اشتها در مشتریان باید به تعطیلات تاریخی برویم؟ پرواضح است که خصلت کمپانی وارنه‌‫ «سازمان رای»، به ما می‫گوید که باید به جای ادعاهای «اخلاقی-شرافت مابانه» به اعمال «حقوقی-پراگماتیستی» روی آورد. لذا این تلقی که ما با کنار کشیدن از انتخابات، پایگاه رای خود را تقویت می‫کنیم، فرض صائبی نیست. درواقع رفتار انتخاباتی مردم اساساً از این فرمول پیروی نمی‫کند. نمونه واضح آن در ایران، نهضت آزادی است. آنان بیش از سه دهه است که از قدرت و انتخابات به «شکل شرافتمندانه» کنار کشیده‫اند و سلامت هیچ جریانی قابل مقایسه با آنان نیست؛ اما شاید کمترین پایگاه اجتماعی میان همه جریان‫های سیاسی را داشته باشند. این نکته مهمی است؛ سازمان رای با ما رفتار اخلاقی نمی‫کند!
گزاره‫های دیگری نیز می‫توان برشمرد که در تولیدات حوزه عمومی به طرز ساده انگارانه مفروض گرفته شده‫اند. من از این گزاره‫ها با عنوان «جزم‫های سیاست در ایران» نام می‫برم. در یادداشت‫های دیگر، از جزم‫های بیشتری در سایر حوزه‫های سیاست سراغ خواهم گرفت. این جزم‫ها، عمدتاً عاملِ مغالطاتِ عمومی‫اند. با این حال مسئله‫ای در اینجا متولد می‫شود که این جزم‫ها چگونه شکل گرفته‫اند؟ در‫واقع منبع معرفتی این گزاره‫های جزمی در کجاست؟ اینکه چگونه همگان بدین دام افتاده‫اند؟
بدون لکنت باید گفت جریان اصلاحات در ایران در ابتدای راه است و همچنان تا بالغ شدن راه درازی دارد. دو دهه بیشتر این جریان عمر ندارد و در این دو دهه نزدیک به یک دهه در کما به سر برد. در این یک دهه، زبان اصلاح‫طلبان دچار اعوجاج شد و تحت تاثیر حاشیه قدرت قرار گرفت. خصوصاً بعد از سال ۸۸ که این جریان به حاشیه قدرت رانده شده بود، زبانش دچار واگرایی شد و از زبان اصلاح‫طلبی فاصله گرفت. ما در آن دهه تحت تاثیر گفتمان جریان‫های غیراصلاح‫طلب قرار گرفتیم. زیست حاشیه‫ای، زبان ما را حاشیه‫ای کرد. زبان حاشیه، زبان رادیکال است؛ با این زبان نمی‫توان اصلاح‫طلبی کرد. گزاره‫های اصلاح‫طلبانه در زبانِ رادیکالِ حاشیه قدرت، ترجمه راست و درستی نمی‫یابند. ما به قدری در حاشیه ماندیم که ذهن و زبانمان انقلابی شد‌ و رادیکالیسم در ضمیرمان ته نشین شد. به همین سبب تا اعضای یک حزب مانند اتحاد ملت (مانند ادوار قبل) ردصلاحیت می‫شوند سریع زبانمان چپ می‫کُنَد به سوی مواضع انقلابی! یعنی با کوچک‫ترین اخم حکومت، به ورطه رادیکالیسم می‫افتیم. جالب است که چون این زبانِ رادیکال و موقعیتِ اصلاح‫طلبی ناکوک‫اند، به تناقضاتِ پی‫در‫پی هم مبتلا می‫شویم. ابتدا (با وجود اینکه اغلب دارای محکومیت کیفری هستیم) در انتخابات نام‫نویسی می‫کنیم‫ که یک کنش اصلاح‫طلبانه است، اما با ردصلاحیتی که قابل پیش‫بینی بود سریعاً سازِ رادیکالِ عدمِ مشارکت می‫زنیم و سپس برای اینکه می‫بینیم موقعیتِ اصلاح‫طلبانه‌‫ ما در قافیه این شعرِ عدم مشارکت (که هیچ معنایی جز خروج از اصلاح‫طلبی ندارد) می‫ماند، سریع انتهای بیانیه از مردم دعوت می‫کنیم که در انتخابات شرکت کنند! یکی دو بند نوشته و این همه تناقض!
زبانِ ما در سایه زیستِ حاشیه‫ای‫ انقلابی شده است. این زبان بلای جانمان شده و اجازه فهمِ غیرانقلابیِ پدیده‫ها را از ما سلب کرده است. شاید مهم‫ترین آسیبی که تحریم انتخاباتِ پیش‌ رو به ما می‫تواند بزند همین باشد. یعنی زبان اصلاح‫طلبان را بیش از پیش غیراصلاح‫طلبانه کند. راستش را بخواهید یکی از علل نازایی ایده اصلاح‫طلبی در عصر حاضر همین است. زبانِ اصلاح‫طلبی در نتیجه این واگرایی، نتوانسته پرورده و فربه و در‫نتیجه محمل نسخه‫های جدید و نجات بخش شود. منطق زبان همین است؛ تا آن را در کوران حوادث، صیقل و پرورش ندهیم و تا بارهای تاریخی به دوشش ننهیم و آن را در مسیر تاریخ با خود به جلو نکشیم، غنای حلِ مسئله نخواهد یافت. زبان اصلاح‫طلبی در کشور ما نهیف و نزار شده است؛ لذا از پسِ فهمِ پدیده‫های نوظهور برنمی‫آید. تحریم این انتخابات مهم‫ترین آسیبی که می‫تواند داشته باشد عمیق‫تر کردن بحرانِ زبانیِ اصلاح‫طلبان است. بحرانی که از پسِ آن‫ جزم‫های سیاست تولید می‫شود و سیاست نافهمیِ ما را دوچندان می‫کند!