تاوان معصومیت

 [یاسر نوروزی]  نخستین نویسنده‌ای از کره‌جنوبی بود که برنده جایزه «بوکر» در ‌سال 2016 شد؛ برای رمان «گیاهخوار».‌ هان کانگ دو‌سال بعد برای رمان «کتاب سفید» بار دیگر نامزد این جایزه شد. هر دو کتاب در ایران ترجمه شده‌اند؛ «گیاهخوار» (زنی که درخت شد) با ترجمه نیلوفر رحمانیان و «کتاب سفید» با ترجمه مژگان رنجبر، به علاوه کتابی دیگر با عنوان «اعمال انسانی» با ترجمه علی قانع. با این حال تمام شهرت ‌هان کانگ همچنان به همان رمان «گیاهخوار» برمی‌گردد؛ رمانی کوتاه که با رویکردی نمادین، مضامین فراوانی را هدف گرفته. ماجرا از این قرار است که زنی ناگهان تصمیم به گیاهخواری می‌گیرد و همین تصمیم، همسر، خانواده، دوستان و تمام پیرامونش را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و زندگی‌اش را به هم می‌ریزد. انسانی با وجود مخالفت‌ها و تهدیدها و حتی ضرب و شتم، روی تصمیمی ایستاده که تمام جامعه بشری را علیه خود به قیام می‌خواند. بازگشت زن در رویکردی نمادین به سمت معصومیت، تاب و تحمل را از انسان‌های دیگر می‌گیرد؛ گویی هیچ‌کس در جامعه امروز معاصر، انسان و انسانیت را نمی‌پذیرد؛ مگر اینکه زن را مطرود کنند، به بیمارستان ببرند و به‌تدریج او را به خاک بسپارند و درخت‌شدنش را ببینند. درباره این رمان با مترجم، نیلوفر رحمانیان گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید. تا جایی که می‌دانم سه ترجمه دیگر از این کتاب وجود دارد؛ انتشارات «ماهابه»، «آزرمیدخت» و «آناپنا». شما هم که با انتشارات «آوای مکتوب» کارتان را منتشر کرده‌اید. می‌خواهم بدانم چه زمانی برای ترجمه اقدام کردید؟ اوایل بود یا بعد از اینکه این ترجمه‌ها در بازار درآمده بودند؟
راستش کتاب را زمانی برای ترجمه انتخاب کردم که فیپای دیگری برای آن ثبت نشده بود. همان‌ سال 95 چهار ترجمه و اولی‌اش به اسم انتشارات «آزرمیدخت» در کتابخانه ملی برای این کتاب ثبت شد. اما زمان انتشار کتاب‌ها متفاوت است. مثلا ترجمه من اگر اشتباه‌نکنم نزدیک به 16 ماه منتظر مجوز ارشاد بود. اینکه مترجم‌ها از انتخابِ همکاران‌شان بی‌خبرند، گمانم مشکل تمام همکارهای من باشد. ناچار می‌شویم دل به دریا بزنیم و حتی گاهی این شرایط تحمیلی را به اشتباه مسأله‌ای شخصی تعبیرکنیم. به شخصه امروز سعی می‌کنم کتاب‌هایی را برای ترجمه انتخاب کنم که حدس بزنم دستِ مترجم دیگری نباشند.
چطور با این نویسنده آشنا شدید؟ ناشر پیشنهاد داد یا خودتان علاقه‌مند بودید؟
من رمان‌های کوتاه را دوست دارم.  فکر می‌کنم نه مثل رمان‌های چندصد صفحه‌ایِ کلاسیک‌اند که از حوصله مخاطب امروزی خارج باشند و نه به کوتاهیِ داستان‌های کوتاه‌اند که دوستدارانِ رمان را، آنها که خوش دارند در فضای داستان غوطه بخورند، دلسرد کنند. اتفاقی به این کتاب برخوردم که تازگی برنده من‌بوکر شده بود. خلاصه داستان را که برای ناشر گفتم، استقبال‌کردند.


به نظر خودتان چرا جوایز مختلفی را گرفته و با استقبال مواجه بوده؟ خود نویسنده در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود که کتابم صرفا نقد مردسالاری جامعه کره نیست، ولی گمان می‌کنم این موضوع هم بی‌تأثیر نباشد.
من هم فکر نمی‌کنم بی‌تأثیر بوده باشد. هر چه نباشد جامعه جهانی در هر دوره‌ای آغوش‌اش را برای دغدغه‌های ویژه‌ای می‌گشاید. یکی از این دغدغه‌ها امروز مسأله «صدای اقلیت‌ها» است؛ زنان، رنگین‌پوستان، مهاجران و پناهجویان و تمام «دیگری»های به حاشیه رانده شده که می‌خواهند صدای خودشان را بازپس‌بگیرند. اما قطعا فقط این نیست. شاید پرسش اصلی این باشد که چه چیزی یک متن را از اثری ساده به متنی ادبی تبدیل می‌کند. به‌زعم من یکی از ویژگی‌های متن ادبی این است که به مخاطبش اجازه بدهد قرائت‌های متفاوتی از متن کند. با خواندن این کتاب هم می‌توانید وضع زنِ امروزی در کره را ببینید و هم با بخشی از سنت‌ها، غذاها و ارزش‌هایش آشنا شوید. می‌توانید در خط جداکننده عقل و جنون غور کنید، یا در دو مفهوم معصومیت و گناه. سلسله‌مراتب قدرت را ببینید، دوگانه شهر و طبیعت را؛ تأثیر کودکی بر بزرگسالی؛ روابط خانوادگی و تابوها؛ این موضوعی که جامعه‌ای نسبت به چیزی نو، مثل گیاهخواری، پذیرنده است یا پس‌زننده، پدرسالار است یا برابری‌خواه. مرز بین واقعیت و خیال کجا می‌شکند. عشق کجا با قدرت به هم می‌آمیزند و اگر پای قدرت در میان است، اخلاق چطور تفسیر می‌شود. خودویرانگری چگونه است و چطور انگیزه بقا را کنار می‌زند و قس‌علی‌هذا.
تمام مسائلی که گفتید هرکدام سرفصل‌هایی جداگانه برای یک بحث کامل هستند، اما یکی از موضوعاتی که در این رمان درباره آن صحبت کرده‌اند، خشونت نهفته در انسان معاصر است. خشونتی که کاراکتر اصلی داستان در دوران کودکی تجربه کرده، سخت و طاقت‌فرسا بوده. زندگی نویسنده چقدر به این کاراکتر نزدیک بوده؟ از زندگی نویسنده برای‌مان بگویید.
هان کانگ دختر‌ هان‌سه‌اونگ‌وون، نویسنده معروف کره است و می‌گوید خودش زمانی گیاهخوار بوده، برای همین بعید نیست که بسیاری از آنچه نوشته، مثل همه نویسنده‌ها حدیث نفس باشد. در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید حالا دیگر گیاهخوار نیست، اما هنوز هم هر بار می‌خواهد گوشت بخورد، عذاب می‌کشد. این اجباری که ما را از معصومیتِ آرمانی دور می‌کند، شاید یکی از همان پرسش‌هایی باشد که او در کتابش به آن نقب می‌زند که بالاخره آدمیزاد تا کجا می‌تواند به سمت معصومیت میل کند.
چقدر از جامعه کره می‌دانید؟ سنت چقدر در این جامعه ریشه دوانده؟ درباره وضع زنان در این کشور بگویید، چون نویسنده در بعضی مصاحبه‌هایش هم اشاره‌ای به آن داشته.
سوالی می‌پرسید که در حوزه تخصص من نیست. من ادبیات انگلیسی خوانده‌ام؛ البته طبیعی است که برای ترجمه کتابی بروم و در مورد آن کتاب، نویسنده‌اش و اتفاقاتی که در کتاب آمده بخوانم. می‌دانیم بسیاری از آثار ادبی، شبیه به یک آینه، آداب و رسوم مردمانِ جغرافیای‌شان را بازتاب می‌دهند و فکر می‌کنم یکی از دلایل استقبال از کتاب‌های‌ هان در سطح جهانی هم همین باشد. مثلا در «اعمال انسانی» (با ترجمه علی قانع) از قیام دانشجویان گوانگجو در ‌سال 1980 می‌خوانیم. یا در «کتاب سفید»، شهر ورشو بستر روایت است و با اینکه در تمام کتاب نامی از ورشو نمی‌آید، اما منِ مترجم هم مثل یک خواننده جدی ادبیات باید نشانه‌های متن را کنار هم بگذارم و ببینم این شهرِ بی‌نام چه ویژگی‌ای داشته که در چنین کتابی آمده. فکر می‌کنم رگه‌های حیات سنت در زندگی کره مدرن و زن‌ستیزی را هم به همین ترتیب به خوبی بشود در «گیاهخوار»اش دید. مثلا در جایی از داستان روایت دردناکی هست که می‌گوید طبق آداب و رسوم، وقتی سگی کسی را گاز می‌گیرد، باید آن‌قدر دوانده شود تا هلاک شود و تازه بعد از گوشتش غذا درست کنند و بدهند به آن ‌که گازش گرفته بوده! یا وقتی ییونگ‌هی از امر پدر سر باز می‌زند و گوشت نمی‌خورد، پدر در عملی نمادین به زور تکه‌ای گوشت در دهان او فرو می‌کند.
کتاب چندمی بود که ترجمه می‌کردید؟ کار دیگری در دست ترجمه دارید؟
این ششمین کتابی بود که ترجمه می‌کردم. البته بناست برای چاپ سوم دوباره با متن انگلیسی تطبیقش بدهم و از تجربه دو سه سالی که گذشته برای نزدیک‌ترکردن متن به مقصود نویسنده استفاده کنم. تازگی کتاب دیگری از ‌هان‌کانگ ترجمه‌کرده‌ام که یکی از داستان‌هایش، داستانِ کوتاهی است که بعدتر «گیاهخوار» هم از ریشه‌های همان زاده می‌شود و منتظر مجوز است. الان هم مشغول ترجمه رمان دیگری از نیکول کراوس هستم.
راستی چرا اسم کتاب را تغییر دادید؟ چون اسم آن فقط «گیاهخوار» است. شما درواقع یک عنوان فرعی هم اضافه کرده‌اید با این تعبیر: «زنی که درخت شد». البته سابقه چنین تغییراتی در ترجمه‌های بزرگ هم وجود دارد؛ نظیر رمان
As I Lay Dyin  که نجف دریابندری ترجمه کردند «گوربه‌گور». هر چند ترجمه عنوان می‌شود چیزی با این مضمون که «وقتی در حال درازکشیدن می‌میرم». اما شما چرا اسم را تغییر دادید؟
تغییر اسم کتاب و تصویر روی جلد در همه جای دنیا مرسوم است. به دلیلی روشن: اسم و جلد ویترین کتاب است و با معیارهای جامعه مقصد تغییر می‌کند؛ مثلا اسم یکی از معروف‌ترین کتاب‌هایی که می‌شناسیم «عقاید یک دلقک» تقریبا در تمام ترجمه‌های انگلیسی‌اش «دلقک» است. در مورد «پانزده سگ» آندره الکسیس هم همین کار را کردم و عنوان فرعی «قمار خدایان» را برایش انتخاب کردم؛ دو نمونه از ترجمه‌های فرانسوی این کتاب هم اسمش را اینطور تغییر داده‌اند: «nom d’un chien» یا «نامِ سگ» و دیگری «Le langage de la meute» یا «زبانِ گروه». هر چند این تغییر نام همه جای دنیا منتقدان زیادی هم دارد؛ چون نام اثر هم بخشی از کل منسجم متن است. گاهی این نقش پررنگ‌تر است و به نظر من هم شاید بهتر باشد اسم کتاب تغییر نکند؛ مثلا در مورد «کتاب سفید» ‌هان کانگ (یا در برخی ترجمه‌ها: «سفید») نشانه‌ای از تمامیت کتاب نهفته که من هم موقع ترجمه به آن پایبند بوده‌ام. دلیل اصلی‌ای که اسم کتاب کاملا تغییر نکرده و همان‌طور که شما هم به درستی اشاره کردید یک «عنوان فرعی» به آن اضافه شده هم این است که مخاطبان ادبیات را سرگردان نکند تا اگر احیانا پیش‌تر «گیاهخوار» را با ترجمه دیگری خوانده‌اند یا نامش را در خبرها دیده‌اند، به اشتباه نیفتند.