باید دخالت کنیم؟

حمیدرضا میرزاده روزنامه‌نگار دقیقا خاطرم نیست؛ 21 یا 22‌ سال قبل بود که در بازدیدی علمی، سوالی ذهنم را درگیر کرد. اسماعیل کهرم روی سنگی کنار نهر آبی در پارک ملی لار نشسته بود و از ما پرسید: «اگر در طبیعت ببینید ماری در کمین پرنده‌ای در معرض انقراض، که فقط چندتایی از آن باقی مانده، نشسته و چیزی نمانده تا شکارش کند، چه می‌کنید؟ می‌گذارید طبیعت کارش را بکند و مار شکمش را با یکی از آخرین بازمانده‌های آن پرنده سیر کند یا آنکه در کار طبیعت دست می‌برید و پرنده را نجات می‌دهید تا جمعیت کم‌تعدادش، یکی از اعضای خود را از دست ندهد؟!» برای نوجوانی که تازه دست به کار خواندن چند کتاب و گوش دادن به چند سخنرانی محیط زیستی شده بود، سوال آسانی به نظر می‌رسید و در عین حال آسان هم نبود!
آن دوران، دولت اصلاحات روی کار آمده بود و اذهان عمومی تازه داشت با واژه‌هایی همچون «جامعه مدنی»، «مشارکت» و «فعالیت مدنی» کنار می‌آمد. سازمان‌های غیر دولتی یکی‌یکی تأسیس می‌شد و متولدان دهه‌های 50 و 60 در کنار کنکور و نظام جدید و قدیم آموزشی، مشغولیت‌های جدیدی یافته بودند. من هم یکی از آن نوجوانان بودم و داشتم فضایی را تجربه می‌کردم که پدرم و هم‌نسلانش تقریبا با آن بیگانه بودند. مشارکت در فعالیت‌هایی که نه اهداف مالی داشت، نه سیاسی. فضایی که تازه به وجود آمده بود و نه آن‌چنان متن و کتابی داشت، نه چندان پیشینه‌ای در میان جامعه. کم نبودند آنانی که «محیط زیست» را با «بهزیستی» اشتباه می‌گرفتند و باز از میان آنان که اشتباه نمی‌گرفتند، کم نبودند کسانی که محیط ‌زیست برایشان در «فضای سبز» و گاهی «آلودگی هوا» خلاصه می‌شد.
 آن روز نمی‌دانستم، اما سوال آن روز اسماعیل کهرم، اساسی و بنیادین بود؛ سوالی که پاسخ به آن خط فکری و نحوه‌ نگرش انسان‌ها به طبیعت و محیط‌ زیست را مشخص می‌کند. پاسخ یک کلمه یا یک جمله نیست، بلکه مدخلی برای ورود به بحث‌های طولانی و نفسگیر است و پاسخ‌دهندگان به سوال را با خطوط پررنگی دسته‌بندی می‌کند. همین‌قدر مطمئنم که فکر کردن به آن بسیار جلوتر از آن جمله معمول و ابتدایی است که «انسان صاحب طبیعت نیست».
کهرم به آن سوال جواب نداد؛ بهتر بگویم، گفت «هنوز هم نمی‌دانم باید چه کرد» و خیلی از ما نوجوانان آن دوران را با این درگیری ذهنی جدید باقی گذاشت. یافتن جواب ساده نبود. به لطف «عبدالحسین وهاب‌زاده»، «هنریک مجنونیان»، «حمید طراوتی» و چند تن دیگر، متونی درباره تفکر محیط زیستی ترجمه می‌شد و آن زمان هنوز سازمان حفاظت محیط‌ زیست به اندازه انتشار چند کتاب و یک فصلنامه بودجه داشت تا دست‌مان خالی نباشد. «اسماعیل میرفخرایی» و مرحوم «محمدعلی اینانلو» هم هرچه در توان داشتند به رسانه آورده بودند، اما کم بودند دانشگاهیانی که رو در روی مردم، به زبان مردم صحبت کنند. کم بودند آنهایی که زبان خشک آکادمیک را به زبان عامیانه ترجمه کنند و پاسخ سوال‌های علاقه‌مندان نوظهوری چون من را بدهند که چندان سر از قضایا، فرمول‌ها و اصطلاحات علمی درنمی‌آوردند. اغلب دانشگاهیان مشغول تربیت نسلی از دانشجویان متخصص در دانشگاه‌ها بودند و چندان کاری به آنچه در ذهن جامعه درباره محیط‌ زیست می‌گذشت، نداشتند. اما کهرم راه دیگری انتخاب کرد.
خودش می‌گوید مرحوم «اسکندر فیروز» تشویقش کرده تا از توانایی‌هایش در ترویج و آموزش فرهنگ محیط زیستی استفاده کند. حالا بارها در رسانه‌ها دیده و خوانده شده و چهره‌ای معتمد در میان بسیاری از افراد جامعه است. نه فقط به عنوان پرنده‌شناس و استاد دانشگاه که در قامت دغدغه‌مند محیط ‌زیست به بسیاری از اتفاقات واکنش نشان داده، از آنها گفته و دانش خود را به زبان ساده ترجمه کرده است. مهم نیست هم‌صنفان و همکارانش با نظریاتش موافق یا مخالفند. مهم آن است که حضورش در رسانه‌ها، تأثیر ارزشمندی بر باز شدن باب گفت‌وگو درباره مسائل محیط ‌زیست داشته و دارد. او حتی پا را فراتر گذاشته و چندبار درگیر حل مسائل پرحاشیه‌ای چون محیط‌بانان زندانی شده است؛ موضوعی که اگرچه برخی از مردم و فعالان محیط‌ زیست را نگران کرده بود، اما ورود به آن ساده نبود و مهارت و تجربه‌ای احتیاج داشت که شاید کهرم و «بهمن ایزدی» از معدود صاحبان این مهارت و تجربه هستند؛ و چه پایان خوشی را رقم زدند. بعید نیست خودش هنوز در پاسخ به سوال آن روزش تردید داشته باشد. آیا باید دخالت کنیم یا  نه؟ من هم نمی‌دانم و هنوز ذهنم درگیر است. دست‌کم این را می‌دانم که او و چند تن دیگر از موسفیدهای محیط ‌زیست اگر پاسخی برای خود نداشتند، تلاش کردند سوال را بارها و بارها برای خودمان تکرار کنیم، زیر و بم هر پاسخ و سرنخی را که پیدا کردیم، چندباره از اول مرور کنیم و هر بار نکته‌ای تازه‌ غافلگیرمان کند. برای -به قول خودش- «شکاربانی قدیمی» در کسوت معلم، چه چیزی بالاتر از این؟