عبور از دوران بي‌تصميمي

سرنوشت هر كشوري در پرتو تصميم‌هايي رقم مي‌خورد كه مسوولان، مديران، صاحب‌نظران و در كل حاكمان آن كشور مي‌گيرند. زيرساخت خط‌مشي هر جامعه‌اي در قالب تصميمات راهبردي و عملياتي ماهيت وجودي مي‌يابد. بر اين اساس كيفيت كشور‌داري به كيفيت تصميمات وابسته مي‌شود. در اين معادله عملكرد مديران شاخص ارزيابي كيفيت تصميم در يك جامعه تعريف مي‌شود. از اين رو آنچه ‌بايد بررسي شود، درك فضاي بي‌تصميمي از فضاي تصميم‌گيري است و پي بردن به اين مساله كه ما در جغرافياي كدام دايره تعريف مي‌شويم؟ شواهد مبين آن است كه هنوز نظام تدبير در جامعه به معناي واقعي شكل نگرفته و عملا شكاف فزاينده‌اي بين مديران راهبردي و عملياتي وجود دارد و همين مساله، ضرورت پرداختن به عارضه بي‌تصميمي را دوچندان مي‌كند. 
بي‌تصميمي يكي از چالش‌هاي بزرگ در جوامع توسعه‌ نيافته است، وضعيتي كه تاثيرات خاموش و البته خطرناكي بر كالبد اجتماع مي‌گذارد به شكلي كه فرصت‌ها يكي پس از ديگري از بين‌ مي‌روند و سايه شوم تهديد بر تمام جوانب زندگي كشيده مي‌شود. در اين جوامع ايستايي، ركود و اضمحلال تدريجي به صورت عيني قابل درك است لذا مي‌توان گفت، لحظه لحظه فرصت‌هاي رشد و توسعه به دلايل عدم‌ مديريت زمان، عدم‌ تصميم‌گيري و عدم خلق نظام تدبير، كوتاه مي‌شوند و از بين مي‌روند. مزيت‌ها تبديل به موانع شده و ضعف و ناتواني جامعه را تا ورطه نابودي پيش مي‌برد. البته اين آفت‌ها در جوامعي كه در چنبره پارادايم مركز پيرامون گرفتارند به گونه‌اي ديگر خود را نشان مي‌دهد يعني هر چه از مركز به طرف پيرامون حركت مي‌كنيم، ميزان تصميمات عقلايي كم رنگ شده و وارد فضايي مي‌شويم كه به آن فضاي بي‌تصميمي يا غيرعقلايي مي‌گويند. اتمسفري كه در آن فرصت‌ها و مزيت‌ها قرباني بي‌تدبيري هستند و در نهايت مناصب‌، ساختارها و سازمان‌ها محل جولان افراد ناتوان(weak state) مي‌شوند!   به ‌طور كلي مي‌توان گفت، تصميم‌گيري يك فرآيند ذهني است كه تمام افراد بشر در سراسر زندگي خود با آن سروكار دارند. رويدادها و داشته‌هاي ما معلول انتخاب‌هايي است كه مي‌كنيم به عبارت ديگر اكنون ما مرهون تصميماتي است كه گرفته‌ايم يا تصميماتي است كه براي ما گرفته‌اند.  فرآيند تصميم‌گيري در پرتو فرهنگ، ادراكات، اعتقادات، ارزش‌ها، نگرش‌ها، شخصيت، دانش و بينش افراد صورت مي‌گيرد و اين عوامل بر يكديگر تاثير متقابل دارند. در مديريت معاصر تصميم‌گيري به عنوان دانش فرآيند حل يك مساله تعريف شده است و اغلب به تصميم‌گيري، حل مساله نيز مي‌گويند. مي‌توان گفت تمام فعاليت‌ها و اقداماتي كه در همه زمينه‌ها توسط آحاد بشر انجام مي‌شود حاصل فرآيند تصميم‌گيري است. اگر انتخاب‌هاي اصول مبنايي شايسته‌سالارانه داشته باشد با نفوذ شايستگان در ساختار قدرت چه در مقام راهبردي و چه در مناصب عملياتي و اجرايي جامعه مسلح به ابزار قدرت حل مساله مي‌شود و در غير اين صورت در فضاي بي‌تصميمي قرار گرفته و منافع راهبردي و عمومي در اين شرايط به محاق مي‌روند. به نظر هربرت سايمون، تصميم‌گيري جوهر اصلي مديريت است و حتي مي‌توان مديريت را مترادف با آن دانست. او نظريه تصميم‌گيري خود تحت عنوان «مدير به عنوان تصميم‌گيرنده» را ارايه كرد. به نظر او تصميم‌گيرنده فردي است كه در تقاطع راه‌ها، در لحظه انتخاب، در بزنگاه‌ها و چالش‌ها به خصوص در فضاي ريسك آماده است كه در يكي از مسيرها پا بگذارد. اگر مديريت را مترادف با تصميم‌گيري بدانيم ديگر انتخاب يك راه از راه‌هاي تصميم‌گيري تعريف نمي‌شود بلكه عنوان تصميم‌گيري به كل فرآيند كه منتج به انتخاب يك مسير مي‌شود، اطلاق مي‌گردد. در فضاي بي‌تصميمي منافع عمومي جامعه رها شده و سازمان‌ها و ساختارها به دليل نفوذ افراد از مسيرهاي غيررسمي و سياسي با چسبيدن به فرصت‌طلبان دچار عارضه(weak state) يا حضور افراد ناتوان مي‌شود. در اين جوامع به جاي تجمع افراد حول افكار شاهد چسبندگي و انحراف افراد به سمت اشخاص يا صاحبان قدرت هستيم و همين مساله خود زمينه حضور آپورتونيست‌ها در كالبد تصميم‌گيري را فراهم كرده و فضاي بي‌تصميمي را وسيع‌تر و جامعه را پرمخاطره و از اهداف و اولويت‌هاي راهبردي دور مي‌كند. تصميم‌گيري همان ‌طور كه اشاره شد، فرآيند حل يك مساله يا مشكل است. در فضاي بي‌تصميمي قدرت فرآيند حل مساله از جامعه با توجه به نفوذ افراد ناشايست در كالبد ساختارها، سازمان‌ها و نهادها سلب مي‌شود و جامعه در بسياري از موارد با وضعيت خيلي پيچيده‌اي روبه‌رو مي‌شود. وضعيتي كه با ايستايي و اتلاف منابع و فرصت‌ها همراه است و در بررسي محيط شاهد بي‌تفاوتي آموخته شده، هستيم. در كل در چينين محيط‌هايي هيچ كسي مسوول هيچ چيزي نيست و مسائل به حال خود رها شده‌اند. بنابراين تصميمات آنچنان طراحي نمي‌شوند كه نتايج ايده‌آل يا پاسخ‌هاي كامل ارايه دهند، زماني ما به تصميم مناسب مي‌رسيم كه ارتباط سيستماتيك و معنادار بين مديران راهبردي و عملياتي وجود داشته باشد يعني در سطح راهبردي و اجرايي شاهد حضور افراد توانمند و شايسته باشيم و عملا شكاف توانمندي بين مديران راهبردي و اجرايي وجود نداشته باشد چراكه وجود شكاف به منزله عدم درك از تصميم راهبردي و در نتيجه اجراي برنامه‌هاي ناكارآمد عملياتي است با اين وجود قطعا سازمان‌ها و ساختارها، قدرت حل مشكل يا مسائل را نخواهند داشت و از چشم‌اندازهاي ترسيم شده، دور مي‌شوند و در غايت هيچ برنامه‌اي كه خروجي آن مناسب باشد، وجود ندارد. نفوذ افراد ناتوان و استقرار فضاي بي‌تصميمي باعث بي‌ثباتي در نيازهاي مهم جامعه مي‌شود و در انتها منابع بدون بهره‌وري در چرخه معيوب بي‌تدبيري هضم مي‌شوند. براي گذار از بي‌تصميمي و بي‌ثباتي ‌بايد سياست‌هاي راهبردي و برنامه‌هاي اجرايي در يك راستا باشند با اين تفاسير ضرورت حضور افراد تيپ شخصيت A در راس هرم دستگاه‌ها و نهادها نمود مي‌يابد. افراد تيپ A افرادي هستند با گونه شخصيت پرانرژي، سخت‌كوش و با تمايلات شركت در فعاليت‌هاي رقابت‌آميز. اين مديران با داشتن شخصيت راهبري، شخصيت اجتماعي، شخصيت رابطه‌ساز و شخصيت تحليلگر مي‌توانند، جامعه به خصوص سازمان را به سر منزل مقصود برسانند. آنچه بيش از همه در اين دوران گذار نمود مي‌يابد، تلاش در جهت حضور رهبران سازماني در راس ساختارها و نهادهاي كشور است. به گونه‌اي كه هر فردي مجال عرض اندام نيابد و در كل سازمان‌ها در مسير آزمون و خطا، منابع و منافع خود را از دست ندهند و از راهبردها منحرف نشوند.  داشتن استراتژي در مديريت منابع انساني و تلاش در جهت رفع فضاي بي‌تصميمي با حضور افراد شايسته و توانمند كه قادر به تامين و برآوردن بخشي از نيازهاي امروز و آينده كشوراند تنها راهبردي است كه با انتخاب آن مي‌توان، فضاي ملتهب و پر استرس مملو از ناكامي و تبعيض را مديريت و اصلاح كرد. از اين بابت به نظر راقم حلقه مفقوده در عبور از چالش‌ها و موانع رفع فضاي بي‌تصميمي و قرار گرفتن در مرحله حل مساله و توانمند‌سازي سازمان‌ها و ساختارها و اصلاح شكاف بين حضور مديران راهبردي و عملياتي در كشور است.