روزنامه شرق
1399/05/07
یکی از دَرِ سینما خونی بیرون رفت
یکی از دَرِ سینما خونی بیرون رفت جواد طوسی در یک جنون مخفی/ در انتهای بدبختی/ همه در جشنهای بدفهمی/ از یک مدرسه قدیمی/ فرار کردیم/ با یک سکوت کامل/ به لالهزار رسیدیم/ یکی سینما رفت/ یکی روی ریل قطار خوابید...۱دلنوشته در این روزها به بهانه سالگرد تولد فیلمساز «قدیمی» و کهنهکاری مانند مسعود کیمیایی، حالوهوای همین دوران برزخی را دارد. اسم «تولد» که میآید، خودبهخود واژگان امیدبخش در ذهنمان تداعی میشود: انگیزه، زایش و حرکت دوباره، شور و نشاط و... لبخند به زندگی. جاودانگی را تنها در حضوری خلاقانه میتوان حس و باور کرد و به پیشنهادی نوین و پرجذبه رسید. آیا خود فیلمسازِ حساس و نظارهگر و خستهدل ما در این روزگار، چنین شور و حالی دارد؟ همین اواخر که از نزدیک همصحبتش بودم، میگفت: در این روزها، اگر به تو بگویند «پیرشی» یا «زنده باشی» دارند دعا بدرقه راهت میکنند یا فحش و ناسزا نثارت شده؟ این اندوه و حس ناخوش را از آدمی میدیدم که همواره در اوج تنهایی و استیصال و نامرادی و بدعهدی ایام، از آرمان و عقیده و حضور افراشته در صحنه دم زده است.
سگها با دزدها میدویدند/ من در سینما دزدها را نگاه میکردم/ همه آشنا بودند که ما/برایشان بلیت خریده بودیم/ آن یکی که در سینماست/ با بغض میبیند/ قطار به سمت دوستش/ که روی ریل خوابیده میرود
قطار را در سینما زیاد دیده بود
اما این یکی برای مرگ دوستش میرود۲
هیچ هنرمند و فیلمسازِ اینجایی را عاشقتر از کیمیایی به سینما ندیدم. اصلا کدام فیلمسازی را سراغ دارید که کودکی و نوجوانی و جوانیاش اینقدر با ذات سینما عجین شده باشد؟ لالهزار و سینمارکس و متروپل، خیابان ری و سینما رامسر، محله و نقش بازیکردن و رجزخوانی برای «بچههای کوچه»، سِرتِقبازی و شوق دیدار با «ساموِل» برای اثبات وجود و بهبازیگرفتهشدن و موجودیت و حدیث نفس خود را روی پرده نقرهای انداختن و پا جای پای بزرگترها گذاشتن، جَنَم و استعدادی که خیلی زود به تو و نگاهت جهت و هویت میدهد و عقیده و مرامَت را با یک جهانبینی عمیق اجتماعی پیوند میدهد، همداستانی و همآواشدن با قصه و روایت و حضور ستیزنده اجتماعی و سنگ عدالتخواهی را در یک سیر بیامان ۵۳ساله به سینهزدن، از پا نایستادن و کمنیاوردن و جانزدن و منزوینشدن در این دوره
پردستانداز و ناسازگار با همه تردیدهای بیرحمانهاش، همه از عشقی سرشار به تصویر و قهرمانهای مقاوم و خطوربطدارَش و آدمهایی اصیل و صاحب عقیده میآید که روی گُرده زمین سنگینی میکنند.
پریشب در کنارش بودم، دردِ پا و زانو اَمانش را بریده... مرا به میهمانی تابلوهای نقاشیاش بُرد که محصول این دورانِ تبعید ناخواستهاش است. تصویر این روزهای کِشدار را در جزءجزءشان، در حجم رنگها و صورتکها و اشباح سرگردان و... چهرههای مَسخشده و... چاقویی که در این فضای دِفُرمه خودش را به رُخ میکشد، میتوان با گوشت و پوست حس کرد. باز به خلاقیت فکر میکنم که عامل محرّکش ویروسی است که گویی هیچ میانهای با «تولد» و چهرهبهچهرهشدن و هماغوشی و...
عشقورزیدن و مهر و دوستی ندارد و «مرگ» کسبوکارش است.
هنوز در خالق «قیصر»، «داشآکل»، «خاک»، «گوزنها»، «دندان مار»، «سرب»، «ردپای گرگ»، «سلطان»، «جرم» و... و «قاتل اهلی»، دورهکردن فصل «طاقت» را میبینم. هنوز با «خون شد» و قهرمان بیقرارِ در سایه گمشدهاش، میخواهد از سندِ بهخونکشیده این سرزمین محافظت کند.
نصف شب شده و باید سرمشق «رفاقت» را تمام کنی و بروی... اما باز با «سینما» خِفتَم را میگیرد و سکانس دیدنی و غیرمتعارف و شروع پرتعلیق و میخکوبکننده فیلم قدیمی «ساعت ده و نیم شب تابستان» ژول داسین را نشانم میدهد تا عیشم کامل شود و خواب ملینا مرکوری و رومی اشنایدر و پیتر فینچ را ببینم. سرش سلامت و حضور گرمَش جاری.
۱و۲. قطعاتی از یکی از اشعار چاپنشده مسعود کیمیایی
سایر اخبار این روزنامه
به ظریف گفتیم در راه مصدق قدم بردار
تهديد قاضي از سوي متهمان
دوباره توکلی در برابر قالیباف
به سودجویان اجازه مصادره ثروت ملی را نمیدهیم
۲۳ تمنای نا فرجام
پای دماوند در بند وقف
مجری توهین میکند تلویزیون پخش میکند!
جنجال برای سفر و خار پاشنه
میراث ملی در بحران مالی
لاکپشت سوئیسی گام برداشت
با روسیه راحتتر میشود تحریمها را دور زد
تنگه چارزبر چگونه مرصاد شد؟
آخر و عاقبت مدل «تركيبي» توسعه
یکی از دَرِ سینما خونی بیرون رفت
دوگانه سیاست و کرونا در محرم ۹۹