سهروردي ايراني خالص است

محسن آزموده
«آن شهاب را آشكارا كافر مي‎گفتند آن سگان. گفتم: حاشا شهاب كافر چون باشد؟ چون نوراني است» (مقالات شمس تبريزي، تصحيح محمد‌علي موحد، ص 275) شهاب الدين يحيي بن حبش بن اميرك ابوالفتوح سهروردي، ملقب به شيخ مقتول يا شيخ اشراق، اهل روستايي نزديك به زنجان است. شهرزوري تاريخ تولد او را 545 يا 550 هجري قمري ذكركرده. در نوجواني به مراغه رفت و در محضر مجدالدين جيلي حكمت آموخت، پس به اصفهان سفر كرد و نزد ظهيرالدين قاري، فلسفه ياد گرفت و بصائرعمربن سهلان الساوي را خواند. سپس به شيوه اهل معرفت به سير و سلوك پرداخت و حدود 579 ه.ق. گذارش به آسياي صغير و حلب در سوريه كنوني افتاد و درآنجا با ملك ظاهر،پسر صلاح‌الدين ايوبي، سردار شهير مسلمانان در جنگ‎هاي صليبي دوست و همراه شد. ناحيه حلب در آن روزگار همچون امروز دستخوش شورش و آشوب بود، يك مركز مهم شيعه‎نشين كه به تدريج منقاد سنيان مي‌شد. رقابت‌هاي سياسي و عقيدتي درون مذهبي سبب شد كه علماي اهل تسنن دل خوشي از روابط نزديك ملك ظاهر با سهروردي نداشته باشند خصوصا كه اين مرد جوان انديشه‎هاي ايراني و نزديك به شيعه داشت و چنانكه دكتر موحد در شرح روايت شمس تبريزي(معاصر سهروردي) از روابط ملك ظاهر و سهروردي مي‌گويد، سهروردي احتمالا «سوداي قيام بر ضد حكومت و به دست آوردن قدرت سياسي را در سر مي‌پخته است»؛ نكته‌اي كه باز دكتر موحد با اشاره به نقل قولي از ابن خلكان از ديدار شيخ سيف‌الدين آمدي با سهروردي در حلب بر آن تاكيد مي‌كند. خلاصه آنكه سهروردي در حلب به درخواست مصاحبان و دوستان و «اخوان»ش، مهم‌ترين كتابش، حكمه‌الاشراق را تاليف كرد. اما در نهايت در نتيجه سعايت و بدگويي ظاهربينان، ملك ظاهر به رغم تمايل به دستور پدرش صلاح‌الدين، سهروردي را در سال 587 ه.ق به قتل مي‌رساند. در باب چگونگي قتل او روايات متفاوت است، شهرزوري در اين باب مي‌نويسد:«او را به زندان افكندند و خوردن و نوشيدن را از او دريغ داشتند تا مرد. گروهي گويند او آن قدر روزه داشت تا به اصل خود پيوست. بعضي بر اين عقيده‌اندكه او را خفه كردند و باز جمعي ديگر معتقدند او را با ضرب شمشير كشتند. كساني هم هستند كه مي‌گويند او را از ديوار قلعه فرو انداختند سپس بسوختند»(نزهه الارواح و روضه الافراح في تاريخ‌الحكما و الفلاسفه، 126). سهروردي در عمركوتاهش آثار فراواني پديد آورد. مجموعه نوشته‌هاي او را به 5 دسته تقسيم مي‌كنند: 1- رساله‌هاي بزرگ به عربي شامل تلويحات، مقاومات، مطارحات و حكمه‌الاشراق كه سه تاي نخست عمدتا با گرايش مشايي است، 2- نوشته‌هاي كوتاه‌تر به فارسي و عربي همچون هياكل النور، الواح عمادي، پرتو نامه، لمحات، يزدان‌شناخت و بستان‌القلوب، 3- رساله‌هاي رمزي به فارسي مثل عقل سرخ، آواز پر جبرئيل، قصه الغربه الغربيه، لغت موران، صفير سيمرغ و ... 4- شروح و ترجمه‌هايي چون ترجمه رساله الطير ابن‌سينا و شرح اشارات بوعلي، 5- واردات و تقديسيات.
در روزگار ما هانري كربن(1978-1903) فيلسوف و مستشرق شيعه‌شناس فرانسوي در كنار شماري از محققان ايراني چون زنده‌ياد حسين ضيايي، زنده‌ياد سيدجعفر سجادي، سيدحسين نصر و مهدي محقق، گام‌هاي بلندي در معرفي و شناخت سهروردي با رويكردهاي نو به جهانيان برداشت و بسياري از آثار و نوشته‌هاي او را تصحيح كرد و بر آنها شرح نوشت. غلامحسين ابراهيمي ديناني استاد نام‌آشناي فلسفه دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته حكمت اسلامي 35 سال پيش نخستين تك‌نگاري در معرفي و شرح انديشه‌هاي شيخ اشراق را با عنوان«شعاع انديشه و شهود در انديشه سهروردي» به فارسي نوشت. دكتر ديناني در اين كتاب حجيم به شرح مفصل و جامع انديشه‌هاي سهروردي پرداخته است. به مناسبت هشتم آبان ماه، روز بزرگداشت سهروردي با دكتر ديناني گفت‌وگويي صورت داديم. با سپاس از مركز شهر كتاب كه به مناسبت بزرگداشت سهروردي در كنار مراسم و برنامه‌هاي گوناگوني در بزرگداشت اين حكيم ايراني، امكان اين گفت‌وگو را فراهم آورده و با تشكر از خانم غزاله صدرمنوچهري كه در تنظيم اين گفت‌ وگو به من ياري رسانده است.
 


شما يكي از اولين كساني هستيد كه در سال 1364 با انتشار كتاب «شعاع انديشه و شهود در انديشه سهروردي» به او پرداختيد. اصولا جايگاه سهروردي در تاريخ حكماي ايراني كجاست و سهروردي از نظر تاريخ حكمت اسلامي چه اهميتي دارد؟
غلامحسين ابراهيمي‌ديناني: سهروردي حكيم است و متاسفانه در جواني (38-36 سالگي) در شهر حلب شهيد شد. مع‌ذلك در اين مدت كوتاه عمر هم آثار زيادي دارد و حكيم اشراقي است. از تعبير«اشراقي» معاني گوناگوني مراد كرده‎اند. برخي مي‌گويند، اشراقي يعني به دل او اشراق مي‌شود و استدلال ندارد. اين روزها نيز بسياري ادعاي اشراق مي‌كنند. اين در حالي است كه سهروردي در هيچ‌يك از كتاب‌هايش، چه عربي و چه فارسي حتي يك سخن بي‌دليل نگفته است. او در اين كتاب‌ها كه اصل آنها حكمت‎الاشراق است با استدلال سخن گفته و حكيم است. او خود را اشراقي مي‌داند چراكه بيشتر از حكمت ايران باستان استفاده مي‌كند. بدون شك سهروردي مسلمان قرص و محكمي بود اما اين شعور را هم داشت و متوجه اين امر بود كه ما قبل از اسلام تمدن و فرهنگ والا و بالايي داشتيم. زماني‌كه امريكايي نبود، اروپا در توحش زندگي مي‌كرد و عرب‌ها در بيابان شير شتر مي‌خوردند، ما فرهنگ متعالي ايران را داشتيم و سهروردي اين تمدن را كشف كرده بود. ظاهرا سهروردي آثاري در دست داشته كه به جز چند بزرگ از جمله برزويه طبيب و بوذرجمهر اسم برده است. او به آثار و انديشه‌هايي از حكمت ايران باستان دست يافته بود و اينها را به زبان فلسفه و برهان بيان كرده است. اشراقي بودن سهروردي به حكمت ايران باستان اشاره دارد و هيچ حرف بي‌استدلالي در كتاب‌هاي او نيست. مساله ديگر اصالت وجود است. ملاصدرا و ابن سينا نيز اصالت وجودي‌اند. اما سهروردي به‌ جاي اصالت وجود از اصالت نور سخن مي‌گويد. به نظر شما اينها چه تفاوتي باهم دارند؟ نور وجود است يا وجود نور است؟ از شما مي‌پرسم.
به نظر من هر دو يك كاركرد دارند، وجود ايجاد مي‌كند و نور روشني‎ مي‎بخشد و هر دو امري را از كتم عدم ايجاد مي‌كند.
بله درست است. در واقع هردوي اينها يكي هستند. وجود نور است و نور وجود است. اين انديشه‌اي نيست كه تنها متعلق به سهروردي باشد. حكماي ما نور را چنين معني كرده‌اند كه «الظاهر بذاته المظهر لغيره» يعني نور به ذات خود ظاهر است و چيزهاي ديگر را ظاهر مي‌كند. اين خاصيت نور است. وجود هم به ذات خود ظاهر است و همه‌كس آن را مي‌فهمد. پس خود وجود به‌ذات ظاهر است و موجودات در پرتوي وجود ظاهر مي‌شوند. بنابراين نور و وجود يك معني دارد؛ منتها ايرانيان به‌جاي تعبير وجود از نور سخن مي‌گفتند. وجود نيز در يونان مطرح شد. خلاصه اينكه وجود يوناني و نور ايراني است.
شما سهروردي را احياكننده حكمت خسرواني معرفي و اشاره كرديد كه سهروردي مي‌گويد، نور و ظلمت يك قاعده شرقي است. منظورتان از اين شرقي و غربي چيست؟
خسرواني همان ايراني است. شرقي هم در اينجا در برابر يونان به كار مي‌رود، يونان غربي است. در آن زمان ايران و يونان مهدتمدن و فلسفه بودند و حكمت فقط در ايران و يونان بود. حتي بعضي‌ها براين باورندكه يوناني‌ها حكمت را از ايران ياد گرفتند چراكه افلاطون مدتي در ايران بوده و چيزهايي آموخته و آنها را در يونان بازگو كرده است. در نهايت، مراد از شرقي و غربي هم ايراني و يوناني است. نور وجود است و ظلمت نيستي يا عدم. اين خطاست كه مي‌گويند، زردشت ثنوي يا دوگانه‌پرست بود. در واقع زردشت هم نور را خدا مي‌دانسته و ظلمت را عدم. پس او موحد است و مشرك است.
آيا اين دو شعبه شرقي و غربي حكمت باهم تلاقي پيدا مي‌كنند؟
بله، البته همه فلسفه‌ها باهم تلاقي پيدا مي‌كنند. در عصري يونانيان درباره وجود صحبت مي‌كنند و ايرانيان درباره نور. ارسطو از وجود و افلاطون از مثل افلاطوني و سهروردي از نور سخن مي‌گويد. عبارات و اصطلاحات مختلف است. اينها همه باهم تلاقي دارند. حتي فلسفه‌هاي جديد هم با فلسفه‌هاي يونان باستان تلاقي دارند. اگر كسي يك فيلسوف را در دنيا بشناسد مثل اين است كه با همه فلسفه‌ها آشنايي دارد.
به نقطه اشتراك اين حكمت‌ها اشاره كرديد، نقطه افتراق، تمايز يا تفاوت اينها در چيست؟
همين ‌كه يكي با نام نور از آن سخن مي‌گويد و ديگري با اسم وجود.
يعني تفاوت ديگري باهم ندارند؟
افزون بر اين بعضي حكماي ايراني قائل به اصالت ماهيت‌اند. ملاصدرا و ابن‌سينا قائل به اصالت وجوداند. سهروردي هم قائل به اصالت نور است؛ يعني به اصالت ماهيت باور ندارد. اين اختلافات بالمآل يك چيز است اما تعبيرات متفاوت است.
سهروردي تمايزاتي ميان انواع نورقائل مي‌شود و از نور اِسپهبُدي و روح حيواني ياد مي‌كند، منظورش از اين تعابير چيست؟
انسان داراي عقل است و نور دارد زيرا عقل نور است. وقتي سهروردي از انوار اسپهبدي سخن مي‌گويد، عقول مافوق انسان را در نظر دارد كه قدما آنها را عقول عشره مي‌خواندند. ارسطو و امثال او از عقول عشره يا عقول دهگانه سخن مي‌گويند اما سهروردي به بيش از اين 10تا باور دارد. اسپهبد؛ يعني سپهبد و خيلي بالا و عقول اسپهبدي؛ يعني عقول بالاتر از ما يا مجردات تام كامل.
اشاره كرديد كه سهروردي به حكمت ايران باستان توجه مي‌كند، آيا غير از سهروردي حكماي ديگري هم متوجه اهميت حكمت ايران باستان بودند؟ بعد از او چطور؟
بله درحرف‌هاي ابن‌سينا گاهي اين توجه ديده مي‌شود مثلا در«حكمت المشرقيه» از اين موضوع بحث مي‌كند. اما آنكه مردانه وارد اين ميدان شده، سهروردي بوده است. بعدها در زبان فارسي براي اولين‌بار من اين مساله را بسيار جدي گرفتم و درباره آن نوشتم ولي كسان ديگري هم اگر اين مساله را جدي گرفته باشند در اين باره مي‌نويسند.
در ميان سهروردي‌شناسان جديد كدام را تاييد مي‌كنيد؟
متاسفانه من آثارشان را نمي‌خوانم.
علت اين امتناع چيست؟
شنيدم آقايي درباره سهروردي كتابي نوشته و دركتاب خود حتي اسمي از كتاب من نبرده است. اين حركت از روي نامردي است. من هم از آن به بعد نوشته‌هاي ديگران را نخواندم. باور هم ندارم سهروردي را بفهمند چراكه فهميدن سهروردي كار آساني نيست.
بعد از«شعاع انديشه و شهود در انديشه سهروردي» اثر ديگري درباره سهروردي اثري منتشر كرديد؟
خير، من كتاب خودم را درباره سهروردي تمام مي‌دانم. چون تمام نكات ريزو درشت آن را همان‌جا گفته‌ام اگر كسي درست بخواند و بفهمد.كتاب بزرگي است. بعد از آن هم كتاب‌هاي زياد و متنوعي نوشتم ولي كارم را در مورد سهروردي براي خودم كافي مي‌دانستم.
با توجه به وضعيت امروز توجه كردن به سهروردي چه اهميتي دارد؟
به همان اندازه‌اي كه فلسفه اهميت دارد و حتي بيش از آن توجه به سهروردي اهميت دارد. اگر اين را قبول داريد كه بايد به فلسفه اهميت داد، بپذيريد كه مي‌توان به همان اندازه به سهروردي هم اهميت داد.
گفتيد كه سهروردي در 38-36 سالگي شهيد شد، چرا او را كشتند؟
سهروردي از اشراق و نور سخن گفت. بنابراين فقهاي سنتي در شهر حلب سوريه او را كافر دانستند و كشتند.
فكر نمي‌كنيد امروز يكي از دلايل اهميت توجه به سهروردي مي‌تواند اين باشد كه ما را در برابر آن نگاه قشري بعضي از فقهاي ظاهربين تقويت مي‌كند؟
اين خصلت فقط در سهروردي نيست بلكه در ابن‌سينا هم هست. اصولا فلسفه شما را در برابر قشر قرار مي‌دهد. هر فيلسوفي در مقابل قشريت مي‎ايستد. سهروردي هم جزيي از فلسفه است.
ولي براي ابن‌سينا چنين مشكلي پيش نيامد.
ابن‌سينا را هم چندين بار تكفير كردند اما او را نكشتند.
سهروردي را به قتل رساندند اما بعد از آن ملاصدرا خيلي روي او تاكيد و از او استفاده مي‌كند. آيا اين تناقض نيست؟ به ‌هر روي از يك طرف حكيم بزرگي را به قتل مي‌رسانند و از طرف ديگر يكي از حكماي مشهور به اهل تشرع بودن از آثار و انديشه‌هاي سهروردي استفاده مي‌كند.
علت اين است كه ملاصدرا خودش حكيم است. فقهايي كه سهروردي را كشتند، حكمت نمي‌دانستند. آنها حكماي سني تند حلب بودند. اما ملاصدرا هم فقيه و هم حكيم است. او قشري نيست كه بخواهد ناراحت باشد. ملاصدرا را نمي‎توان قشري دانست.
آيا تمايزي ميان حكمت متعاليه ملاصدرا و حكمت اشراق سهروردي هست؟
بله، زياد. فلسفه ملاصدرا جامع است؛ هم مشاء در آن هست، هم اشراق و هم كلام. اين فلسفه از نوعي جامعيت برخوردار است. اما سهروردي فقط اشراقي و ايراني است. ايراني خالص سهروردي است.
وجهه ايراني سهروردي خيلي جالب است. امروز مي‌بينيم كه نگرش‌هاي ناسيوناليستي و ايران‌دوستي بسيار رايج شده است.
اسم اين گرايش سهروردي را ناسيوناليسم و nation نگذاريم. تفاوت ناسيوناليسم با اشراقي يا ايراني بودن سهروردي در اين است كه اشراقي به فرهنگ ايران افتخار مي‌كند نه به نسل يا نژاد ايراني. ما نژادپرست نيستيم. من نيز به فرهنگ ايران باستان افتخار و مباهات مي‌كنم ولي نژادپرست نيستم.
ربط ايراني كه سهروردي از آن سخن مي‌گفت با ايران امروزي چيست؟
ربط دارد ولي قشريت در ايران امروز زياد است. شما قشري‎ها را مي‎شناسيد. در آن زمان قشري نبود.
در مقام سهروردي‌پژوه پژوهش روي كدام جنبه سهروردي را به جوانان پيشنهاد مي‌كنيد؟ حكمت، فلسفه يا منطق سهروردي را؟
من هيچ‌وقت به هيچ‌كس توصيه نمي‌كنم. اما اگر كسي از من بپرسد، جواب مي‌دهم. اگر كسي بخواهد سهروردي‌پژوه باشد بايد همه آثار فارسي و عربي سهروردي را بخواند، او هم فلسفه دارد و هم منطق. كتاب من را هم بخواند.
به نظرتان وضعيت آثار منتشرشده درباره سهروردي چندان مناسب نيست؟
من اين آثار را نخواندم بنابراين قضاوتي نمي‌كنم. غالب اينها بعد از كتاب من نوشته شده‌اند و تا پيش از آن كسي در اين باره ننوشته است. يكي را خواندم كه همه آثار را اسم برده و اسم كتاب من را نبرده، خيلي ناراحت شدم زيرا كار غيراخلاقي كرده است.
وضعيت انتشار آثار خود سهروردي چگونه است؟ آيا يك چاپ انتقادي ازآثار سهروردي داريم؟
كار فلسفه انتقاد است و اگر كسي بتواند وارد اين ميدان شود، خوب است. اين كار جرات و جسارت فراواني مي‎خواهد. آيا چنين فردي را سراغ داريد؟ خود كتاب‌هاي سهروردي هر چقدر منتشر شود، خوب است. كسي هم بتواند انتقاد كند، خوب است. حتي اگر كسي كتاب مرا انتقاد كند، ايرادي نمي‎بينم.
تابه‌حال با انتقادي در مورد كتاب خودتان مواجه نشديد؟
يك ‌بار ديدم، آقايي انتقادكي‌كرده بود. البته به نظرم انتقادش وارد نبود اما بدم هم نيامد.
كتاب شما بسيار بزرگ و حجيم است و بيشتر براي متخصصان نوشته شده است، آيا بهتر نمي‌بينيدكتابي قابل‌استفاده براي مخاطبان عام‌تر بنويسيد؟
نه، من كتاب را براي دل خودم مي‌نويسم. هدايت مردم را رسالت خودم نمي‌بينم و خودم را رسول نمي‌دانم. من كارم را درباره سهروردي كرده‎ام و چيزهاي ديگر مي‌نويسم.
الان مشغول چه كاري هستيد؟
مشغول كاري در حوزه فلسفه هستم كه هنوز روي آن اسمي نگذاشته‌ام.كاري متفرقه است كه در آن فلسفه شرق و غرب آمده است.
 
من كتاب خودم را درباره سهروردي تمام مي‌دانم. چون تمام نكات ريزودرشت آن را همان‌جا گفته‌ام، اگر كسي درست بخواند و بفهمد. كتاب بزرگي است. بعد از آن هم كتاب‌هاي زياد و متنوعي نوشتم ولي كارم را در مورد سهروردي براي خودم كافي مي‌دانستم.