برنده قرن 20، بازنده قرن 21

در سال 1941 هنري لوس بنيانگذار مجله تايم و انتشارات زندگي و ثروت، قرن بيست را قرن امريكا ناميد. قدرت بي‌نظير و عزم بي‌قيد و شرط سرمايه بزرگ سياسي و روابط بين‌الملل هيات حاكمه امريكا تلقي مي‌شد كه با اتكا به آن دنبال برقراري نظم جهاني ليبرال بود. هيمنه امريكا در سه سطح نظامي، اقتصادي و سياسي با تكيه بر ارتش، دلار، ديپلماسي و جمع‌آوري اطلاعات خارجي استوار پيش مي‌رفت. روساي جمهور امريكا مطلق خودشان را پيامبران آزادي قلمداد مي‌كردند و جهان را وامدار و مديون خويش مي‌پنداشتند. البته در قرن بيست به ويژه بعد از جنگ جهاني دوم امريكايي‌ها تك‌سوار جامعه جهاني بودند. نقش جدي آنها در مخالفت با گسترش كمونيسم و اجراي طرح‌هاي اقتصادي براي نجات اروپا از بحران‌ و مداخله صريح و بي‌رحمانه در امور كشورهاي جهان يابوي امپراتوري را سركش و چموش نشان مي‌داد.  آبشخور سربلندي امريكا در قرن بيست، غفلت شهروند اروپايي بود، چراكه اروپا اختيار مطلق خويش را به دست نظام‌هايي سپرد كه اين قاره را به بيماري وحشتناك فاشيسم، جاه‌طلبي، برتري نژادي و جنگ آلوده كرد و النهايه اروپا به خرابه‌اي تبديل شد كه حاصل آن آوارگي، در به دري و كشتار ميليون‌ها نفر از ساكنان اروپا و كره زمين شد. از سوي ديگر اختلال ماندگاري در امر اخلاق، دموكراسي، روابط بين‌الملل، توسعه و رشد جهاني به وجود آورد كه تا حال امكان بررسي آن براي موسسات علمي و دانشگاه‌ها مقدور نبوده است.  به عبارتي امريكايي‌ها بر غفلت و انحراف اروپاييان، كاخ سلطه، قدرت و حاكميت را بنا نهادند و كاپ سيادت را به آساني از دست اروپايي‌ها ربودند و ايده حكمراني بر جهان را مهندسي كردند. اما در حال حاضر شرايط به گونه‌اي دگر است. ويروس كرونا و افتادن طشت تبعيض نژادي از پشت بام گهواره آزادي، در شاهراه پايان تاريخ راهبندان بزرگي به وجود آورده است و  داعيه‌هاي بزرگ برخورداري از سعادت، رفاه و معيشت را مورد راستي‌آزمايي قرار مي‌دهد. گويا پايان ماه عسل امريكايي جماعت فرا رسيده است به نحوي كه در خود امريكا و اروپا عده‌اي از وفاداران به ليبراليسم، قرن بيست و يك را قرن عليه امريكا مي‌خوانند. در واقع سيلاب پيش‌بيني‌هاي سقوط، تضعيف و فروپاشي در مطبوعات، مجلات و مباحث دانشگاهي راه افتاده است و قدري عجيب مي‌نمايد، چراكه دغدغه‌ و ترس محافظه‌كاران و دموكرات‌هاي بدبين، از ماركسيست‌ها و راديكال‌هاي جهان سوم به‌طور كامل پيشي گرفته است.
عمده دلايلي كه گفتمان فروپاشي سلطه امريكا را رخساره‌گري مي‌كند حداقل در سه لايه مشهود است (تجربه‌اي تلخ، گزنده و مسموم كه براي همه مدعيان قدرت بين‌المللي و جاه‌طلبان جهاني مي‌تواند موجب يادگيري و عبرت باشد).
1- اتخاذ استراتژي عالمگير كردن و هژموني ليبرال از طريق دولت‌هاي امريكاست. تاكيد بر زور، دلار و به كارگيري شيوه‌هاي فريب، نفوذ و انحراف در كشورهاي مستقل جهان از طريق سازمان اطلاعاتي سيا، پنتاگون و دستگاه خارجي به دلايل متنوعي ذائقه شهروند جهاني را تلخ كرد. در كنار اين فرآيند مخالفت رويكردهاي بزرگ فلسفي، ماركسيستي، ديني و جنبش‌هاي رهايي‌بخش با جاه‌طلبي امريكا باعث واكنش‌هاي شديد و روايت‌سازي‌ كلان در كل جهان شد. جنگ‌هاي پر هزينه و غير ضروري اقتصاد خيلي از كشورها را بر باد داد و ماهيت اقتصاد امريكا را امپرياليستي و جنگي نشان داد. تقارن اين تحولات با ناشي‌گري‌هاي ترامپ باعث شد تا پرده كامل برافتد و حتي هم‌پيمانان امريكا هم لب به اعتراض بگشايند. در حوزه نخبگان فريد زكريا از همكاران سي‌ان‌ان سلطه موصوف را هژموني توخالي توصيف مي‌كند. استفاده از اين عنوان در تحليل‌ها دم به دم بازنمايي مي‌شود .
2- اشتباه بزرگ ديگر اختلال در كاركرد نهادهاي عمومي است كه كمبود منابع و هك كردن مشروعيت، اقتدار و ناكارايي اقتصادي، اداري، نظامي و سياسي را در بر داشت. انسان امريكايي و شهروند غربي به بهانه رشد، آزادي، دموكراسي و رفاه به سراب كشيده شد و امكان برگشت هم به انسان داده نشد. وقتي حاكمان به دروغ متوسل مي‌شوند در كنار رفيع‌ترين كاخ‌هاي قدرت بزرگ‌ترين چاه بدبختي و فلاكت انسان‌ها را هم حفر مي‌كند و فرقي هم ندارد اين اقدام به نام ليبراليسم يا هر شيوه‌اي سر راه انسان‌ها پديد آيد؛ بالاخره ترانه آوارگي انسان سروده مي‌شود.
3- سوءتفاهم بعدي جنگي كردن سياست و تسليح آن بود. در يك دوره زماني به ويژه از اوايل قرن ارتش امريكا در خدمت نظام اطلاعاتي و بعدها سرسپرده اقتصاد بود. هم اينك ارتش با مقوله سياست هم‌ پيوندي يافته است و از سياستمداران فرمان مي‌برد. سياست در حال حاضر به ورزش خون، انفجار سلامت و فربه كردن هوس‌هاي فردي حاكمان تبديل شده است. حاصل آن كنار زدن منافع ملي و اسيدي كردن رابطه با چين، روسيه، ايران و حتي بعضي از هم‌پيمانان بين‌المللي امريكاست. پژواك اين رويكرد در انديشه سياسي رشد بيمارگونه ناسيوناليسم و پوپوليسم و تقويت تفكرات تند و افراطي است. به همين دليل والت هالت مدعي است امريكا در دنياي به هم پيوسته كنوني بايد از سياست‌هاي بين‌المللي معطوف به 


1- تغيير رژيم
2- ملت‌سازي
3- مهندسي جهاني اجتماعي
بپرهيزد. 
با اين وصف قطار اشتباهات كه قبل از ترامپ به كندي راه افتاده بود هم اينك با بروز كرونا و بهار ناآرامي‌هاي مستمر و برجسته شدن اشتباهات ريشه‌اي دونالد ترامپ سرعت مضاعفي به خود گرفته است. اگر در قرن بيست جهان از فهم انسان خارج از كنترل مدرنيته گريزان بود در قرن بيست و يك فهم كمابيش مستقلي جهانگير و به مقاصد عيني ملتزم مي‌شود. در خود امريكا با افتخار صوتي بر شيپور دميده مي‌شود كه طلوع قرن ضد امريكايي همان چيزي است كه جهان و امريكا به آن نياز دارد. البته در اين بين فرياد عده‌اي در داخل و خارج بلند است كه افول مذكور با طلوع قدرت در شرق تقارب و ملازمت دارد. با وجود همه آشفتگي‌ها و اختلال‌هايي كه متوجه سلطه امريكاست آيا چين يا تركيبي از تعاون چين و روسيه صلاحيت تحويل اين شيفت را دارد يا نه جهان به آينده‌اي نامعلوم پا مي‌نهد كه آثار آن از سلطه امريكا و تخريب‌هاي ويروس كرونا به مراتب وخيم‌تر است.