روزنامه شرق
1396/03/01
«عادله دواچی» هر دوشنبه در «شرق»
Positiveدم عید بود کلی کار ریخته بود سر عادله دواچی. برای شستن همه لحافها و همه تشکها و روبالشیها به عادت هر سال برنامه ریخته بود، به ملوک دواچی سپرده بود بیاید هتل تا حمله کنند به هرچی لحاف و تشک. رویه تازه برای همه اسبابخوابها. لاجورد و آهار برای ملافهها. باغبانهای شهرداری هم ریخته بودند توی چارباغ و گل کاشتن و... که آقا تونی به هتل آمد و گفت جهنم پول، جهنم کسادی، عادله دواچی آتش زدم به مالم. برای همه اتاقهای بالا دشک فنری اِستدم. میتونی روش بپِری. بِجیی، آ جیمناستیک کنی. دستانش را باز کرد: آ اینقدر هم بلندی داره نه مثل این دشکا که تو اتاق داریم.
تمام برنامههای عادله بههم ریخته بود. تا آمد فکر کند که بقیهها برنامهها را چگونه کار کند، وانتبار جلو هتل ایستاده بود. تشکها روی هم چیده شده بودند. پلهپله راننده و آقای مهدی و کلی آدم آمدند کمک کردند تشکها را از وانت آوردند تو راهرو هتل. راهرو پر از تشکهای ایستاده شده بود که تکیه داده بودند به دیوارها. آقا تونی دستپاچه شده بود. تمام راهرو تشک بود. اتاقها پر. مسافرهایی که از راهرو میگذشتند انگار از تونل تشکها عبور میکردند. عادله گفت: حالا میمونا فکر میکونن روی این دشکها چقدر بارون اومدس! سری اول تشکها را به هر زور و ضربی که بود بردند بالا و در اتاقها جا دادند اما بقیه اتاقها مهمان داشتند و نمیشد تشکها را برد. بعد سری دوم تشکها آمد که کمتر بود با رواندازهای پنبهای که نرم و خوشرنگ بودند. عادله دواچی به آقا مهدی گفت: اینا را با نرمکن بچه شستن!
وقتی ملوک دواچی روز بعد برای برنامه شستن رواندازها و ملافهها آمد آن دو کنار تشتی که آب در آن میجوشید شستنیها را انداختند و به حرفهای تلنبارشده در دل پرداختند از دورانی که هم را میدیدند و بعد دیگر ندیدند. ملوک دواچی گفت: آقا حسام مرده آ، اون کسوکارش که اسم نیمیبرم ریختند سر مالایی که تا آقا حسام به را بود هفتا سوراخ قایم میکرد. عادله گفت: قربون خدا برم. ملوک دواچی گفت: رفتم عروسی دختر لطفی. جازشا که جمع کردن براش، لباس عروسم که مال دختر پناهی بود، آ کفشاشم گشاد که را میرفت کونه پاشنش میزد بیرون و میرفت داخل. شبم دعوا سر شام. بیچاره مادِرش تا صب نشست لب حوض منتظر خبر. دمی صب در زدند مادر دوماد اومد و گفت: دخترد خوب دختریه اما گیر دندون ما نبود. یادش نرد دختر گداسا. عوض نشد.
عادله دواچی سر زد به تشت و قلقل آب و ملافهها را تماشا کرد. گفت: سرم درد گرفت. یه حالیم شد. حالا خارسوش چه گلیس؟ خار داره؟ خرزهرهس؟ باغ دارد؟ گلستون دارد؟ خودشم که اجاقش کور بود! و نگاهش رفت به قلقلهای توی تشت، گفت: ملوک چی میدونی، باید بقلد و بالا بیاد تا ملافه تمیز و سیفید بشد. شب میمونی تا برات قصه بوگم؟
Negative
ملوک دواچی را عادله بدرقه کرد و قرار شد برای کمکدست عادله چندبار دیگر هم بیاید. برای عید کلی کار مانده بود. عادله بعد به اتاقهای بالا سر زد. روی تختها تشکهای فنردار تازه گذاشته بودند. برای هر اتاق دو لحاف و رواندازی تازه. بالشهای رنگی و بالش خواب سفید با گلهای ریز زرد. پردهها را کنار زد. شب چارباغ بود. «پولونیا»، چراغهایش روشن بود آنطرف خیابان. خوب که نگاه کرد امیک و بارون همینطور با هم کلنجار میرفتند. فکر کرد احمد سیبی آن شب وقتی شام میخورد به او گفته عَیدی شما محفوظه و با هم پیاده رفته بودند تا کنار سینما مایاک. احمد سیبی گفته بود میاین عید بریم سینما؟ عادله گفته بود مرخصی میسونم. ذوق کرده بود. رفت توی مهتابی تا امیک و بارون را بهتر ببیند. امیک برای بارون چای آورد. در آبی مغازه پولونیا باز و بسته شد. چند نفر بیرون آمدند. سیگار روشن کردند.
عادله دواچی برگشت توی اتاق. دستش را گذاشت کنار تخت و کشید روی تشکها. فشارشان داد. گفت: قُلپی میزِند بیرون. دوروبرش را نگاه کرد تا مطمئن شود کسی نیست. کفشهایش را بیرون آورد. رفت روی تخت و بعد پرید پرید بالا و بالاتر. بالاتر. یک چراغ دورتر از چارباغ دید. دو چراغ بالاتر از چارباغ دید. انگاری زمین زیر پامه. انگاری رو درختام. کاش میپریدیم با هم. میرفتیم آسمون با هم... آ میرفتیم بالا. بالای سیوسهپل. چه شب عیدیس. بش میگفتم پرآب روونی زندهرود. نون بدهی مایی زندهرود. این دم عیدی غمامو بتون بگم میبری؟ میشوری! آ یه قلب خوشحال برام میاری؟ آی زندهرود، آی زندهرود.
سایر اخبار این روزنامه
گما نهزني درباره صندلي خالي هاشمي
فاتحان بهشت
قاليباف عمليات انتحاري كرد
تبریک علی لاریجانی به رئيسجمهور
صدای مردم بهخوبی در انتخابات شنیده شد
آمار انتخابات رياستجمهوري به تفکیک استانها
«دولت سایه»؛ پیشنهاد اصولگرایان به رئیسی
ستایش عربستان نکوهش ایران
خبر کنسرت «تتلو» در مشهد تکذیب شد
استقبال جهان از پیروزی روحانی
«عادله دواچی» هر دوشنبه در «شرق»
خوشامدگویی به کودکی که بالغ شد
آوار مطالبات انبوه
انتخابات و «روستاهراسی»