کودکان کار؛ تقاطع کارگر-کشاورز

بابک خطی ‪-‬ “یک سری اسباب‌بازی جمع کرده‌ایم به کمک گروهی از دوستان تا سر چهارراه‌ها،مترو، اتوبوس، سطل‌های زباله و...‌ها به بچه‌ها داده‌شود. اسباب‌بازی‌ها به طرق مختلفی جمع شده‌است: از وسایل بازی زیادی که مادربزرگی برای نوه‌هایش در ینگه دنیا خریده و به دلیل عدم امکان رفتن نزد آنها هدیه کرده‌، اسباب‌بازی‌های نویی که از سن کودکان گذشته و توسط والدین اهدا شده‌ و اسباب‌بازی‌هایی که صرفا برای همین هدف خریداری شده‌است. منطقه تقسیم در واقع هر جایی است که کودک کار یا زباله‌گردی حضور داشته باشد.
یک بار پشت چراغ قرمز طولانی تقاطع کارگر و کشاورز به سمت شمال توقف کرده‌ام و اسباب بازی‌های مختلف را -از کامیون اسباب بازی، ابزارهای مهندسی و پزشکی پک‌شده تا ستاره‌های چشمک زن، و عروسک‌های بزرگ و کوچک مختلف- از پنجره ماشین بین بچه‌ها با توجه به سن حدودی‌شان تقسیم ‌می‌کنم، از قضا اسباب بازی لیلا که الکتریکی است مشکل پیدا کرده و کار نمی‌‌کند، چراغ هم نزدیک سبز شدن است، به سمت راست راهنما زده و پارک می‌کنم، قول می‌دهم که حتما برایش درست می‌کنم و می‌آورم. در این حیص و بیص پسر هفت،هشت ساله‌ای در یکی دوقدمی توجهم را جلب می‌کند؛ کودکی که نزدیک منطقه چراغ جلو ماشین، کوله ‌به‌ دوش کامیون کمپرسی قرمز و زرد به دست با گردنی کمی مایل به چپ نگاهم می‌کند در حالی‌که بادکنکی قرمز از کوله‌اش آویزان است.
اسباب‌بازی‌ها تقسیم شده و بچه‌ها درحال متفرق‌شدن هستند، من هم کم‌کم آماده رفتن که پسرک کمپرسی به دست از منطقه کنار چراغ ماشین به سمت جلو ماشین آمده و می‌ایستد.
چشم‌هایمان در هم می‌رود؛ یک لحظه از ذهنم می‌گذرد که کشیدن کوله‌اش چقدر باید برایش سخت باشد.نمی‌دانم چقدر به هم خیره مانده‌ایم که صدای مردی مرا به خود می‌آورد: «برو پلیس رو صدا کن جمع کنه این بی... رو!»؛ در حالی که به سمت چهارراه اشاره می‌کند. از ماشین پیاده می‌شوم کنار کودک میروم، ظریف است، دوزانو می‌نشینم؛ اسمش معین است، دانش‌آموز کلاس ‌اول و اهل اطراف شوش، به مدرسه نمی‌رود و خواهر بزرگترش به او درس می‌دهد.کوله پشتی‌اش را در می‌آورد، روی بلوک بتنی کنار خیابان می‌نشینیم، بادکنک می‌رقصد، از کوله‌‌اش دفتری در می‌آورد و تمرین‌های ریاضی و فارسی‌اش را نشانم می‌دهد فکر کنم خواهرش تحصیل را خیلی زودتر از ۱۵ شهریور برایش شروع کرده است، پدرش در یک تصادف فوت‌ کرده و مادر سرپرست خانوارش خدمتگزار قراردادی یک مدرسه غیرانتفاعی است.


نقاشی‌هایش را نشانم می‌دهد: سبزه، گل، درختان کاج در بیشتر نقاشی‌هایش حضوری بارز دارند، مدادرنگی‌هایش یکی در میان است، دوست دارد در آینده معلم شود و دلش می‌خواهد کسی برایش قصه بخواند.
نمی‌دانم چند دقیقه با هم اختلاط کرده‌ایم، کارت ویزیت مطب را دستش میدهم و می‌گویم خودش و هرکس که بفرستد مهمان من است، فقط باید به همکار منشی مطب بگوید آشنای معین است! ذوق زده می‌شود، چشمانش زیر ماسک خاک‌گرفته‌اش می‌خندند. با زدن آرنج به هم خداحافظی می‌کنیم،به سمت بقیه بچه‌ها می‌رود، بادکنک قرمزش را همچنان می‌بینم، کودکان در انتظار چراغ قرمزی دیگر با هم حرف می‌زنند.”
در مسئله‌ی کودکان کار گاهی از این کودکان به عنوان موجودات مزاحم برداشت می‌شود که قصد اذیت، کثیف‌کردن شیشه و بالاخره نوعی آزار را دارند. در صورتی‌ که آنها ناگزیر از کار هستند، تا کمکی به اقتصاد خانواده که گاهی صدها کیلومتر دورتر اقامت دارد، بکنند.
آنها کودکانی ناچار هستند که به محبت، توجه، معاشرت با دیگران -مثل تمام کودکان- نیاز دارند.آنها طبعا حق دارند که آرزوهایشان برآورده شود.کودک کار هرگز موذی،مهاجم و دارای نیت آزار نیست.
هرچند مسئله محو کار کودکان به عنوان هدف اصلی وظیفه سازمان‌های ذی‌ربط تحت نظر دولت است و با توانمندسازی خانواده‌های آنان و محو فقر -و نه با روش‌های امتحان پس‌داده نادرستی چون جمع‌آوری آنان- صورت می‌گیرد، همه ما نیز می‌توانیم با توجه به وسع و توان با کمک به سازمان‌های غیردولتی از کودکان کار و خیابان حمایت کنیم. البته فراموش نمی‌گردد مسئولیت هرکس یا کسانی که با زیاده‌خواهی اقتصادی خود، از طرق نامشروع و ساختن ساختاری از دروغ و کلاهبرداری، رشوه و... باعث تولید شکاف طبقاتی و فقر -که کارکودکان هم قسمتی از آن است - می‌شوند، پابرجاست، یک رویه بسیار غیرمنصفانه‌ی تمام عیار که تا محاکمه عادلانه و بازپس‌گیری حقوق از دست رفته و قطع زیاده‌خواهی‌ها ادامه دارد.مسئولیتی که با دادن اسکناس از پشت پنجره‌های ماشین به کودکان کار به عنوان تسلی خاطر پاک نمی‌شود.