سياست يك تفكر است

جيسون باركر
محمد زمان زماني | تلاقي ژاك لكان و مائوتسه‌تونگ در دهه 60 و 70 ميلادي در فرانسه تلاقي دو دالّ اعظم است با هم؛ لكان: دالّ اعظم روانكاوي فرويدي و مائو: دالّ اعظم سياست انقلابي ماركسيستي. لكان محافظه‌كار و شيفته سيستم سلطنت مشروطه به سبك انگليسي، وظيفه خود مي‌دانست كه انقلاب مائوئيستي را كه آن را به عنوان توتاليتر تقبيح مي‌كرد، در برابر «انقلاب فرويدي» قرار دهد، انقلابي كه از ديد او تنها انقلاب راستين بود. او همواره به ژاك آلن ميلر هشدار مي‌داد كه ميل به انقلاب صرفا مي‌تواند ميل به ارباب باشد. با اين حال ميل ميلر به رفتن نزد توده‌ها سرانجام او را به مائوئيسم سوق داد. لكان در «چهار گفتار» مشهورش، سيستم شوروي را در گفتار «دانشگاهي» و مائوئيسم را در گفتار «ارباب» جاي داده بود. با اين حال او بسيار مجذوب مائو بود هرچند همراهي كمي با مائوئيسم داشت و كشش غريبي كه به شرق دور در خود حس مي‌كرد باعث شد زبان چيني بياموزد. لكان نمي‌توانست از تاثير مائوئيسم بر فرانسه بركنار بماند و آثار او به شيوه‌هاي چندي متاثر از آن‌ بودند. در واقع شاگردان لكان در cahiers pour l`analyse استاد ديگري هم داشتند: مائو براي آنها پدري بنيانگذار بود و يك افسونگر، همچون لكان هم يك شورشي بود و هم يك رهبر. هر دو در جبهه جنگ با رويزيونيسم (تجديدنظرطلبي) بودند: مائو در ساحت ماركسيسم و لكان در ساحت روانكاوي فرويدي. لكان بدل شده بود به نظريه‌پرداز الگوي جديدي از شورش سوبژكتيويته كه مي‌توانست او را مجبور كند به مواجهه با مساله انقلاب. از اين‌رو او مثل سارتر درگير ملاعبه با مائوئيسم شده بود. مائوئيست شدن بسياري از متفكران لكاني جوان در آن برهه تصادف صرف نبود بلكه از مفهوم لكاني سوژه برمي‌خاست كه تاثيري ويرانگر در فلسفه داشت. بنابراين گذار از لكاني كه مي‌گفت «ميل‌ات را ترك نكن» به مائو كه مي‌گويد «شورش بر حق است» هرگز عجيب نبود. بديو نيز در دوره چرخش مائوئيستي‌اش اصل موضوع مائوئيسم را تقدم عمل و جلوگيري از تبديل ماركسيسم به گفتاري دانشگاهي مي‌دانست. مائوئيسم بديو با يك اصل ساده شروع مي‌شود: در يك شورش سياسي حقيقت هست. او با الهام از مفهوم مائوئيستي نبرد ايده‌هاي قديم و جديد معتقد بود هر حقيقتي جديد است.
لكانو- مائوئسم در وهله نخست تركيبي است از روانكاوي لكاني و سياست مائوئي. اين جريان فكري- سياسي به‌طورخاص پس از ماه مه ‌68 در فرانسه شكل گرفت كه وارثانش آلن بديو و اسلاوي ژيژك بودند. آنچه در اينجا بايد بدان واقف بود تاثير عظم مائو است بر فلسفه فرانسه. به‌واقع مائو در جايگاه «دالّ اعظم» مي‌ايستد. كاركرد دالّ اعظم، قابل فهم كردن سخن (speech) است. براساس نظر ژاك آلن ميلر و بر حسب اصطلاحات زبانشناختي، دالّ اعظم به دنبال منطبق كردن دالّ است با مدلول و مائو دالّي است براي پتانسيل ابداعي و انقلابي خود تئوري.
شايد اولين فيلسوف فرانسوي كه تاثير مائو بر فلسفه‌اش (يا تئوري‌اش، با T بزرگ) را پذيرفت لوئي آلتوسر بود. براي ماركس (1965) ارجاعات متعددي به مائو و به مقاله در باب تناقض‌ (1937) او يافت مي‌شود. جنگ آلتوسر عليه هگل‌گرايي شبيه است به جنگش عليه پديدارشناسي و نه فقط عليه هگلِ بد يا جنبه‌هاي ايدئاليستي هگل آن‌طوركه لنين نقد كرد. از ديد آلتوسر، ماركسيسم بايد از هگل پالوده شود، اين معيار علمي ‌بودن و مدرنيسمِ ماركسيسم است، يعني سازگاري‌اش با انقلاب‌هاي قرن بيستم روسيه و چين، همچنان‌كه با پيشرفت روزافزون علوم انساني در غرب. آلتوسر در كتاب براي ماركس مي‌گويد: «در باب تناقض مائوتسه‌تونگ شامل مجموعه‌اي از تحليل‌هاست كه در آن برداشت ماركسيستي از تناقض در پرتوي غيرهگلي آشكار مي‌شود. بيهوده است كه مفاهيم بنيادي‌اش را بتوان در هگل جست‌وجو كرد: [مفاهيمي مثل] تناقض اصلي و ثانويه، جنبه اصلي و ثانوي تناقض؛ تناقض آنتاگونيستي و غيرآنتاگونيستي؛ قانون رشد ناموزون تناقض.»(1)


آنچه به‌ويژه در اين ميان مطرح مي‌شود نبرد آلتوسر است عليه اختگي تئوريك حزب كمونيست فرانسه. بعد از گزارش خروشچف به كنگره بيستم در سال 1956، مائو به ويژه از اين نظر براي آلتوسر مهم بود كه در دهه 20 و 30 ميلادي، عليه دگماتيسم در حزب جنگيده بود بي آنكه به دامان رويزيونيسم (تجديدنظرطلبي) بورژوايي درغلطد. ميراث هگلي ماركس در آثار اوليه‌اش با مفاهيمي مثل آزادي و انسان، همان‌قدر براي درك آلتوسر از ماركسيسم در دهه 60 بيگانه بود كه براي مائو در دهه 30. هم براي آلتوسر هم مائو، ماركسيسم چه به لحاظ سياسي، چه ايدئولوژيك و چه تئوريك، به روي هر نوع سازش و مصالحه‌اي بسته است. از ديگر سو مائو نماينده پارادوكس مفهومي عميقي بود در تاريخ ماركسيسم. تجربه سياسي مائو مثل لنين در ظاهر كاملا متناقض است با نظريه ماركسيستي تاريخ. نظريه مائو درباره رشد ناموزون فرماسيون اجتماعي متشكل از تناقضات و آنتاگونيسم‌هاي «متكثر»، تئوري‌‌اش درباره ماترياليسم تاريخي و نقش زيربناي اقتصادي به عنوان عامل تعيين‌كننده روابط روبنايي، از خوانش ارتدوكس ماركسيستي دور بود. مائو به اين معنا هم محافظه‌كار بود هم راديكال، هم ارتدوكس هم آوانگارد، هم كنش سياسي‌اش را درون سنت انقلابي ماركس و انگلس و لنين و استالين قرار مي‌داد هم اين سنت را به چالش مي‌كشيد و در آن نوآوري مي‌كرد. اين پارادوكس براي دانشجويان انقلابي اواخر دهه 60 جذاب بود. تاثير مائو بر آلتوسر در فلسفه بود، ولي ميزان اين تاثير مشروط و مقيد بود به عضويت او در حزب كمونيست فرانسه. او بنا به علل ايدئولوژيك در آنچه راجع به مائو و چين مي‌توانست بگويد با محدوديت مواجه بود. پس از انتشار براي ماركس، ارجاعاتش به مائو حذف شدند. امروزه ولي براي ما مسلم است كه نويسنده مقاله در باب انقلاب فرهنگي (1966) كه در زمان خودش بي‌نام منتشر شد كسي جز آلتوسر نبوده است.
- از آلتوسر به لكان
شايد بي‌راه نباشد اگر بگوييم بزرگ‌ترين اهميت در لكانو- مائوئيسم را آلن بديو دارد. در دهه 60 بديو يك ضدّ كمونيست دوآتشه بود. او كمتر از ديگر شاگردان حلقه آلتوسر (پير ماشري، اتين باليبار و...) و در مباحثات فلسفي و سياسي‌اش در دهه 60 ميلادي، تحت محدوديت‌هاي ناشي از ايدئولوژي مسلط حزب كمونيست فرانسه قرار داشت. بديو بود كه نزد آلتوسر گزارشي از سمينارهاي لكان ارايه داد. او پل بين لكان و آلتوسري‌ها بود. رابطه بديو با ماركسيسم آلتوسري البته گذرا و جزيي بود. از ديد بديو تفكر في‌نفسه كنشي انقلابي است، تئوري‌اي كه به انقلاب مي‌انديشد و پيامدهايي عملي براي تئوري دارد. به اين معنا تفكر، كاربرد تفكر و اِعمالش بر جهان واقعي نيست بلكه تفكر- عمل است (انديشه-كنش) . تئوري و كنش باهم عمل مي‌كنند؛ به لحاظ شناختي معادل همند: «سياست يك تفكر است. اين گزاره، همه بازگشت‌ها به زوج تئوري/ كنش را كنار مي‌گذارد. مسلما با گونه‌اي «ورزيدن» سياست سر و كار داريم، ولي اين بي‌درنگ تجربه‌اي محض و بسيط از يك تفكر است، جاي‌يابي‌اش. سياست‌ورزي جداشدني نيست از انديشيدن به سياست.»(2) گفتيم لكانو- مائوئيسم تركيبي (هيبريدي) از روانكاوي لكاني و سياست مائوئي است. ولي بايد اين نكته را به ياد داشته باشيم كه لكانو- مائوئيسم وحدتي آنتاگونيستي و پروبلماتيك با تنش‌هاي دروني است، پديده‌اي تئوريك براي خودش و به شيوه‌اي تعريف شده بر حسب تفكر-كنش. به‌هرروي بديو احتمالا مهم‌ترين نظريه‌پرداز لكانو-مائوئيسم است. تلاشش در سمينارهاي دهه 70 براي سياسي كردن ايده‌هاي لكان منجر به كتاب نظريه سوژه (1982) شد كه شايد مهم‌ترين تلاش در زمينه لكانو- مائوئيسم باشد.(3) در اين زمينه از اهميت مجله cahiers pour l`analyse نبايد غافل شد كه زير نظر جمعي از شاگردان آلتوسر اداره مي‌شد.
كتاب ابژه والاي ايدئولوژي ژيژك (1989) نيز از زمره اين آثار است. ژيژك جزو هيات تحريريه cahiers pour l`analyse بود (همراه با ژاك آلن ميلر، ژان كلود ميلنر و‌...) آثار او هم در زمينه لكانو- مائوئيستي جاي مي‌گيرند. كتاب در دفاع از آرمان‌هاي از دست رفته ژيژك حاوي ستايش از مائو و تفكر اوست.(4) و نيز كتاب فرشته؛ هستي‌شناسي انقلاب (كتاب اول)(5) كريستين ژامبه(6) و گاي لاردرو. به ‌هر حال نتيجه‌اي كه مي‌توان گرفت اين است كه محال است امروزه انديشيدن به تئوري بدون «سر و كار داشتن و سر و كله زدن با working through))» (اين كلمه مناسبي است برگرفته از روانكاوي) تبارشناسي لكانو-مائوئيستي.
- جهت‌گيري كلي لكانو- مائوئيسم:
1- «يك به دو تقسيم مي‌شود» اصل راهنماي تفكر ديالكتيكي هم براي مائو و هم لكان است. در واقع در جهان طبيعي، در زندگي اجتماعي، همان‌طوركه در موقعيت تحليلي انتقال (transference) در روانكاوي، با نبرد بين ضدّين مواجه مي‌شويم: گونه‌هاي ضدّ هم، طبقات و نبرد بين تحليلگر و تحليل‌شونده (analysand) در روانكاوي. براي لكان، سوژه ذاتا هستي‌اي زباني است، شكافته يا خط‌خورده از ابژه سخن‌اش. هر سنتز يا وحدت، امري خيالي و موقتي است. سوژه از خلال زبان توليد شده است و توسط دالّ‌هايي بازنمايي مي‌شود كه نيات و انديشه‌هاي او را عقيم مي‌گذارند و در آن شكاف ايجاد مي‌كنند. در سياست اين واقعيت كه سوژه ذاتا انقسام‌يافته است بي‌درنگ هرگونه ايدئاليسم براي يك طبقه كارگر وحدت‌يافته را نقش بر آب مي‌كند، طبقه‌اي كه ذاتا شكاف برداشته است، نشاندارشده با جنبش‌هاي توده‌اي، بين هويت سياسي واقعي‌اش از يك طرف و فسادي كه از سوي ايده‌ها و كنش‌هاي بورژوايي و امپرياليستي در كمين اوست از طرف ديگر. «طبقه كارگر نام سوژه انقسام‌يافته (انقلابي) است كه در جريان زايش جنبش‌هاي توده‌اي درگير است؛ در حالي كه «پرولتاريا» بر وحدت سياسي اين طبقه دلالت مي‌كند، «بر جهت‌گيري‌اش به سوي نبرد.»(7)
2- «بورژوازي» دالّي كليدي است براي لكانو-مائوئيسم. بازگشت لكان به فرويد مبتني است بر علمي بودن روانكاوي و كنار گذاشتن اِگو و روانشناسي رفتارگرا كه به دنبال «بازيابي بيمار» است از «بيماري»اش. عقلگرايي لكاني ارزش‌دهي به «سبك زندگي امريكايي» را طرد مي‌كند، يا هر تلاشي براي تبديل بيمار به يك مصرف‌كننده كوچك خوب را. هدف لكان تقويت مجدد مكانيسم‌هاي دفاعي اِگوي بيمار نيست، براي او مساله خودِ اگو است. در اين جا ارزش‌زدايي لكان از اِگو متناظر است با خصومت مائو با نه فقط بورژوازي به عنوان يك طبقه اجتماعي بلكه با همه اشكال آگاهي بورژوايي (اين اهميت مائو نزد آلتوسر را روشن مي‌كند كه او هم به همين اندازه و در ساحت فلسفي ضدّ اومانيسم بورژوايي بود). مواضع ضدّ- بورژوايي لكان به طرز بحث‌برانگيزي علت استقبال مشتاقانه مائوئيست‌هاي فرانسوي از او بود (هرچند بايد خاطرنشان ساخت كه خود لكان همواره در برابر ور رفتن انقلابي‌ها با ايده‌هايش يا تصاحب انديشه‌هايش از سوي آنها مقاومت مي‌كرد). آلتوسر توپوگرافي مائوئيستي زيربنا و روبنا را بر قرائت ارتدوكس از اين مفاهيم ترجيح داد. بديو در تئوري سوژه‌اش اين ترجيح را يك قدم فراتر برد، «تناقض» هگلي بين بورژوازي و پرولتاريا را به سود يك توپولوژي از «جايگاه‌ها» و «پيچ‌خوردگي» (torsion) پيش برد: «متضادِ واقعي پرولتاريا بورژوازي نيست، جهان بورژوايي است...» و «تناقض مشهور پرولتاريا- بورژوازي، شِمايي محدود و ساختاري است كه اين مجال را براي كل فراهم مي‌كند كه دچار پيچ‌خوردگي شود- كه نيرويش به‌وسيله پرولتاريا رديابي ‌شود- براي «گريز» و «پروژه پرولتاريا»، وجود ذاتي‌-‌اش، در تناقض با بورژوازي بودن يا تضعيف آن نيست. اين پروژه كمونيسم است و نه چيز ديگري. يا نابودي هر جايگاهي كه چيزي مانند پرولتاريا در آن بتواند شكل بگيرد. پروژه سياسي پرولتاريا عبارت است از ناپديد شدن مكانِ مكانمند (جاي‌گير) شدن طبقات. عبارت است از فقدان هر آنچه شاخصه طبقات باشد».(8) به ديگر سخن، چيزي كه در اينجا با آن مواجهيم عبارت است از مجاورت دوباره سوژه انقلابي در انطباق با پويايي دروني خاصش- كه در عين حال مقوم پويايي متقابل آن است با تماميت اجتماعي يا كل- به جاي تعين عيني نبرد بين طبقات رقيب در درون يك تماميت يا كل اجتماعي فراگير.
3- نكته مهم ديگر تمايز روش‌شناختي حياتي در لكان است بين غريزه و رانه. اين هر دو مفهوم را اولين مترجمان انگليسي فرويد به instinct برگردانده بودند. فرويد مشاهده كرد كه انسان‌ها از حيوانات به‌ واسطه رانه‌هاي‌شان متمايزند. در تقابل با آن، حيوانات به‌طور تكانشي به دنبال ارضاي غرايز زيستي‌شانند. اين تمايز حياتي است زيرا لكان را قادر مي‌كند به دنبال‌كردن يك رويكرد به‌شدت عقلگرايانه به روانكاوي كه در آن پديدارهاي رواني نه كاملا توصيفي‌اند نه كاملا هنجارين. ناخودآگاه همان‌طوركه لكان مي‌گويد «همچون زبان ساختاريافته است. اين بدان معناست كه زبان در قالب فرهنگ - و نه طبيعت- نه فقط رشددهنده روان انسان به معناي كاركردي كلمه است بلكه زبان، در ساخت و تاسيس روان آدمي هم نقش دارد. اگر سوژه در برابر سازگاركردن رفتارش مقاومت مي‌كند پس اين از آن‌روست كه جهان اجتماعي‌اي كه سوژه بايد خود را با آن سازگار كند، مثل همه پديدارهاي رواني، فقط از خلال زبان فهم‌شدني است. در واقع لكان همان‌طوركه مشهور است «جهان» را «فانتزي‌اي كه از خلال آن انديشه خودش را حفظ مي‌كند» تعريف مي‌كند، درحالي‌كه واقعيت شكلكي از امر واقعي است.»(9) سخت بتوان به ايده‌اي انديشيد كه بيش از اين مبارزان سياسي مه 68 را در راندن‌شان به سوي شورش اغوا كرده باشد، شورشي كه به اين معنا مي‌تواند «شورش عليه خودِ طبيعت انسان» ديده شود- ايده‌اي كه روي ديوارهاي پاريس بدين شكل ترجمان خود را يافت: «واقع‌بين باشيد: محال را بخواهيد.» اينكه خود ساختارهاي واقعيت اجتماعي آگاهانه، اموري وهم‌آلود و ايدئولوژيكند و نه واقعي، ايده‌اي بود كه آلتوسر سرانجام در متن مشهور دهه 70 «ايدئولوژي و دستگاه‌هاي ايدئولوژيك دولت» پذيرفته بود و لازم به گفتن نيست كه چنان بينشي كه مي‌توانست سوژه را در طول انقلاب فرهنگي به نتايج كاملا خلاف شهودي با قوانينِ در ظاهر عيني واقعيت اجتماعي سوق دهد، تجربه‌اي رايج بود.
4- مفهوم كليدي ديگر در لكان «ميل» است. در انگليسي desire مي‌تواند معناي wishيا demand هم بدهد. ولي لكان آن را بر‌اساس مكانيسم رواني ناخودآگاه مي‌فهمد. ميل مبهم و چندپهلو است، غيرقابل‌پيش‌بيني و در ظاهر غيرعقلاني، نمي‌داند چه مي‌خواهد. چنين نوساني يك اخلاق روانكاوي يا اخلاقي را فرامي‌خواند كه بتواند وعده ظاهرا محال تحقق ميل سوژه را «واقعيت بخشد.» شعار اين اخلاق اين است: «از ميلت صرف‌نظر نكن.» اين شعار يك امر يا دستور است، ميل كردن يك وظيفه است. به‌جاي اينكه عملي خودخواهانه براي ارضاي ميل باشد عملي است نه از روي خودخواهي (selfless) در خدمت يك اصل. ولي چه رخ مي‌دهد وقتي اين دستور به سوژه كه ميل ورزد با ممنوعيت يا قانونِ توقف ميل برخورد مي‌كند؟ آيا ضرورتا به مصالحه نمي‌انجامد؟ واضح است كه ابهام و چندپهلويي‌اي هست در اين دستور اخلاقي براي سوژه‌اي كه يك وقت به او مي‌گويند: «در خدمت خلق باش» و لحظه‌اي ديگر به او مي‌گويند «شورش حق است.» (گارد سرخ در زمان انقلاب فرهنگي چين هر دوي اين شعارها را مي‌پذيرفتند). آيا گسست از قانون براي تحقق ميل، حق است؟ در مقام سوژه‌هاي اخلاقي، آيا مي‌توانيم «وراي» يا «بدونِ» قانون در خدمت آنچه حق است باشيم؟ آيا اين احتمالا معادل نيست با موردي از «قانون بدون قانون»؟ مثال‌هاي مهمي از انقلاب فرانسه و چين مي‌توان آورد كه در آنها اين مساله در عمل (پراكسيس) آزموده شده است. دو نمونه از آنها از اين ‌قرارند: 1) دستور مستقيم مائو در 22 آگوست 1966 مبني بر اينكه همه مداخلات پليس و دستگيري گاردهاي سرخ غيرقانوني است 2) دستگيري و مجازات ژنرال گوستاو فلورنس در 3 آوريل 1871، يكي از اعضاي منتخب كمون پاريس، به دست پليس نظامي فرانسه. در هر يك از اين دو مورد، چه كسي داشت قانوني عمل مي‌كرد و/ يا در تعقيب خير اخلاقي بود و در واقع هر دو معادل با يك چيز بودند، اينها دقيقا از سنخ پرسش‌هاي اخلاقي‌اند مرتبط با كاركرد اجتماعي ميل و محدوديت‌هاي قانون كه تجسم بارز لكانو-مائوئيسم به عنوان يك كل باقي مي‌مانند.
جيسون باركر نظريه‌پرداز انگليسي و استاد دانشگاه در زمينه فلسفه معاصر فرانسه است. او مترجم برخي آثار آلن بديو به زبان انگليسي است. حوزه پژوهشي او نوافلاطون‌گرايي، روانكاوي لكاني و ماركسيسم را هم در بر مي‌گيرد. باركر همچنين نويسنده و كارگردان فيلم مستند نيمه انيميشن ماركس برمي‌خيزد (2011) و مولف كتاب ماركس برمي‌گردد (2018) است. ترجمه و تلخيص: محمدزمان زماني پي‌نوشت‌ها در دفتر روزنامه موجود است
ناخودآگاه همان‌طوركه لكان مي‌گويد «همچون زبان ساختاريافته است. اين بدان معناست كه زبان در قالب فرهنگ - و نه طبيعت- نه فقط رشددهنده روان انسان به معناي كاركردي كلمه است بلكه زبان، در ساخت و تاسيس روان آدمي هم نقش دارد.
تاثير مائو بر آلتوسر در فلسفه بود، ولي ميزان اين تاثير مشروط و مقيد بود به عضويت او در حزب كمونيست فرانسه. او بنا به علل ايدئولوژيك در آنچه راجع به مائو و چين مي‌توانست بگويد با محدوديت مواجه بود.