رفتن در روزگار غریبانه رفتن

محسن بوالحسنی
خبرنگار
سه سال پیش بود که برای تماشای نمایشی زنگ زدم و آن مرد نازنین با خوش‌خلقی بسیار تا شنید کار، کار جوان‌هاست و مشتاق دیدارش هستند، قبول حضور کرد و با همان خنده‌های محجوب آمد و تا آخر تئاتر به تماشا نشست. پرویز پورحسینی همین بود؛ مردی درجه یک که عیار بازیگری را چه در تئاتر چه در سینما و تلویزیون بالاتر برد و همه این سال‌ها، آنچنان در هر نقش و جایگاهی درست و به اندازه حضور پیدا کرد که جز یک هنرمند با پرستیژ و با شخصیت، نمی‌توان از او در یاد و خاطر نگه داشت. او در آن دیدار از بی‌حوصلگی‌هایش گفت و کمبود متن‌ها و اجراهای درخشان. می‌گفت خیلی دیگر حوصله ندارم و ترجیح می‌دهم بنشینم کتاب بخوانم یا مگر جایی باشد که حس کنم باید بروم کار جوان‌ترها را ببینم و به اندازه خودم به آنها انرژی بدهم چون کار کردن در این روزگار سخت و طاقت‌فرساست. پورحسینی که دیروز بر اثر ابتلا به بیماری کرونا چشم از جهان فروبست از آن کهنه‌کارهای مکتب سمندریان و بیضایی و پیتر بروک و... او سال 1320 در تهران به دنیا آمد و فارغ‌التحصیل بازیگری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و یک دوره حرفه‌ای را هم سال 1339 در کلاس آزاد هنرهای دراماتیک زیر نظر حمید سمندریان گذراند. یکی، دوسال بعد از این تاریخ هم به گروه نمایشی «پاسارگاد» پیوست و همکاری‌ جدی‌اش با سمندریان و پری صابری شروع شد و دو سال بعد هم اولین تجربه‌ سینمایی‌اش با غول سینما، یعنی آربی آوانسیان را در «چشمه» تجربه کرد. این آغاز یک دوره باشکوه هنرآفرینی در عرصه هنر نمایش بود که تا دهه‌ها ادامه داشت. در نمایش‌های «شش شخصیت در جست‌و‌جوی نویسنده» پری صابری با فروغ فرخزاد همبازی شد و نمایش‌های دیگری از جمله، «لئو کادیا»، «مرغ دریایی و آندورا»، را با گروه «پاسارگاد» روی صحنه برد و سال 1346 دو نمایش «حکومت زمان خان» و «استریپ تیز و کارول» را در اداره تئاتر کار کرد. سال 1348 همکاری‌اش را با کارگاه نمایش شروع کرد که حاصل کار این دوره، نمایش‌های پژوهشی «ادیپ»، «معلم من پای من»، «باغ آلبالو»، «ویس و رامین»، «انسان، حیوان، تقوا»، «جان نثار کالیگولا و اورگاست» بود. پورحسینی با گروه تئاتر «پیاده» هم دو نمایش به‌نام‌های «شهر ما» و «نظاره مرگ» اجرا کرد. اواسط دهه پنجاه با یک گروه تئاتری در تئاتر شهر همراه شد که حاصل این همکاری هم نمایش‌های «خاطرات و کابوس‌ها»، «شیون»، «استعاذه» و «جنایت و مکافات» بود و از سال 57 و انقلاب که گذشتیم این پورحسینی بود که دمی از هنرآفرینی کنار نکشید و اتفاقاً ایفاگر نقش‌های باشکوهی در نمایش‌هایی مثل «شاه اسکوریال»، «تف»، «سیرک با شکوه، «دکتر فاستوس»، «ماهان کوشیار»، «معمای ماهیار معمار»، «چراغ گاز» «افسانه اندوه» و «شب یهودا» و «بازجویی» را درتئاتر شهر و اداره تئاتر شد. آوردن تک‌تک‌ آثاری که او در آنها هنرنمایی کرد چندین و چند صفحه روزنامه طلب می‌کند و شاید نوشتن از پرویز پورحسینی مجالی به اندازه کتاب بخواهد تا تصویرگر هنرمند درجه یکی مثل او باشد اما کوتاه از فعالیت‌های سینمایی‌ و تلویزیونی‌اش می‌شود به نقش‌آفرینی در سریال‌های تلویزیونی مثل «زهر کوی»، «امیرکبیر»، «روزی روزگاری»، «دومین انفجار»، «اتومبیل»، «تصویر یک رؤیا»، «بافته‌های رنج»، «روز ایپریت»، «حضرت مریم»، «همسفر»، «شب دهم»، «ملاصدرا»، «باران عشق» و «روزهای به یاد ماندنی» اشاره کرد. بازی در فیلم‌های درخشان سینمایی مثل «باشو غریبه کوچک»، «قاتل اهلی»، «رستاخیر»، «مریم مقدس»، «کمیته مجازات»، «کشتی آنجلیکا»، «کمال‌الملک»، «طلسم»، «رابطه» هم تنها بخش کوتاهی از حضور طولانی مدت، پرثمر و درجه یک او در عرصه سینماست. پرویز پورحسینی از آن دست هنرمندهای شیفته بیضایی بود. هنرمندی که هم برای بیضایی در سینما ایفای نقش کرد و پدری شد که با یک دست از جنگ برگشته و با «باشو» ملاقات می‌کند و هم در «کارنامه بندار بیدخش» هنرآفرینی کرده بود، در یک گفت‌وگو درباره همکاری‌اش با بیضایی می‌گوید:«بیضایی خودش برای بازی در نقش «جَم» این نمایش، به من زنگ زد و احترام فوق‌العاده‌ای برای همکارانش قائل بود؛ درحالی‌که الان کارگردانی که قبلاً خودش دستیار سه بوده و شده کارگردان، دستیار سومش را می‌فرستد تا به من بازیگر زنگ بزند. پورحسینی در همین گفت‌وگو به این نکته اشاره می‌کند که نقش جواد مقدم در فیلم «سگ کشی» اول به من پیشنهاد شده بود اما من آن نقش را دوست نداشتم و قبول نکردم و بعدها فهمیدم که اشتباه کرده‌ام.» به هر صورت، دیروز، جمعه، هفت آذر 1399، کرونا، پرونده قطور و البته بسیار درخشان پرویز پورحسینی را برای همیشه بست تا او از این به بعد در خاطر و یاد هنردوستان ایرانی باقی بماند و با آن‌نقش‌ها به جاودانگی‌اش ادامه بدهد. مردی که تا بود درخشید و در هر درخشش، افتاده مثل درختی تناور اما سر به زیر، از اهل دل، دلبری کرد و شد از جمله نیک‌های ازیادنرفتنی‌ روزگار خود.




از سردمداران عشق بود

اکبرزنجانپور
بازیگر پیشکسوت سینما، تئاتر و تلویزیون
پرویز از نسل هنرمندان عاشق بود. تنها چیزی که ما را به عرصه تئاتر کشاند و همچنان نگاه داشت عشق بود؛ بی‌ آنکه حتی برای لحظه‌ای خیال شهرت و پول گریبان‌مان را بگیرد. هنوز اجراهای آن سال‌های دور در خاطرم مانده، وقتی پیش از به روی صحنه رفتن به ما می‌گفتند که احمد شاملو یا فلان چهره شاخص ادبی- هنری به تماشای کارمان آمده و در سالن نشسته. چه حالی می‌شدیم! قدر بزرگان را می‌دانستیم و آنقدر غرق شورو اشتیاق می‌شدیم که نمی‌دانستیم چطور نقش‌مان را اجرا کنیم. شاید همین مسأله بود که در نهایت منجر به معرفی چهره‌هایی ماندگار به عرصه هنرمان شد؛ هرچند که امروزهم بین جوانان کم نیستند هنرمندانی که تنها به صرف عاشقی قدم به‌کار می‌گذارند. پرویز در عرصه‌های سینما و تلویزیون هم کار کرده بود، با این همه بی‌شک یک تئاتری بود و من بعد از پنجاه سالی که از نخستین دیدار و دوستی‌مان می‌گذرد نمی‌توانم او را به غیر از این هنر بشناسم. اما از مهم‌ترین دلایلی که او را متمایز از دیگران می‌کرد تمرکز عجیبی بود که بر حرکات بدنش موقع بازی داشت؛ ویژگی خاصی که برخورداری از آن برای یک تئاتری غنیمت بزرگی است. افزون بر این اهل مطالعه بود؛ نکته‌ای مهم که دیگر هنرمندان هم نباید ازآن غافل شوند چرا که در نهایت می‌تواند به یکی از دلایل موفقیت تبدیل شود. وجود این دوست قدیمی نه فقط در عرصه تئاتر مملو از عشق بود که در زندگی شخصی‌اش هم چنین روالی در پیش گرفته بود؛ با این حال خیلی زود و در جوانی همسرش را از دست داد. زنی که عاشقانه او را دوست داشت؛ اما ایستاد، آن هم محکم و استوار. پسرش را بزرگ کرد، هنر را رها نکرد و به جایگاهی رسید که امروز از نام‌های ماندگار تئاترمان به شمار می‌آید. پرویز یکی از سردمداران عشق بود؛ عاشقی که هرگز گرفتار سینمای ابتذال نشد، کارهایی که با بازی هنرمندانه او ماندگار شده‌اند امروز بهترین مصداق بر این گفته‌اند.

جز حیف چه داریم برای گفتن

ایرج راد
کارگردان
مرگ این بار، ناجوانمردانه‌تر از همیشه پرویز پورحسینی را از ما گرفت و تلاش‌های تیم پزشکی و کادر درمان، متأسفانه بی‌نتیجه ماند و باز هم در ادامه روزهایی شوم، انسانی والا و هنرمندی درجه یک را از دست دادیم. از نزدیک شاهد بودم که تیم پزشکی از خرد و کلان، چطور پروانه‌وار دور او می‌چرخید تا شمع حیاتش را روشن نگه دارند و از هیچ کاری در این مسیر دریغ نکردند و باید واقعاً از آنها تشکر کنم برای این‌همه دلسوزی و حمیت. پرویز پورحسینی برای من یک دوست و همکار قدیمی بود. مردی که شاید کمتر بتوان نظیرش را جایی پیدا کرد؛ آنقدر بی‌حاشیه و آنقدر منظم و منضبط که زندگی و زیستش را تبدیل به یک زندگی هنرمندانه با استانداردهای ویژه اخلاقی کرده بود. همه این خصایص اخلاقی از او انسانی برجسته ساخته بود و هیچ‌کس را نمی‌توانیم پیدا کنیم که کوچک‌ترین بی‌احترامی را از پرویز دیده باشد. زندگی‌اش خالی از اندوه نبود اما وقتی می‌خواست کار کند تمام توان و انرژی‌اش را متمرکز کار می‌کرد و به نوعی کاردرمانی شیوه‌ای بود که او همیشه در زندگی به کار بست و هر جا هم وارد گود می‌شد چنان با خودش انرژی و توان می‌آورد که دیگران را هم ترغیب می‌کرد بهترین کار خود را ارائه بدهند. اگر بخواهم خلاصه‌اش کنم (چون حرف زدن درباره پرونده حرفه‌ای پورحسینی در این مجال اندک نمی‌گنجد)، رفتن او رفتن یک انسان والا و عزیز بود و هنرمندی با استعداد و بی‌بدیل که با بزرگان بسیاری چه در حوزه تئاتر چه در حوزه سینما و تلویزیون کار کرد و خوش درخشید. من هم در نمایش «دکتر فاستوس» (که هم روی صحنه رفت و هم به‌صورت تله‌تئاتر ضبط و پخش شد) و هم «ماهان کوشیار» افتخار همکاری با او را داشتم و به جد می‌گویم که این دو تجربه، جزو بهترین تجربه‌های من بود. من هرگز از پرویز پورحسینی در هیچ‌ کدام از عرصه‌هایی که کار کرد، اثر ضعیفی ندیدم و خیلی هوشمندانه‌ قبول نقش می‌کرد و با اینکه اگر به پرونده کاری‌اش نگاه کنیم متوجه پرکار بودنش می‌شویم اما این نکته هم حتماً توجه را جلب می‌کند که این کارها اصولاً کارهایی درخشان بوده‌اند. به هر روی؛ فقدان شخصیتی مثل او، فقدان کمی نیست و جز اینکه آدم این روزها فقط ورد زبان و در دلش کلمه «حیف» می‌آید. واقعاً ناگوار است.

دردا از آن همه دردی که کشید

منیژه محامدی
کارگردان تئاتر
حرف زدن از مرگ عزیزی مثل پرویز واقعاً آنقدر برایم سخت است که نمی‌دانم چه باید بگویم و چطور؛ یک بازیگر درخشان با یک زندگی سخت و دردناک که شاید کمتر کسی از آن خبر داشته باشد مگر نزدیکانش. آشنایی من با پورحسینی آشنایی یک یا دو روزه‌ای نبود، بلکه به یک تاریخ طولانی برمی‌گشت و روزگاری که در اداره تئاتر با هم همکار بودیم و دوست. دهه هفتاد وقتی از امریکا برگشتم دوران رونق ضبط و پخش تله‌تئاتر در ایران بود و همان زمان هم تلویزیون از من خواست تله‌تئاتری را ضبط کنم و من هم برای بازی در این نمایش که «خانه عروسکی» «ایبسن »بود از پرویز برای بازی دعوت کردم. واقعاً سخت است این کلمه را درباره آدمی مثل او و زندگی‌اش بگویم اما پرویز واقعاً و اصولاً آدم بدشانسی بود و مصیبت‌های زیادی سرش آمد؛ همان دوره همسرش فوت کرد و بسیاربسیار به لحاظ روحی در هم شکسته بود و به فاصله کمی هم مادر عروس‌اش که باعث آشنایی او و همسر مرحومش شده بود به‌ سرطان مبتلا شد و از دنیا رفت و همه اینها او را واقعاً به لحاظ روحی تنها و رنجور کرده بود. با این حال، به بهترین وجه ممکن از نبوغ و استعداد بازیگری‌اش برای ایفای نقش کمک گرفت و خوش درخشید اما همه ما می‌دانستیم که او چه روزهایی را سپری می‌کند؛ روزبه‌ روز هم تنهاتر شد و زمانه هرگز با او نساخت وگرنه باید بسیار بزرگ‌تر و درخشان‌تر از این می‌شد که از او می‌دانیم و می‌شناسیم. همه کسانی که او را حتی یک‌ بار دیده باشند می‌دانند که پرویز پورحسینی یک جنتلمن تمام عیار بود که هیچ‌وقت غرور و تکبر و خودبرتر بینی نداشت و شخصیت عارف مسلکی داشت که تماماً انرژی مثبت می‌شد از چشم‌های محجوبش گرفت. آدم نمی‌داند چه بگوید،واقعاً نمی‌دانم و... به او که فکر می‌کنم در کنار و دوشا‌دوش هنرش، بداقبالی‌هایش را به یاد می‌آورم و تنهایی‌هایش را. نه مدام، اما احوالپرس هم بودیم و چند وقت پیش هم قرار شد که با جمشید ملک‌پور شروع به یک کار تازه کنند؛ پرویز از جمشید خواسته بود که با هم دوباره کار کنند و تیم را هم چیده بودند و قرار شده بود به همراه اکبر زنجانپور و جهانگیر الماسی و همسر من دوباره دور هم جمع شوند و نقش‌خوانی و تمرین کنند. اتفاقاً همان روزی که قرار بود نمایشنامه را در تماشاخانه مشایخی دورخوانی کنند خودش زنگ زده بود به دوستانش و گفته بود شرایط کرونا به نحوی است که برای رعایت حال و سلامتی، بهتر است فعلاً دور هم جمع نشویم. اینقدر وسواس داشت و مراقب حال خودش و دوستان و عزیزانش بود و واقعاً نمی‌فهمم و نمی‌دانم چطور و از کجا خودش به این بیماری لعنتی مبتلا شد و... فقط می‌توانم بگویم حیف از پرویز پورحسینی و دردا از آن همه دردی که کشید و اکیداً دلم می‌خواهد به همه سفارش کنم که مراقب خودشان باشند تا  بیش از این قربانی ندهیم.

دیگر نمی‌خواهم مرگ کسی را تسلیت بگویم

منیژه حکمت
فیلمساز
باید گفت. راجع به او بسیار باید گفت. درباره او کتاب‌ها باید نوشت. شبیه او کمتر دیده می‌شود در این سال‌ها. در زمانه‌ای که هیچ اصولی سرجای خودش نیست. او اما می‌دانست کجا ایستاده و چه می‌کند. پرویز پورحسینی به‌عنوان هنرمند چه خوش نشسته بود در این جایگاه با آن رفتار و مدارای یگانه و درک درستش از هنر. در بازار مکاره امروز که سینما به‌عنوان هنر مفهومش را از دست داده برای او سینما همان سینما بود و همان هنر. هنر، هنر بود. کاسبی نبود. اولویت سینما بود و اخلاق حرفه‌ای و مدارا و دغدغه. مسائل مالی در درجه چندم انتخاب بود. رفتار و اخلاق حرفه‌‌ای‌اش آنقدر احترام برانگیز بود که دائم آرزو می‌کردم کاش جوان‌ها یاد بگیرند از پرویز پورحسینی؛ حداقل بفهمند که داشته‌هایش چقدر زیاد است و او با این همه دارایی چه میزان متواضع بود. اهل شو و جنجال و نمایش نبود. درگیر مغلطه‌های عجیب این روزهای سینما نبود. پورحسینی حیف بود برای این سینما. می‌دانم که مردم اصالت جایگاه او را درک می‌کنند. شاید زمانی فریب دنیای رنگارنگ مجازی را بخورند اما ثابت کرده‌اند که برای آنها هنرمند با هنرش ماندگار است. کسانی که با شوهای پروپاگاندا زیاد دیده می‌شوند عمر و عمق حضورشان کوتاه است. پرویز پورحسینی بزرگ بود و بزرگداشتی برای او، یادگاری کوچک از همکاری من با او در «جاده قدیم» بود. جای آنهایی که نیامدند بی‌رحمانه خالی بود. قدردان تمام لحظاتی هستم که با او بودم و با آثار او. روزگار غم انگیزی است و آدم‌های تنهایی شده‌ایم؛ تنها با بیماری، تنها با مرگ، تنها با زندگی. همه دریچه‌ها پنجره‌ای است رو به خیابان و رو به پنجره‌هایی که کسی از کسی خبر ندارد. به نوبت نشسته‌ایم که نوبت ما کی فرا برسد. منتقد از عملکرد آنهایی که همتی برای مهار کرونا نکرده‌اند سوگوار داغ عزیزانمان شده‌ایم در خلوت. هر روز با ترس و وحشت موبایل‌هایمان را روشن می‌کنیم. صفحات اینستاگرام‌مان شبیه صفحات آگهی ترحیم شده است. دیگر نمی‌خواهم مرگ کسی را تسلیت بگویم. خسته‌ام. می‌خواهم به خودم بباورانم که پرویز پورحسینی و همه آنهایی که بهانه تلخ رفتن‌شان در صفحات اینستاگرام همنشین هم شده، آن دورها یک جایی دارند زندگی می‌کنند.

مهربانی اش بی‌حد و مرز بود

مجید مظفری
بازیگر
من از سال 1351 با پرویز پورحسینی آشنا شدم و از همان زمان هم رابطه و دوستی ما شکل گرفت و مدتی هم در کارگاه نمایش با هم بودیم و یکی دو کار با هم انجام دادیم. حتی اگر تکراری‌ست و احتمالاً دوستان بسیاری به این خصیصه‌ پرویز اشاره کرده و می‌کنند اما من هم باید بگویم که او چه مرد نازنین و باسوادی بود. همراه بود و رفیق، چه برای دوست چه برای غریبه. واقعاً پیدا کردن کلمه‌ای که پرویز پورحسینی را به تمامی تصویر کند یکی از سخت‌ترین کارهایی‌ست که در عمرم انجام داده‌ام. بگذارید بگویم پرویز به معنی واقعی کلمه انسان بود و چنان شخصیتی بزرگ و دوست‌داشتنی داشت که همه را مجذوب خودش می‌کرد. بینش و نگاهش به هنر و ادبیات نمایش خاص خودش بود و همه اینها البته و البته باعث نشده بود وارد عرصه‌هایی شود که بسیاری از هنرمندان می‌شوند و زندگی‌شان را پر از حاشیه می‌کنند. محال بود کسی سؤالی از او بپرسد و برای جواب سؤال وقت نگذارد یا پیگیر جواب درست نشود. عاشق جوان‌ها بود و همیشه دوست داشت کنارشان باشد و به آنها انرژی بدهد و دلسوزشان بود. کسانی مثل پورحسینی‌ها اسطوره‌های ادبیات و نمایش ایران هستند که یکی یکی از بین می‌روند و آدم فقط می‌تواند بگوید خدا لعنت کند این ویروس را که دارد یکی‌یکی آدم‌هایی به این بزرگی را از ما می‌گیرد. ما هنرمندان سه نوع زندگی داریم؛ زندگی شغلی، شخصی و زندگی اجتماعی و پرویز در هر سه اینها نمونه بود و الگو. چه در کار که بسیار جدی بود و وقتی حضور در کاری را قبول می‌کرد بشدت روی آن وقت می‌گذاشت و اصولاً هم با کارگردان‌های بزرگی کار کرد و این کارگردان‌ها هم می‌دانستند چرا پرویز پورحسینی در نوع خودش یگانه و کم‌نظیر است. روی نقش‌هایش با وسواس زیاد مطالعه می‌کرد و همیشه آماده جلوی دوربین یا روی صحنه می‌رفت. در زندگی اجتماعی‌اش هم با مردم خیلی صمیمانه برخورد می‌کرد و واقعاً مردم را دوست داشت و هیچ‌وقت خودش را برای کسی نمی‌گرفت. در زندگی خصوصی‌اش هم با اینکه رنج‌های زیادی کشید اما همین رنج‌ها او را به انسانی دلسوز و حامی تبدیل کرد که همیشه هواخواه خانواده و نزدیکانش بود. من و بسیاری دیگر از جامعه هنر واقعاً در شوک از دست دادن او هستیم. یادم می‌آید سر ضبط فیلم «کشتی آنجلیکا» قرار بود او صحنه‌ای
اسب سواری کند اما اسب سرکشی می‌کرد و راه نمی‌داد. مهتر آمد و اسب را تنبیه کرد. پرویز بشدت ناراحت شد و دلش برای اسب سوخت. به مهتر گفت شاید مشکلی دارد که سرکشی می‌کند، به جای تنبیه کردن، ببین مشکلش چیست. مهربانی اش بی‌حد و مرز بود.

هنرمندی آراسته به اخلاق و منشی نیک و والا

امین تارخ
بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون
دوستی من و پرویز پورحسینی به سال‌های خیلی قبل برمی‌گردد؛ اوایل سال 50 بود و من سال اول دانشگاه بودم و دردانشکده هنرهای زیبا تحصیل می‌کردم و پرویزسال سوم یا چهارم دانشگاه بود و این آشنایی شکل گرفت، البته پیش‌تر با فعالیت او درکارگاه نمایش آشنایی داشتم و در همان سال‌ها یکی از بهترین نقش‌هایی که او ایفا کرد بازی در نمایشنامه «کالیگولا» و در همین نقش به کارگردانی آربی اوانسیان بود که در جشن هنر شیراز برگزار شد و بی شک این نمایش  یکی از درخشان‌ترین تئاترهای آن زمان بود که مورد ستایش همه علاقه‌مندان قرارگرفت و بی شک پرویز پورحسینی در طول پنج دهه زندگی موفق هنری، یکی از بهترین بازیگران تئاتر و سینما و تلویزیون ما است. او علاوه بر حضور درخشان و اثر گذارش در تئاتر ایران، در سینما و تلویزیون هم نقش‌های بسیار زیبا و ارزنده‌ای از خود به جای گذاشته است اما  همیشه خود را بازیگر تئاتر می‌دانست مانند دیگر بازیگران که از تئاتر به سینما  راه پیدا کردند و این بیانگر هنر بی بدیل او در عرصه تئاتر بود و همگان شاهد شاهکار‌های ارزشمند او بوده و هستند.
کمتر کسی را می‌شناسم که عشقی وافر و قریب به پرویز پورحسینی نداشته باشد چرا که  هنرمندی آراسته به اخلاقی نیک و شخصیت انسانی  والا بود و منش موقری داشت و این اخلاق حرفه‌ای او  بسیار بسیار ستودنی است و امیدوارم این اخلاق و منش الگوی همگان  قرار بگیرید و نکات حرفه‌ای را که از خود برجای گذاشته است بیاموزیم و باز هم امیدوارم یادگارهای پرویز به وسیله دیگر دوستان ماندگار شود.
پرویز پورحسینی هنرمندی ارزشمند بوده و هست نه آنکه پایانی داشته باشد چرا که به قول ناصر تقوایی، هنرمندان هرگز نمی‌میرند و فراموش نمی‌شوند، بویژه بازیگران؛ به این دلیل که هر زمان که دلتنگی باشد آثار و فیلم‌های آنها قابل دسترس است و می‌توان تجدید دیداری کرد اما با این اوصاف مرگ واقعیتی است و بسیار متاسفم که پرویز پورحسینی دیگر در بین ما نیست و این ضایعه دردناک را به ملت ایران، خانواده این هنرمند و به همه دوستان و همکارانم تسلیت می‌گویم.
همه ما روزهای بسیار سختی را می‌گذرانیم، دوستان عزیز  و عزیزا‌ن‌مان مانند برگ خزان می‌ریزند و هیچ کاری از دست کسی برنمی‌آید. امروز پرویز پورحسینی و پیش‌تر کامبوزیا پرتوی و دیگر دوستان صمیمی‌ام. تنها امیدوارم که این ویروس ساخته دست بشر نباشد و خدا نگذرد و نبخشد  اگر کسی با اهداف سیاسی یا اقتصادی این ویروس را وارد جهان کرده است. من هنوز باور نکرده‌ام این ویروس در طبیعت وجود دارد چرا که طبیعت اینقدر بی رحم نیست و بسیار متأسفم اگر این ویروس ساخته دست بشر باشد و اگر این موضوع اثبات شود، کثیف‌تر از انسان، خودش است  که این بلا‌ها را می‌آفریند.

ادای احترام به مردی که سکوت را بلد بود

ندا انتظامی
دبیر گروه فرهنگی
سال 1364 بود و تلویزیون فقیر، اما پخش تله‌تئاتر «دکتر فاستوس» دنیای دیگری را به روی مخاطبان جدی برنامه‌های تلویزیون باز کرد. مردی با نگاه نافذ و صورتی استخوانی روحش را به شیطان (با بازی درخشان مرحوم جمیله شیخی) فروخت تا علم بیاموزد. دنیا در مقابل دکتر فاستوس تعظیم کرد و او لذت دنیوی را چشید. اما لحظه مرگ، دکتر فاستوسِ جوان ناگهان پیر شد. بازی این مرد چنان چشمگیر بود که روح شیطانی را باورپذیر کرد. چهره‌اش بواسطه دوستی با شیطان ترسناک هم شده بود. شاید به‌دلیل همین ترس بود که در آن روزگار نوجوانی، پرویز پورحسینی را چندان دوست نداشتم. بازی بی‌نقص‌اش ترسناکش کرده بود. در طول سال‌ها توانمندی‌اش در بازی درهر نقشی از او بازیگری مقتدر ساخته بود. اما او برایم همچنان دکتر فاستوس بود که روحش را به شیطان فروخته بود. سال 1376 تئاتر «کارنامه بندار بیدخش» را در طبقه دوم سالن چهارسو ایستاده تماشا کردم (آن زمان از تئاتر استقبال می‌شد و ایستاده تئاتر دیدن عجیب نبود). حتی اگر این نمایش را ندیده باشید حتماً می‌توانید تصور کنید حاصل همکاری بهرام بیضایی کارگردان با بازیگری همچون پرویز پورحسینی چه شاهکاری شده بود. پس از دیدن این نمایش پرویز پورحسینی با دانش و تواضعش به یکی از بازیگران محبوبم تبدیل شد. برخلاف بسیاری از بازیگران امروز که نه با آثار که با حواشی پیرامون زندگی شخصی‌شان به یاد می‌آیند، پورحسینی، در سکوت و بی‌حاشیه، به هر نقشی جان می‌بخشید و هم در سینما و هم در تئاتر هنرمندانه می‌درخشید. از روزی که خبر بستری شدن پرویز پورحسینی رسانه‌ای شد و روزهای بعد که پسرش از بهبود پدر سخن می‌گفت، باور داشتم که او با آن چشمان جادویی برمی‌خیزد و دوباره زندگی را از سر می‌گیرد. اما او هم مانند هنرمندان بسیار دیگری در این روزهای تلخ، رفت تا آرامش را در جای دیگری بیابد.