آزاد که شدم تعهد به همکاری دادم

روایت مرتضی الویری از ساواک آزاد که شدم تعهد به همکاری دادم مرتضی الویری که سابقه دو دوره‌ای حضور در پارلمان، سفیری تهران در مادرید، شهرداری اسبق پایتخت و عناوین ریز و درشت زیادی را در کارنامه دارد، در هفتمین دهه از زندگی خود بر صندلی نمایندگی مردم پایتخت در شورای شهر تکیه زده است. با او گذری به گذشته‌ها داشتیم و در گپی تفصیلی به فعالیت‌های سیاسی او در پیش و پس از انقلاب پرداختیم. از پیشینه مبارزاتی‌اش در دوران دانشجویی و برخورد ساواک با مسئله‌ای به نام ادامه تحصیل دانشجویان سیاسی شنیدیم تا واکاوی ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری و تحرکات گروهک‌ها در نوپایی انقلاب. گفت‌وگویی که مشروح آن را از نظر می‌گذرانید.
‌برخی مطرح کرده‌اند که چرا جناب‌عالی به دلیل فعالیت‌های سیاسی از دانشگاه صنعتی آریامهر در پیش از انقلاب اخراج نشدید، این مسئله را چطور می‌بینید؟
‌من تصور می‌کنم آن دسته از کسانی که این مسئله را طرح کردند، اطلاعات کمی در این زمینه در زمان شاه دارند. ‌‌در زمان شاه به‌هیچ‌‌عنوان، رژیم در قالب ساواک و دستگاه‌های امنیتی درباره حضور یا عدم حضور فرد در دانشگاه دخالت نمی‌کردند. به عبارت دیگر، دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی، کار خودشان را با زدن، کشتن و شکنجه افراد و همچنین با صدور احکام بخش‌نامه‌ای و دستوری، بدون سازگاری با عناوین اتهامی انجام می‌دادند ولی، حساب دانشگاه و تحصیل، کاملا جداگانه بود. افراد بسیاری را بشخصه می‌شناختم که محکومیت پیدا کرده و پس از گذراندن دوران محکومیت، مجددا سر کلاس درس حاضر شده و دوران تحصیل را به پایان رساندند. من دو بار در دوران دانشجویی دستگیر شدم که یک مرتبه، سه یا چهار روز در بازداشت بودم و بار دیگر نیز شش ماه محکومیت پیدا کردم. ولی بعد که به دانشگاه آمدم، هیچ‌کس سؤال نکرد که اتهام شما چه بوده و چرا بازداشت شدید. بنابراین، این واقعیت به مصادیق فراوان در ذهن من وجود دارد که افراد، دوران محکومیت خود را به پایان رسانده و بعد دوران تحصیلشان را به پایان رساندند. رؤسای دانشگاه‌ها نیز زیر بار نرفته و همواره استقلال خود را حفظ می‌کردند. نکته دیگر اینکه، من قبول دارم که در دانشگاه، عمدتا به مسائل سیاسی پرداختم و به همین جهت نمرات پایینی داشتم؛ البته بر مبنای شاخص‌های دانشگاهی مورد قبول بود و پس از یک ترم یا دو ترم مشروطی درسم را به پایان رساندم. البته، صراحتا باید بگویم که در دوران دانشگاه برخلاف دبیرستان، خیلی درس‌خوان نبودم. در دبیرستان هدف، سال ششم ریاضی را با معدل 6/11 پاس کردم؛ بنابراین وضعیت درسی من برخلاف دبیرستان در دانشگاه، پایین بود. علت آن هم، این است که از همان بدو ورود به دانشگاه به فعالیت‌های سیاسی پرداختم. البته، دانشجویانی مانند مجید شریف‌واقفی یا محسن فاضل هم بودند که هم به فعالیت سیاسی می‌پرداختند و هم‌ نمرات بالایی در دانشگاه داشتند. با این همه باز تأکید می‌کنم که حتی یک نمونه هم در زمان رژیم شاه پیدا نمی‌کنید که از تحصیل یک فرد به دلیل فعالیت یا محکومیت سیاسی جلوگیری کرده باشند
‌‌شما در بخشی از خاطرات خود به نقل خاطره‌ای از عمویتان اشاره کرده‌اید که ظاهرا‌ ایشان پیشنهاد دادند که برای حل مسئله خدمت سربازی از طریق یکی از بیمارانشان که در ساواک بوده مراجعه کنید. آیا عدم احضار و بازداشت شما پس از بازداشت افراخته به این موضوع ارتباطی داشته و حاضر به همکاری با ساواک شدید یا خیر؟
‌یک فرد ساواکی اهل الویر به نام نادری بود که البته پس از انقلاب هم کشته شد. این فرد به دلیل اینکه اهل الویر بود، به خودی خود با دکتر الویری (عموی من) آشنایی داشت. مرتبه اول من به دلیل چاپ و توزیع جزوه ولایت فقیه امام خمینی بازداشت شدم. ما نوار سخنان امام در نجف را به‌واسطه آیت‌الله سعیدی دریافت کرده و توزیع می‌کردیم که پس از آن، مرحوم اسماعیل‌نژاد در حین بازداشت و شکنجه از من و آقای علی خلیل‌نیا اسم برد و به همین واسطه نیز‌ چند روز بازداشت شدم. پرونده ما (به استثنای اسماعیل‌نژاد که چند‌روزه آزاد شد) در همان مسئله با شش‌ماه محکومیت همراه شد. علت آزادی اول من، همان آقای نادری بود که با تماس عموی من و واسطه‌شدن او آزاد شدیم. مرتبه دوم که دستگیر شدم، نادری به‌واسطه اینکه مسئله جدی‌تر شده بود، هیچ دخالتی نکرد. ماجرا هم از این قرار بود که حسین مشارزاده، از بچه‌های مجاهدین خلق که دستش در انفجاری قطع شده بود، به همراه فرد دیگری از همین سازمان، اسم من را بردند که بدون یافتن ارتباطی از بنده با مجاهدین خلق بازداشت شدم. در‌حالی‌که من از همان زمان از طریق وحید افراخته با مجاهدین خلق مرتبط بودم. به‌هر‌حال در عین اینکه هیچ‌گونه ارتباطی بین من و سازمان مجاهدین خلق پیدا نکردند‌ اما از سوی آنها متهم شدم که در جریان سنگ‌پرانی به رئیس‌جمهور آمریکا که از کنار کوی رد می‌شد، شرکت داشتم. در‌حالی‌که واقعیت مسئله این نبود. با‌این‌حال، دادگاه هم تشکیل شد و با حکم آن، شش ‌ماه دوره محکومیت را سپری کردم. پس از این دوره، دوباره من را برای اینکه احتمال ارتباطم با سازمان را می‌دادند، بازداشت کردند و هشت‌ماه‌و‌نیم، بدون هیچ‌گونه اتهام مشخصی به زندان انداختند. موقعی که آزاد شدم، تعهد به همکاری دادم. مسئله‌ای که متداول بود و افراد بسیار محترم مؤتلفه که مایل به بردن نام آنها نیستم، همین کار را کردند. حتی درخواست عفو نوشته و در مراسم سپاس هم شرکت داشتند.‌


به هر حال، تعدادی از افراد بودند که تلاش می‌کردند با مستمسکی از زندان خارج شوند و بتوانند به کارهای مبارزاتی بپردازند؛ بنابراین من هم قول همکاری دادم و چند گزارش آب‌دوغ‌خیاری هم نوشتم که مثلا در درِ فلان دستشویی این‌طور شعار نوشته‌اند و نظیر اینها. بعد از دو، سه هفته دیدند بنای همکاری ندارم و آنها را سر کار گذاشته‌ام؛ بنابراین دیگر با من تماس نگرفتند. دراین‌بین البته ارتباطم با مجاهدین خلق هم قطع شد. زمانی که شش ماه در زندان قصر بودم، با مسعود رجوی و موسی خیابانی، صحبت‌های زیادی کردیم و جمع‌بندی من این بود که با اینها نمی‌توانم کار کنم. دفعه بعد هم که مجددا به زندان (اوین) افتادم، با آقایان محمد و حسن منتظر‌قائم و چند نفر دیگر به این جمع‌بندی رسیدیم که تشکیلات دیگری را بنا کرده و حسابمان را از مجاهدین خلق جدا کنیم؛ به همین دلیل هم در آخرین دیداری که با وحید افراخته داشتم، او هم به این جمع‌بندی رسید که نمی‌توانم با آنها کار کنم. از نظر نوع فعالیت هم به فعالیت زیرزمینی در قالب گروه فلاح پرداختیم. از لحاظ دید ساواک، مرتضی الویری به فرد منفعلی بدل شد که هیچ‌گونه فعالیتی ندارد؛ چرا‌که دستگیری وحید افراخته در سال 45 هم مهر صحتی بر همین ذهنیت زده بود.
‌‌وحید افراخته در بازجویی‌های خود به ارتباط با شما اعتراف کرده و حتی، عزتشاهی، عنوان کرده که افراخته را الویری نزد من آورد و معرفی کرد. با وجود اعترافات افراخته علیه شما باز هم ساواک سراغتان نمی‌آید. علت این مسئله از نگاه شما چه بود؟
‌برای اینکه افراخته، هر آنچه باید و نباید را گفته و ساواک از ابراز مطالب وحید افراخته به این نتیجه رسید که الویری، پیش از این همکاری با مجاهدین خلق داشته و بعد هم منفعل شده و دیگر کار نمی‌کند. گزارش‌هایی هم که ساواک می‌توانست دریافت کند، گزارش‌هایی بود که الویری به خدمت سربازی رفته و با اتمام آن در کارخانه اتومبیل‌سازی ایران‌ناسیونال شروع به کار کرده است. تمام مانیتورها، صحبت‌ها و کنترل تلفن‌ها هم نشان می‌داد که هیچ‌گونه شائبه‌ای درباره من وجود ندارد.
‌اگر فردی با سابقه دو بار بازداشت و همکاری با سازمان‌های مسلح برانداز برای استخدام به یک شرکت خودروسازی مراجعه کند، قطعا در همان مرحله اول گزینش رد خواهد شد؛ ولی ظاهرا شما با سابقه بازداشت و فعالیت سیاسی در کارخانه ایران‌ناسیونال استخدام شدید.
‌حساسیت درباره کارخانجاتی نظیر ایران‌ناسیونال که خصوصی بودند، با نوع کار در کارخانجاتی که دولتی بودند، تفاوت داشت. به‌عنوان مثال من در سال 42 که در ذوب‌آهن اصفهان استخدام شده و بنا بود خدمت سربازی خود را نیز در آن بگذرانم، پس از گذشت حدود 45 روز کار و اتمام دوره آموزشی از بازگشت من به کارخانه جلوگیری کرده و عنوان کردند که با توجه به سوابق سیاسی، نمی‌توانم در آنجا کار کنم و بعد هم به‌عنوان سرباز صفر به بیرجند تبعید شدم؛ چرا‌که ذوب‌آهن، یک کارخانه دولتی با اقتضائات خود بود؛ اما درباره کارخانه ایران‌ناسیونال، افرادی نظیر حسین شیخ‌عطار، شاهکرمی، محمد رضوی و برخی دیگر با سابقه فعالیت سیاسی و بازداشت در آنجا کار می‌کردند.
‌‌در مرداد 46 سفری 10‌روزه به‌عنوان مأموریت به آلمان داشتید و در همان سفر دیدارهایی با چهره‌هایی مانند مهندس بازرگان انجام دادید که پس از آن هم این سفر به نجف ختم شد. لطفا در‌این‌باره توضیحی بفرمایید.
‌من در آن مقطع مسئول تعمیر و نگهداری سالن سواری‌سازی ایران‌ناسیونال بودم. یک دستگاه بالانس اتوماتیک متعلق به یک کارخانه آلمانی داشتیم که خراب شده بود و دو راه برای تعمیر آن داشتیم؛ یکی اینکه کارشناسی از این کارخانه آلمانی به ایران آمده و آن را رفع می‌کرد و دوم اینکه یک نفر از کارخانه برای یادگیری تنظیم دستگاه به آلمان می‌فرستادند. من به مدیرم گفتم که آمادگی برای سفر و مأموریت برای این مسئله را دارم که کارخانه با این مسئله موافقت کرد. البته ممکن است که این شائبه به وجود بیاید که ساواک،چطور اجازه خروج از کشور را به من داده بود. در آن زمان، وحید افراخته بازداشت شده بود و حرف‌های او هم برای ساواک حجت داشت. افراخته گفته بود که مرتضی الویری از سازمان بریده و دیگر با سازمان همکاری ندارد.
‌‌یعنی با حرف‌های افراخته، ظن ساواک از شما برداشته شد؟
‌البته ما هم به شکلی رفتار کردیم که به‌هیچ‌وجه هیچ سرنخی به دست ساواک ندهیم. ظاهر مسئله این بود که من به‌عنوان یک مهندس در یک کارخانه مشغول به فعالیت هستم و با دغدغه ازدواج و تشکیل خانواده، هیچ نشانه‌ای از گرایش به فعالیت سیاسی ندارم. در این سفر از طریق فردی به نام یوسف فروتن، فردی به نام یاقوت‌فام را در آخن پیدا کردیم که ایشان من را به آقای قطب‌زاده وصل کرد.
 من به پاریس و منزل قطب‌زاده رفتم که در آنجا، محمد منتظری هم حضور داشت و او برای من، گذرنامه جعلی درست کرد. با این گذرنامه جعلی به سوریه که علی جنتی در آن زمان در آنجا حضور داشت، رفتم و بعد راهی عراق شدم و با امام خمینی دیدار کردم. پس از آن بلافاصله به سوریه برگشته و از دمشق به تهران آمدم.
‌اگر سری به اوایل انقلاب بزنیم، بفرمایید که کشمیری چطور به شما وصل شد؟
من و مهندس بهزاد نبوی در روز 23 بهمن نزد مرحوم آیت‌الله مطهری رفتیم و ابراز نگرانی کردیم که با توجه به سلاح‌هایی که در اختیار مردم قرار گرفته، احتمال وجود سلاح در دست گروهک‌های مخالف هم منتفی نیست. پیشنهاد کردیم به‌عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، کمیته موقت انقلاب را برای برقراری امنیت در سراسر کشور و بازپس‌گیری این سلاح‌ها تشکیل دهیم. آقای مطهری روز بعد عنوان کرد با امام صحبت کرده و با نظر امام، مسئولیت این مسئله به مرحوم مهدوی‌کنی محول شده و ما باید با ایشان کار کنیم. البته قبلا این حکم برای آقای الهوتی صادر شده بود که امام در مدت‌زمانی کوتاه برای تغییر آن متقاعد شدند.
 به این ترتیب، در همین مقطع من به‌عنوان عضو شورای مرکزی کمیته موقت انقلاب اسلامی شروع به کار کردم. از جاهایی که حساسیت بالایی برای ما داشت، همین اداره دوم ارتش بود. تصور من این بود یکی از افرادی که به‌خوبی صلاحیت اداره این حوزه را دارد، آقای محمد رضوی خواهد بود؛ چراکه در گروه فلاح با هم همکاری داشتیم و ایشان را به‌خوبی به لحاظ تدین، تخصص و مدیریت می‌شناختم. بنابراین، من به‌عنوان فردی که عضو شورای مرکزی بودم، حکمی را به ایشان داده و مسئولیت مراقبت از اداره دوم را به او واگذار کردم. به خاطر دارم به دلیل احساس ناامنی‌ای که ما در آنجا می‌کردیم و یک بار چریک‌های فدایی خلق برای یافتن اسناد به این اداره هجوم آورده بودند، تصمیم گرفتیم تمامی این اسناد مهم را به مجلس شورای ملی بهارستان منتقل کنیم. وقتی آقای رضوی به اداره دوم رفت، مرحوم حسن منتظر‌قائم آنجا را اداره می‌کرد و تعدادی از فارغ‌التحصیلان شریف مثل علی اژئیان و جواد قدیری هم در آنجا حضور داشتند. آقای قدیری در زمان دانشجویی پیش‌نماز نمازخانه دانشگاه شریف (آریامهر) بود. او در میان دانشجویان به‌عنوان یک فرد متدین اما غیر‌انقلابی شناخته می‌شد و پدرش یک روحانی خوشنام که در یکی از مساجد اصفهان امام‌جماعت بود. جواد قدیری‌ کشمیری را به اداره دوم برده بود.
‌چه کسی کشمیری را به خسرو‌تهرانی معرفی کرد؟
کشمیری از طرف اداره دوم در ستاد خنثی‌سازی کودتای نوژه شرکت می‌کرد. این ستاد مرکب بود از اداره دوم، سپاه و دادستانی نیروهای مسلح. کار ستاد که رو به اتمام بود، خسرو‌تهرانی که عملکرد خوب کشمیری را دیده بود، او را به نخست‌وزیری برد. البته رضوی می‌گوید ما با این انتقال موافق نبودیم؛ نه به دلیل اینکه شکی به کشمیری داشته باشیم، بلکه به این دلیل که فکر می‌کردیم هنوز کار ستاد خنثی‌سازی کودتا پایان نیافته است.
‌شما در گفت‌وگویی عنوان کردید که بهزاد نبوی پس از آن انفجار به خود ما مشکوک شده بود و انگشت اتهام او به صورت جدی به سمت ما بود. با توجه به همکاری و رفاقتی که با بهزاد نبوی داشتید، علت این اتهام چه بود؟
زمانی که انفجار ریاست‌جمهوری رخ داد، در 58 ساعت اول ما کاملا سردرگم بودیم و من به خاطر دارم حوالی ساعت سه بعد‌از‌ظهر در مجلس سابق بودم که مالکی که هم راننده و هم محافظ من بود، با چهره‌ای ملتهب به سمتم آمد و گفت انفجاری در نخست‌وزیری رخ داده و کیف بهزاد را به من داد. اگر اشتباه نکنم، روز بعد از آن، برنامه تشییع جنازه تدارک دیده شد و زمانی که جنازه شهید رجایی و باهنر را آماده کردند، با این اطمینان که کشمیری هم در جلسه آن روز شرکت داشته، به دنبال جنازه او می‌گشتند. حتی به کسانی که مشغول جمع‌آوری جنازه‌ها بودند، گفته شد به دلیل نبود جنازه و عمق تخریب انفجار، قدری از خاکستر و بقایای اجساد موجود را به‌عنوان جنازه کشمیری منتقل کنند. چقدر هم برای همان خاکستر اشک ریختیم. ظاهرا ماشینی که کشمیری با آن به جلسه می‌آمده، در محل حادثه نبوده و از همین طریق نیز پی می‌برند که او فرار کرده است.
‌اینکه خاکستری را به کیسه‌ای ریخته و عنوان می‌کنند بقایای جسد کشمیری بوده، برخی معتقدند همین مسئله به این خاطر بوده که کشمیری فرصت فرار داشته باشد. برخی هم عنوان کردند ما تعمدا این کار را کردیم که با ایجاد ذهنیت تصور ما به مرگ کشمیری، بتوانیم او را دستگیر کنیم.
نه! من تصور می‌کنم این واقعیت ندارد که مثلا عنوان کنند ما هوشیارانه عمل کردیم.
‌یعنی یا فریب‌ خورده‌اند یا همه چیز همان‌قدر ساده‌انگارانه بوده که مطرح شده است؟
در مرحله اول، به صورت کاملا جدی و قطعی بر این باور بودند که کشمیری کشته شده است. منتها روز بعد و پس از اینکه جنازه‌ها را به راهرو مجلس برای تشییع منتقل کردند، بهزاد نبوی دیده که ماشین کشمیری در محلی که همیشه پارک می‌کرده، نبوده و تازه متوجه می‌شوند که او فرار کرده است. در اینجا اعلام نمی‌کنند کشمیری فرار کرده تا او تصور کند که به باور مرگ او رسیده‌اند و بعد بتوانند دستگیرش کنند. ولی به نظر می‌رسد حواس او بیشتر از اینها جمع بوده و از کشور خارج شده است.
‌تحلیل شما از ماجرایی که عنوان کردند قدری خاکستر به کیسه‌ای ریخته‌ شده و به نام کشمیری و جسد او منتقل شود، چیست؟
اگر این سؤال را 25 سال قبل از من می‌پرسیدید، می‌توانستم با مشخصات دقیق‌تری مسئله را مطرح کنم، ولی الان تا جایی که ذهنم یاری می‌دهد، زمانی که جنازه‌ها را جابه‌جا می‌کردند، وضعیت بسیار وحشتناکی را داشتیم و بعضا برخی از جنازه‌ها متلاشی شده بود. بر همین اساس، طبیعی بود وقتی در این جلسه شهید باهنر و رجایی بودند و کشمیری هم در کنار آنها حضور داشته، یک واقعیت قطعی تلقی شد که او هم کشته شده و وقتی جنازه را پیدا نکردند، سعی کردند با استفتا از یک فقیه راه‌حلی را برای این مسئله پیدا کنند. آن فقیه هم عنوان کرده که قدری از خاکستر را در کیسه‌ای ریخته و به‌عنوان جسد منتقل کنید.
‌به خاطر دارید از کدام فقیه سؤال شده بود؟
نمی‌دانم، ولی اینکه به هر حال خود این خاکستر جمع‌کردن، جنازه‌سازی بوده و عاملی در درون سعی کرده تا با این کار فرصتی برای فرار کشمیری فراهم کند، بشخصه این احتمال را بر مبنای اطلاعاتی که از آن زمان دارم، کامل رد می‌کنم. وقتی هم که متوجه شدند کشمیری فرار کرده است، بهزاد به چه کسی می‌توانست مظنون باشد؟ به کسی که او را معرفی کرده و طبعا با دنبال‌کردن افراد معرف از جواد قدیری و رضوی به نام من رسیده است.
‌مشخصا تمام گمان تنها متوجه شما شد؟
البته رضوی هم زیر سؤال رفت. به واسطه همکاری ما در گروه فلاح، طبعا هر دو ما در مظان این اتهام از سوی نبوی قرار گرفتیم.
‌ارتباط شما در آن مقطع با سعید حجاریان چطور بود؟
خیلی کم. خب در اداره دوم ارتش و تدوین اساسنامه وزارت اطلاعات هم سعید حجاریان نقش داشت. حجاریان ارتباط خیلی نزدیکی با ری‌شهری و خسرو‌تهرانی داشت. زمانی که خسرو‌تهرانی به مسئولیت اطلاعاتی ریاست‌جمهوری در زمان مهندس میرحسین موسوی می‌رسد، سعید حجاریان یکی از افراد خوش‌فکری است که با این مجموعه همکاری می‌کند. در زمان تشکیل مجلس اول، سعید حجاریان و خسرو‌تهرانی با ما لابی می‌کنند که وزارت اطلاعات تشکیل شود تا در مقابل مجلس هم پاسخ‌گو باشد.
‌این طرح را هم شما نوشتید؟
پیش‌نویس طرح آن را سعید حجاریان نوشت و من در مجلس مطرح کرده و امضاهای آن را جمع‌آوری کردم. البته در مجلس تغییراتی در طرح داشتیم. برای نمونه، این را که وزیر اطلاعات یک فقیه مجتهد باشد، ما در طرح نیاورده بودیم و بعدا در مجلس به آن اضافه شد.
‌ارتباط شما با گروه فرقان چگونه بود و چه زمانی جذب آن شده و چگونه از آن خارج شدید؟
ما هیچ‌گاه جذب فرقان نشده و از آن جدا نشدیم، بلکه با فرقان همکاری می‌کردیم و بعد کمکمان را متوقف کردیم. بگذارید توضیح دهم ما چه گروهی بودیم که با فرقان همکاری کردیم. سابقه کار ما به سال 43 برمی‌گردد که در زندان اوین تصمیم گرفتیم تشکیلاتی به وجود بیاوریم که این تشکیلات بتواند به صورت مخفیانه و عندالزوم به شکل مسلحانه با رژیم شاه مبارزه کرده و بر مبنای تحلیلی که درباره التقاتی‌بودن مجاهدین خلق داشتیم، انحرافات این سازمان را هم نداشته باشد. به این ترتیب گروه سیاسی‌-نظامی «فلاح» در سال 1343 در زندان اوین متولد شد. ما یعنی گروه فلاح، سال 44 با فرقان ارتباط پیدا کردیم. در این سال یکی از دوستان ما که در حرفه خرید‌و‌فروش آهن بود و منابع مالی ما را به نوعی تأمین می‌کرد، به من گفت مجموعه‌ای در حال مبارزه با رژیم شاه است. طبق گفته او، این گروه به صوررت تئوریک عمل کرده و روی قرآن‌پژوهی نیز کارهای خوبی انجام داده و نیاز به کمک دارد. ایشان بعد کتاب‌های آنها را که به صورت تفسیر سوره‌های قرآن بود، برای ما آورد و از ما درخواست کمک کرد. اولین کمکی که می‌خواستند، این بود که به جهت کمبود جا، نشریات آنها را انبار کنیم که این کار را در یکی از باغ‌های دماوند جاسازی کردیم. همچنین دستگاه تکثیرمان را هم به آنجا برده و اعلامیه را در آن تکثیر و سپس با جاسازی آنها زیر دو ردیف سبد سیب به تهران منتقل می‌کردیم. به این ترتیب، تنها ارتباط ما دریافت این کتب بود که اتفاقا برای ما جذابیت داشت. این ارتباط ادامه داشت تا اینکه سال 46 من با آقای مطهری ارتباط پیدا کردم. در این زمان، دیگر جزوات مانند سابق در 255، 555 صفحه منتشر نمی‌شد، بلکه بیانیه‌هایی در چهار تا شش صفحه را از این گروه شاهد بودیم. هفته‌ای یک بار بنا بر توصیه‌ای که مرحوم امام خمینی داشتند، به صورت مرتب با شهید مطهری ارتباط داشتم. هر زمان هم که خدمت او می‌رسیدم، جزوه‌ای از گروه فرقان را به ایشان می‌دادم. ایشان هم نمی‌دانم به چه دلیلی روی این جزوات حساس شده بود و آن را به دقت خوانده و حتی زیر متونش خط می‌کشید. سرانجام در سال 46 به مقطعی رسیدیم که ایشان گفتند اینها مسئله و انحراف دارند. بشخصه پشیمانم که چرا در آن زمان، مطالب شهید مطهری را یادداشت نکردم که الان بازگو کنم. وقتی ایشان این حرف را زد، من به عضو رابط‌مان با فرقان گفتم که سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندیم و با این گروه همکاری نمی‌کنیم. در همین بازه نیز ارتباط ما با گروه فرقان قطع شد. البته بعد هم شهید مطهری باز سراغ جزوات این گروه را گرفت و با دیدن قطع همکاری ما، دیگر پیگیری نکرد.
‌شما خودتان هیچ‌گاه با گودرزی ارتباط نداشتید؟
از ابتدای ارتباط ما با گروه فرقان تا زمانی که ارتباط ما با آنها قطع شد، من با هیچ فرد گروه فرقانی، نه مذاکره و صحبت کردم و نه رویارو شدم. کانال ارتباطی ما همان نفری بود که مطرح کردم. پس از پیروزی انقلاب نیز اولین‌باری که سر‌و‌کله این گروه پیدا شد، زمانی بود که در جلسه شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی حضور داشتیم که محمد بروجردی وارد شد و خبر ترور شهید مطهری را داد. ظاهرا همان زمان هم اینها به‌عنوان گروه فرقان اطلاعیه دادند. در آن زمان بود که ما تازه دیدیم عجب پیش‌بینی‌ای شهید مطهری داشت و چه بلایی به سر ما آمد. خیلی جالب است؛ این کسانی که مشغول مقابله و متهم‌کردن من هستند، از یک سو، مرتضی الویری را با گروه فرقان مرتبط می‌کنند، از یک طرف با مجاهدین خلق مرتبط می‌دانند و از یک طرف هم اصلا ما را با خود ساواک مرتبط می‌دانند؛ چطور می‌شود الویری هم با ساواک باشد، هم با مجاهدین خلق و هم با فرقان؟