پایان جنگ کوتوله‌ها، آغاز نبرد غول‌ها

محمدعلی صمدی*: با سقوط بیزانس و پیشروی برق‏آسای مسلمانان در قلب اروپا، سرزمین‏های مسیحی به ۲ قسمت تقسیم شدند؛ کشورهای اروپای شرقی که خط مقدم مواجهه با مسلمانان را تشکیل می‏دادند و تمام چند قرن آینده را به دست و پنجه نرم کردن با آنان گذراندند و کشورهای اروپای غربی که در پی راهی برای خروج از انحطاط و ورشکستگی خود بودند. اقتصاد اروپا به صورت سنتی، راهی جز تکیه بر تجارت و تا حدودی کشاورزی نداشت. در آن روزگار، طرف تجاری اروپا، جایی جز «شرق» نبود (مشخصا «هند» و «چین» که کانون کالاهای پایه‌ای تجارت جهانی یعنی «ادویه»، «منسوجات» و «جواهرات» به شمار می‌رفتند) اما همان‏گونه که ذکر شد، مسیر قدیمی تجاری به دلیل تسلط مسلمانان، پرهزینه و مخاطره‏آمیز بود. اگر چه ایتالیا و فرانسه همچنان به ته‌مانده این تجارت دسترسی داشتند اما شبه‌جزیره «ایبری» (پرتغال و «اسپانیای مسیحی») در دورترین نقطه جنوب غربی اروپا واقع بود و بازرگانی در این مسیر عملا صرفه نداشت. پس باید دسترسی جدیدی برای رسیدن به شرق پیدا می‏شد. پرتغال سرانجام توانست از طریق آفریقا معبری نسبتا ارزان‌تر برای خود به سوی شرق بگشاید اما اسپانیا عزم کرد راهی از غرب خود به سوی شرق پیدا کند.   تنها 40 سال پس از «فتح قسطنطنیه» به دست مسلمانان، «اسپانیای مسیحی» پس از 781 سال، اسلام را به طور کامل از «شبه‌جزیره ایبری» برانداخت و در همان سال ناوگانی را به فرماندهی دریانوردی به نام «کریستف کلمب» به افق‏های دریای غربی خود راهی کرد تا شاید با دور زدن مسلمانان، راهی به «هند» یا «ختا» (چین) در شرق بگشاید و رونقی به بازرگانی ورشکسته خود ببخشد. چند ماه بعد، کلمب پای بر قاره‏ای گذاشت که گنجینه‏های بی‏پایان آن توسط صدها هزار یا شاید میلیون‏ها بومی ساده‏دل محافظت می‏شد. کمتر از یک قرن زمان لازم بود تا ناوگان متبرک‌شده توسط پاپ، از این مردمان، چیزی جز قبایلی کوچک، سرخورده و مفلوک با جمعیتی چند هزار نفری باقی نگذارد.  اینک غرب مسیحی، در افقی ۲ قرنی، با ایجاد مهاجرنشین‌های بزرگ در قاره جدید، یک طرف تجاری مطمئن برای خود تاسیس می‌کرد و علاوه بر آن، با پشتوانه سلطه خویش بر قاره آمریکا و در سایه ثروت عظیمی که از «معادن طلا و نقره این قاره» و از «اقتصاد کشاورزی مبتنی بر کشتزارهای وسیع خالی‌شده از بومیان» به دست می‏آورد، عصر جدیدی را پیش‌رو داشت.  چند سال پس از کریستف کلمب، پرتغال نیز دریانوردان خود را به فرماندهی «واسکودوگاما» عازم پیدا کردن راهی به سوی «شرق» کرد. ناوگان پرتغال در سال 1497 به راه افتاد و پس از ماه‏ها، با دور زدن قاره آفریقا، وارد اقیانوس هند شد. به این ترتیب عاقبت «رؤیای غرب» توسط پرتغالی‏ها به حقیقت پیوست و راهی به هندوستان و درست پشت سر جهان اسلام باز شد که بازرگانان مسیحی را از هزینه سنگین انتقال کالا از یک کشتی به کشتی دیگر و پرداخت عوارض مسیرها و صدمات راه خشکی و آبی قدیم - که از ایتالیا تا مصر [یا عربستان یا سوریه و یا ایران] می‏گذشت- آسوده می‏کرد. عواید اقتصادی کشف این راه، طی یک قرن آینده برای اروپای غربی، بسیار مفیدتر از نتایجی بود که از کشف آمریکا به دنبال داشت. اروپای مسیحی، قرن شانزدهم را در حالی آغاز می‌کرد که این ۲ مسیر جدید (اقیانوس اطلس و دور آفریقا) یک «انقلاب بازرگانی» تمام‌عیار برای اروپای غربی بود. دیگر نیازی نبود نگران دالان مدیترانه باشند که در ید قدرت حریفان قدرتمندشان قرار داشت. این تحول که انبوهی از طلا را به اروپای غربی سرازیر کرد، نه تنها فلاکت و مصائب ناشی از جنگ‌های بی‌حاصل قرن‌های گذشته را جبران کرد، بلکه حکومت‌های فقیر مسیحی را که تا آن زمان بر سر حداقل امکانات حیاتی با هم تا سر حد مرگ می‌جنگیدند، به غول‌هایی مبدل ساخت که حالا بر سر قلمرو نفوذ و افزایش ثروت، به جان تمام دنیا افتاده‌اند.   با آغاز سده شانزدهم میلادی شاهد یک تکان عظیم تمدنی در ۲ کانون «شرق اسلامی» و «غرب مسیحی» هستیم. این تکانه در کانون «شرق اسلامی»، ۳ دولت مقتدر «هند»، «ایران» و «عثمانی» را پدید آورد و در کانون «غرب مسیحی»، امپراتوری‏های «اسپانیا»، «پرتغال»، «انگلستان»، «هلند» و «فرانسه» را.   «کانون اسلامی» با تکیه بر منابع داخلی خود و ثبات و آرامش نسبی به واسطه دولت‏های مقتدر خویش، تا ۲ قرن بعد، خود را در اوج نگاه داشت و «کانون غرب مسیحی» حالا می‏توانست با تکیه بر ثروت‏های دست‏نخورده و بی‏پایان «قاره آمریکا»، «آفریقای مرکزی و جنوبی» و «شبه‌قاره هند» تهاجمی جدی را برای صاف کردن حساب‌های «جنگ‌های صلیبی» آغاز کند (البته قطعا هدف اصلی سلطه بر شرق و تملک ثروت‏های آن بود). مسلمانان هنوز آنقدر ضعیف نشده بودند که میدان را به تازه به دوران رسیده‌های اروپایی واگذار کنند اما این بار یک تفاوت بزرگ با سال‌های «جنگ صلیبی» به وجود آمده بود. تمدن اسلامی و تمدن مسیحی تنها در یک جبهه، رویاروی هم قرار نمی‏گرفتند، بلکه مسلمانان، هم از شرق و هم از غرب، تحت محاصره سپاه صلیبی قرار داشتند. «فلسطین» در این قرن‏ها تحت حاکمیت «امپراتوری اسلامی عثمانی» قرار داشت و بخشی از «استان سوریه» محسوب می‏شد. اگر چه «انقلاب بازرگانی اروپای غربی»، رونق افسانه‏ای بازارها و مسیرهای تجاری دریای مدیترانه را برای مدت‏های مدید از میان برد اما سیر حوادث تاریخی یک بار دیگر به همه سرمایه‏سالاران و کانون‏های قدرت جهانی ثابت کرد این منطقه کوچک هیچ‏گاه نباید مورد غفلت واقع شود. «مهاجمان صلیبی» این بار همزمان از شرق و غرب، رخنه در خطوط مسلمانان را آغاز کرده بودند و باید در «نقطه‏ای طلایی» به هم دست داده و حلقه محاصره حریف را کامل می‌کردند. این «نقطه طلایی»، با توجه به شرایط اقلیمی و حوادث تاریخی آینده، جایی جز «فلسطین» نمی‏توانست باشد.  * پژوهشگر تاریخ