‌احیای برجام در سهم ۲ دولت!

گفت‌وگو با دکتر محسن محبی ‌ ‌احیای برجام در سهم 2 دولت! شیما بهره‌مند ترسیم چشم‌انداز روابط ایران و آمریکا، موضوع بحث ما با دکتر محسن محبی است که در آستانه مذاکرات احیای برجام و تغییر رویکرد بایدن به تحریم‌ها در سطح کلان، به یکی از مسائل سرنوشت‌ساز بدل شده. دکتر محسن محبی سالیانی است که از نزدیک با مسائل حقوقی ایران در سطح بین‌المللی درگیر بوده و در سِمت‌های مختلف در دیوان داوری و لاهه و مرکز امور حقوقی بین‌المللی ریاست‌جمهوری حضور داشته‌ و اینک نیز نماینده رابط و وکیلِ ایران در پرونده مطروحه در دیوان لاهه است. ازاین‌رو در این گفت‌وگو با اشاره به پیشینه روابط ایران و آمریکا، به جنبه حقوقیِ مواجهۀ این دو کشور نیز پرداخته‌ایم. دکتر محبی معتقد است چشم‌انداز روابط این دو کشور، دشوار اما امیدوارکننده است. او همچنین از دستور موقت دیوان بین‌المللی دادگستری به نفع ایران سخن می‌گوید که یک دستاورد حقوقی برای کشور ما بوده، و از احیای برجام که مذاکراتش تمام شده و گویا تنها یک قدم تا آخر کار مانده است. دکتر محبی به سیاست خارجیِ دولت رئیسی نیز اشاره می‌کند و می‌گوید ایشان در تبلیغات و مبارزات انتخاباتی گفتند از برجام دفاع می‌کنند که خیلی موضع روشن و امیدوارکننده‌ای است. پیش از این، با دکتر محبی به‌صورت ویدئویی (شفاهی) نیز گفت‌وگویی داشتیم، اما متن پیش‌رو به‌طور کامل بازنویسی شده، که به‌قول دکتر محبی «در گفت‌وگو، گاه زبان بر ذهن سبقت می‌گیرد و گاه ذهن لگام نمی‌دهد و به دست زبان نمی‌افتد. آشفتگی در کلام پیدا می‌شود و نقص در بیان رخ دهد. اما در نوشتار، قلم رام و آرام بر صفحه کاغذ راه می‌رود -گاه تند و به تاخت و گاه خرامان و به‌ نواخت. اگر خواهد، تواند راه رفته را یکسره برگردد و از نو به آهنگی دیگر بپیماید. لگام قلم یکسره در دست نویسنده است. خود، گاه انگشت نویسنده است که می‌نویسد. اما بازهم گاه لغزش پذیرد و خطا کند».
‌ اگر بخواهیم چشم‌اندازی از روابط ایران و آمریکا ترسیم کنیم، با توجه به ریاست‌جمهوری جو بایدن و مذاکراتِ نهایی احیای برجام، به‌نظر شما روابط بین دو کشور در حالِ تحولی تاریخی است، یا احیای برجام تنها در راستای سیاستِ مهار آمریکا و دیپلماسیِ ایران برای خروج از بحرانِ تحریم‌ها تعریف می‌شود؟
روابط ایران و آمریکا همان‌طور که می‌دانید به قرن نوزدهم برمی‌گردد که اولین سفیر از آمریکا به ایران آمده -به‌‌نام ساموئل بنجامین که خاطراتش هم به فارسی ترجمه شده و در دسترس است. ایران با روسیۀ تزاری و عثمانی هم‌مرز بوده و لابد آمریکایی‌ها سفیری فرستادند تا ببینند این‌طرف دنیا چه خبر است. حاجی حسینقلی خان صدرالسلطنه، پسر میرزا آقاخان نوری هم سفیر ایران بوده که به آنجا اعزام شده و بعداً به حاجی واشنگتن معروف شد. منتها بعد از جنگ جهانی اول و شکست عثمانی و عهدنامه ورسای (1919) به‌خصوص بعد از جنگ جهانی دوم که آرایش جدیدی در دنیا برقرار شد و تغییراتی که در جغرافیایی سیاسی دنیا خصوصاً خاورمیانه رخ داد، رابطه ایران و آمریکا رابطه‌ای استراتژیک شد. در دهه 1950 و پایان جنگ جهانی دوم که آمریکا و متفقین فاتحان جنگ بودند و آلمان و ایتالیا یا متحدین شکست خورده بودند، جهان به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شد و قدرت‌های بزرگان روز دنیا یعنی آمریکا و شوروی -‌در یک جنگ سرد مقابل هم قرار گرفتند. روابط بین‌المللی و معادلات سیاسی و اقتصادی کشورها تحت‌تأثیر جنگ سرد بود و آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی آن روزگار، هرکدام سعی می‌کردند کشورهای مختلف را تحت نفوذ خود درآورند و با ایجاد انگیزه‌های کافی و البته با استفاده از نیازها و نقاط ضعف کشورها و رهبرانشان، آنها را به بلوک خود درآورند و جلوی اقدامات رقیب را بگیرند و آن را خنثی کنند. درواقع موازنۀ قدرت در آن دوران، موازنۀ مثبت بود که برای کشورهای کوچک و ضعیف یا اصطلاحاً کشورهای جهان سوم یا پیرامونی، هزینه خیلی زیادی داشت. یکی از برنامه‌های آمریکا طرح اصلِ چهار از سوی ترومن رئیس‌جمهور ایالات‌متحده بود و هدف این بود که با کمک‌های مالی و فنی و اقتصادی به کشورهایی که از جنگ آسیب دیده بودند، آنها را به خود جذب کند و از افتادن آنها به دام بلوک شرق یا کمونیسم شوروی جلوگیری کند. این طرح اصل چهار ترومن ازقضا مصادف شده بود با دولت دکتر مصدق در دهه 1330 و البته نسبت به ایران اجرا نشد. یکی دیگر از تدبیرهایی که آمریکایی‌ها در آن دوران به‌کار بردند، طرح معروف «مارشال» بود برای کمک به کشورهای اروپایی آسیب‌دیده از جنگ. در همین چارچوب یکی از برنامه‌های دولت آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، ایجاد بسترهای سیاسی و نظامی درازمدت و مطمئن در مناطق مختلف دنیا بود؛ اعم از بسترهای امنیتی، سیاسی و اقتصادی، و این کار را در قالب یک الگوی نسبتاً ثابت انجام دادند تحت‌ عنوانِ معاهدات دوستی و آزادی تجارت و کمک‌های اقتصادی و کنسولی که مشهور شده به عهدنامه‌های مودت که در همان دهه 1950 با ده‌ها کشور دنیا امضا شده است؛ ازجمله با ایران در سال 1334 منعقد شده یعنی دو سال بعد از کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق که آمریکایی‌ها در ایران حضور یافتند و به‌اصطلاح بساط خود را پهن می‌کردند. به‌نظر من هرگونه نگاه به آیندۀ روابط ایران و آمریکا باید از منظر این گذشتۀ تاریخی شروع شود. افق روابط ایران و آمریکا در این بستر باید دیده شود. البته در این مدت یعنی در هفتادسال گذشته وضع دنیا عوض شده. در آمریکا ده‌ها دولتِ جمهوری‌خواه و دموکرات آمده‌اند و رفته‌اند و در ایرانِ آن‌موقع رژیم شاه بر سر کار بوده و در دهه هفتاد میلادی که دهه پنجاه شمسی ما باشد، ایران تشکیل اوپک را پیشنهاد کرد و یک قدرت بزرگی در اوپک پیدا کرده و قیمت نفت افزایش یافته، بعد هم در سال ۵۷ در ایران یک انقلاب بزرگ رخ داده و رژیم شاهنشاهی ساقط شده، و این، در افق تاریخی، اتفاق کوچک و کَمی نیست و نظام انقلابی مستقر شده و مبانی فکری و ساختار سیاسی در ایران به‌کلی تغییر کرده است. با وصف همه این‌ها، من معتقدم که نگاه به آیندۀ روابط ایران و آمریکا ریشه در گذشته دارد و باید در همان منظر بعد از جنگ جهانی دوم ترسیم شود، چون پایه‌های آن آرایش سیاسی جهانی بعد از جنگ دوم جهانی و خصوصاً جهان‌بینی سیاسی آن هنوز تغییر چندانی نکرده است. بهترین دلیلش این است که ساختار و مأموریت و اهداف سازمان ملل متحد و خصوصاً شورای امنیت که مهم‌ترین رکن آن است و آرایش کشورهای عضو شورای امنیت و حق وتو برای پنج کشور فاتحِ جنگ دوم جهانی، و سایر ارکان سازمان ملل همه‌وهمه هنوز در فضای بعد از جنگ تنفس می‌کند و کار می‌کنند. بدیهی است که جریان امور، در روابط کشورها ثابت نیست و در یک زمینه‌هایی تحولات مهمی رخ داده، اما شاکلۀ جهان در روزگار ما همان شاکلۀ بعد از جنگ جهانی دوم است. هرچند اضلاع و ابعاد و آرایش سیاسی بین‌المللی می‌تواند بلند و کوتاه شده باشد، اما ساختار اصلی هنوز همان ساختار جنگ سرد است. اگر در این تحلیل با من موافق باشید، برای سخن‌گفتن درباره آینده روابط ایران و آمریکا می‌بایستی به چند نکته اساسی توجه کنیم: یکی اینکه این روابط یک عقبۀ تاریخی مشخصی دارد که از آن گریزی نیست و قابل‌انکار هم نیست. دوم اینکه به‌نظرم جهان هنوز دوقطبی است، علی‌رغم اینکه گفته می‌شود یک‌قطبی شده است. محتوای قطب‌ها و مؤلفه‌های آن ممکن است تفاوت کرده باشد. اما هنوز در جهانْ دو قطب و دو بلوک از کشورها هستند که با هم تعارضِ منافع دارند، گرچه ممکن است حاشیۀ تعارض منافعشان در مواردی کمرنگ‌تر شده باشد، یا در یک حوزه‌هایی تعارض‌ها پیچیده‌تر و عمیق‌تر و گسترده‌تر شده، یا در جاهایی تعارض منافع را کنار گذاشته و به همپوشانی و اشتراکِ منافع رسیده باشند. این طبیعت زندگی و روابط بین‌المللی است. اما هنوز این دوگانه در روابط بین‌المللی و سیاسی کشورها وجود دارد. آمریکا و اروپا و بلوک آنها از یک طرف، و روسیه و کشورهای بلوک شرق که امروزه چین در آن نقش مهم‌تر و اثرگذارتری پیدا کرده، طرف دیگر. مادام که این‌طور است، هر کشوری لامحاله می‌بایستی جایگاه خودش را در یکی از این دو قطب ببیند و نسبت خود را با رأس این قطب‌ها تعریف کند، البته هرچه کشورها قوی‌تر و مستقل‌تر باشند، کمتر از فشارهای این قطب‌ها اثر می‌پذیرند. اما این یک واقعیت است و به‌نظرم چیز نکوهیده‌ای هم نیست. هر کشوری باید متناسب با نیازها و راهبرد سیاسی‌اش در عرصه بین‌المللی، در یکی از دو قطب موجود در جهان جایگاهی برای خودش تعریف کند. این شعاری هم که از همان اوایل انقلاب ایران داده شده و البته شعار درستی هم هست -‌یعنی نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی- به این معنا نیست که روابطمان را با دنیای خارج از دو قطب موجود تعریف کنیم. بلکه به معنای موازنه قوا به‌صورت منفی است، یعنی حفظ منافع ملی و استقلال سیاسی و درعین‌حال اجتناب از گره‌زدن سیاست‌های راهبردی و منافع ملی با شرق یا غرب. ازقضا رویکرد سیاستِ موازنه منفی در ایران سابقه هم دارد و دولت دکتر مصدق هم به دنبال آن بود، اما با ملی‌کردن نفت در یک چالش بین‌المللی قدرتمند دست‌به‌گریبان شد و در داخل هم، دربار از یک طرف و حزب توده از طرف دیگر، موانع زیادی ایجاد کردند و خود نهضت ملی نفت و جبهه ملی هم سازمان‌دهی نداشت، و درنتیجه بخش زیادی از انرژی و ظرفیت‌های دولت مصدق صرف مقابله و حل این چالش‌ها می‌شد و بعد هم که خوب می‌دانید کودتا کردند و فرصت‌ها از دست رفت. به‌هرحال، پنجره نگاه به روابط ایران و آمریکا همان چشم‌اندازِ دهه پنجاه میلادی است که دوران شروع جنگ سرد بود، امروز هم در دنیا جنگ سرد وجود دارد و فقط محتوا و ابعاد و اضلاعش تغییر کرده است. ایران هم باید در این جنگ سرد خودش را تعریف کند. سوم اینکه ایران به‌خوبی از این واقعیت‌ها آگاه است و لااقل در منطقه خودش یکی از اضلاع آن جنگ سرد است و در ترکیب سیاسی جنگ سرد می‌تواند و باید نقش ایفا کند. البته وقتی کشوری برای خودش چنین مأموریتی و جایگاهی تعریف می‌کند طبعاً باید لوازمش را فراهم کرده باشد یا فراهم بکند و هزینه‌هایی هم برای آن در نظر بگیرد. به‌ نظر می‌رسد رفتار ایران در طول سال‌های قبل به‌خوبی حکایت از همین موضع دارد. امروزه به‌خوبی می‌بینید که هیچ موضوع یا چالش مهمی در منطقه وجود ندارد، مگر اینکه ایران به‌خاطر حضور نیرومندش در منطقه، در حل آن نقش مؤثر و گاه منحصربه‌فرد دارد.
حالا اگر این چند نکته را روی‌ هم بگذارید، می‌شود گفت که چشم‌انداز آینده روابط ایران و آمریکا، چشم‌اندازِ دشوار اما امیدوارکننده‌ای است. برای آمریکا هم چشم‌انداز آیندۀ روابطش با ایران و تعیین نسبتش با جمهوری اسلامی ایران بعد از انقلاب، خیلی مهم و کار دشواری شده است. البته آمریکایی‌ها سال‌های پس از انقلاب خصوصاً بعد از جنگ را در خوف‌ورجا گذرانده‌اند! ماجرای مک‌ فارلین یکی‌اش. اگر دقت کنید به دولت‌هایی که بعد از پیروزی انقلاب در آمریکا روی کار آمدند - دولت آقای کارتر، ریگان، بوش پدر، کلینتون، بوش پسر، اوباما، و بعد ترامپ و الان هم آقای بایدن- همه این‌ها به‌نوعی دچار روابط با ایران بودند. من این کلمه «دچار» با تعمد استفاده می‌کنم. برای یک دولت خیلی مهم است که در دستور کار روزانه وزارت خارجه‌اش، روابط و مسائل با یک کشور دیگر، همواره جزء چند مأموریت یا اولویتِ نخست باشد. این در مورد آمریکا است مصداق دارد و ایران جزء اولین موضوعات سیاست خارجی آن کشور است. چرا؟ چون نقش ایران در منطقه منحصربه‌فرد است و همین نشان می‌دهد که چشم‌انداز تمهید و ترسیم راهبرد روابط ایران و آمریکا کار پیچیده و دشوار، اما امیدوارکننده‌ است. اینکه ایران باید در این دوقطبی جهانی، در منطقه سهم بسزایی داشته باشد، یکی از دلایلش همین است.
‌ به جنگ سرد بین ایران و آمریکا اشاره کردید. به دوران بعد از جنگ جهانی دوم برگردیم که آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ سرد شد. به‌تعبیرِ پری اندرسون در کتاب «فرمان و دیوان»، آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم با دوگانه‌ای در صحنه بین‌المللی مواجه شد: از یک طرف حفظ مصالح عامِ سرمایه در جهان و از طرفی کسب موقعیت برتر ایالات‌متحده در جهان. اما دوگانۀ تسری لیبرالیسم به جهان و درعین‌حال حفظ سرمایه‌داری و موقعیت برتر آمریکا در بازار سرمایه، با شروع جنگ سرد به محاق رفت و آمریکا ناگزیر «سیاست مهار» را در پیش گرفت؛ همان جنگ فرسایشی و نه تهاجمی که ممکن است به جنگ‌های نیابتی هم منجر شود، مانند جنگ ایران و عراق که آمریکا تا حدی از آن منتفع هم شد و دست‌كم مخالفتی با آن نداشت، چراكه می‌توانست انقلابِ ایران را در نقطه آغازین خود زمین‌گیر کند. البته این مواجهات از نظر اندرسون سابقه‌ای دورتر دارد: در دوران جنگ سرد که خاورمیانه برای ایالات‌متحده منطقه‌ای کم‌اهمیت به‌شمار می‌رفت، ایران به این دلیل اهمیت داشت که در مجاورت اتحاد جماهیر شوروی بود و تنها کشور منطقه که در آن جنبش پرشمار کمونیستی شکل گرفت. مصدق میدان‌های نفتی تحت کنترل بریتانیا را ملی کرد و با این کار لندن را برانگیخت تا نیروی دریایی اعزام کند. از نظر واشینگتن این کار اوضاع را به‌هم می‌ریخت و سبب می‌شد ناسیونالیسم ایرانی که در معرض واگیریِ کمونیسم از حزب توده بود، پررنگ‌تر شود. اعتقاد واشنگتن اقدام مخفیانه بود که به کودتای 28 مرداد 1332 منجر شد. از این منظر حتی می‌توان ایران را در پیروزی آمریکا در جنگ سرد و افولِ ایدئولوژی ضد سرمایه سهیم دانست، کشوری که خود بعدها درگیر نسخه دیگری از جنگ سرد با آمریکا شد. درعین‌حال، با اینکه انقلاب برای آمریکا شوک‌آور بود اما ازنظر آمریکا یک نظام اسلام‌گرا که با چپ ضدیت داشت یا دست‌کم میانه خوبی با چپ نداشت، بهتر از یک ساختار کمونیستی بود که ضدسرمایه عمل کند -البته اگر تحت نظارت قرار می‌گرفت. منتها این معادلات با اشغال سفارتِ آمریکا به هم ریخت و جنگ سرد آمریکا با ایران از همین‌جا آغاز شد و بعد در قالب تحریم‌ها ادامه پیدا کرد و حتی در دوره اول اوباما «جنگ پیشگیرانه» علیه ایران مطرح می‌شود. بعد از آن ما با برجام اندکی تنفس می‌کنیم تا روی‌کارآمدن ترامپ که وارد تونل سیاهی می‌شویم. البته در همین مدت هم گاه در مقاطعی سیاست‌های خارجه ایران با آمریکا همپوشانی دارند، مانند توافق ایران با برخی از مداخلات آمریکا در منطقه و سرنگونی رژیم بعث، اشغال افغانستان و عراق و مشارکت در اقدامات ضد داعش در منطقه. با این شرح مختصر از سابقه مواجهات آمریکا با ایران، اگر بتوان به‌تسامح تعبیر جنگ سرد را برای روابط ایران و امریکا دست‌کم در چهار دهه اخیر به‌کار برد، چطور می‌توانیم مشخصات جنگ سرد را به این روابط تعمیم بدهیم؟
بله، مهم این است که بتوانیم مؤلفه‌های جنگ سرد و متغیرهای آن را تعریف و تعیین کنیم، که کار دشواری است. من البته در علوم سیاسی صاحب‌نظر نیستم، حقوقدان ساده‌ای هستم. اما در حدی که درک می‌کنم، مهم‌ترین مؤلفه در جنگ سرد، حفظِ موازنه قوا براساس مزیت‌های اقتصادی و سیاسی و البته امنیتی و نظامی است. مؤلفه‌های جنگ سرد ایران و آمریکا بعد از پیروزی انقلاب را باید در این حوزه‌ها جست‌وجو کنیم. آمریکا و غرب در ابتدای پیروزی انقلاب ایران، بیش ‌و کَم حمایت می‌کردند و تحلیلشان این بود یک انقلاب دینی معتدل در ایران می‌تواند جلوی رشد جریان‌های چپ افراطی و سوسیالیستی- ناسیونالیستی را بگیرد و خصوصاً می‌تواند جلوی طمع تاریخی روسیه برای حضور بیشتر در منطقه را بگیرد و دستِ اتحاد جماهیر شوروی را کوتاه کند. اما بعد که انقلاب ایران پیروز شد، بخشی از محاسبات و تحلیل‌های آمریکایی‌ها درست از آب درنیامد. به‌نظرم آن‌ها فهمِ درستی از ریشه‌های انقلاب ایران، و از نیروهای انقلابی و خصوصاً از رهبری انقلاب در ایران نداشتند. شاید درباره نیروهای انقلاب ایران تصور می‌کردندکه بقایای نسل جبهه ملی و نهضت ملی‌شدن نفت در ایران به‌پا خاستند و نسبت به روش حکومت شاه و دخالت‌های او در همه امور و جاه‌طلبی‌ها و خودشیفتگی‌هایش اعتراض دارند و از خشونت‌ها و سختگیری‌های ساواک خشمگین‌اند و به‌دنبال بازشدن فضای سیاسی‌اند و... . در مورد ظرفیت‌ها و اهداف دینی جنبش و انقلاب هم شاید تصورشان همان بود که در دهه چهل از حرکت امام و حوزه‌های علمیه داشتند که یکی از روحانیان برجسته که کارش پرداختن به امور دینی است، برخاسته و می‌خواهد حاکمان را به رعایت قانون وادار کند و جلوی زیاده‌روی شاه و ظلم رژیم سلطنتی به مردم را بگیرد و به‌عنوان انجام یک وظیفه دینی و رسالت معنوی‌اش می‌خواهد ملتی را از ظلم و ‌جور شاه نجات دهد، تا مثل هر ملت آزاده دیگری زندگی کنند. اما موضع قاطع امام در مورد اینکه شاه باید برود و بساط شاهنشاهی باید جمع شود و جمهوری برپا شود، نشان داد که مسیر حرکت مردم به‌سمت ایجاد یک نظام سیاسی جدید است.  امور سیاسی تا یک حدی قابل پیش‌بینی است. همان پیش‌بینی هم با حاشیه‌ای از خطا همراه است. در ایران بعد از سقوط رژیم سلطنتی و پیروزی انقلاب، شیطنت‌ها شروع شد و چیزهای را بر مسیر انقلاب تحمیل کرد. مثل بُردن شاه به آمریکا و بعد اشغال سفارت آمریکا در آبان 1358 و بعد هم شروع جنگ عراق در شهریور 1359 از مواردی بود که پیش‌بینی نمی‌شد و راهبردهای کلان انقلاب و اولویت‌های آن را با تأخیر مواجه کرد یا جابه‌جا کرد و البته مسئولان را هم هوشیارتر کرد. از آن طرف، رویکرد آمریکایی‌ها و روس‌ها هم نسبت به انقلاب تغییر کرد و درواقع موضعشان نسبت به انقلاب متحول شد و رفته‌رفته یک تقابل جدی شکل گرفت. در طول جنگ تحمیلی هر دو بلوک شرق و غرب عملا به عراق کمک می‌کردند و اطلاعات ماهواره‌ای می‌دادند! یادتان باشد که آمریکایی‌ها سال‌ها رسما به‌دنبال براندازی جمهوری اسلامی بودند و کنگره آمریکا طی قانون معروف به «داماتو-کندی» برای مداخله در امور داخلی ایران بودجه گذاشته بودند و تضادها و درگیری‌ها با ایران را تشدید می‌کردند. روس‌ها هم به یک نوع دیگری از این موقعیتْ سود خود را می‌جستند. یک جنگ گرم و خونین هشت‌ساله به ایران تحمیل شد، وقتی دیدند پیروز نشدند رفتند سراغ آن جنگ سردی که شما از آن صحبت می‌کنید که آن‌هم درواقع به ایران تحمیل شد. در این جنگ سرد، جمهوری اسلامی ایران انتظار داشته برای حفظ انقلاب و منافع ملی سهم بیشتری از مدیریت منطقه را داشته باشد تا تهدیدهای خارجی علیه خود را خنثی کند. شاید این تعبیر کمی مبالغه‌آمیز باشد، اما شاید ایران علاقه داشته همان نقش تعیین‌کننده در موازنۀ قوا در منطقه را که به‌صورت تاریخی بر عهده داشته، همچنان بر عهده داشته باشد، اما خوب معلوم است که مادام که منافع مشترکی تعریف نشود اعتماد نمی‌کردند، هنوز هم به یکدیگر اعتماد نمی‌کنند. اینکه گفتم چشم‌انداز روابط ایران و آمریکا دشوار و امیدوارکننده است به همین معنی است و اگر ایران این نقش را پیدا کند، وضع فرق می‌کند و امور شروع می‌کند به سامان‌گرفتن. به همین دلیل فکر می‌کنم طرح دولت تحت عنوانِ «ائتلاف امید» (HOPE) یا همان طرح صلح هرمز، یکی از بهترین پیشنهادها و ابتکارات جمهوری اسلامی است برای حل چالش‌ها و تعادل قوا در منطقه. برای اینکه هم می‌تواند مسائل امنیتی و تنش‌های جنگ سرد را در منطقه در کنترل بگیرد و مدیریت کند (هیچ کشوری در منطقه به‌جز ایران نمی‌تواند این کار را انجام دهد، به دلایل مختلفی که مفصل است و جای بحثش در اینجا نیست و هم ایران را قانع می‌کند به اینکه جزئی و عضوی از بازی جهانی است. وقتی شما عضوی و جزئی از یک بازی می‌شوید، طبعا با سایر بازیگران منافع مشترک پیدا می‌کنید و درنتیجه نهایی بازی، ذی‌نفع می‌شوید و وقتی ذی‌نفع شدید، نمی‌گذارید با بن‌بست مواجه شوید و هم برای حل چالش‌های آن کمک می‌کنید و هم برای مدیریت بهتر و تحقق کم‌هزینه‌تر اهداف بازی، تلاش می‌کنید. اساس نظریه بازی (game theory) در روابط بین‌الملل همین است.


برای تعریف و مدیریت جنگ سردی که بعد از انقلاب خصوصا بعد از پایان جنگ تحمیلی بین ایران و آمریکا و سایر قدرت‌های بزرگ رخ داده، باید مؤلفه‌هایش را شناخت. یکی از مؤلفه‌های اساسی‌اش نقشِ امنیتی ایران در منطقه بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی است. اگر در کشورهای منطقه نوعی از ترس یا احتیاط در مقابل ایران وجود دارد، به‌خاطر همین ظرفیتی است که ایران دارد. این ظرفیت از کجا می‌آید؟ می‌توان ساعت‌ها در موردش بحث کرد؛ هم برآمده از موقعیت سوق‌الجیشی ایران است، هم توانایی اقتصادی و هم ظرفیت‌های سیاسی و نظامیان و هم موقعیت فرهنگی و تاریخی ایران و اثرگذاری‌اش در منطقه. یادتان باشد که هیچ‌کدام از جریان‌های افراطی که در منطقه وجود دارد ریشه شیعی ندارد که این برای قدرت‌های کوچک و بزرگ دنیا ا‌زجمله آمریکایی‌ها، معنی دارد و یک ظرفیت امیدبخشی است. جریانات افراطی و مزاحم در منطقه مبتنی‌بر آموزه‌ها و اندیشه‌های غیرشیعی و تفسیرهای خشک‌اندیشانه از تعالیم دینی است. این است که عرض کردم در آن جنگ سرد برای تعیین جایگاه ایران در منطقه، امکان هماهنگی و همسازی با موقعیت‌ها و تعریف منافع مشترک با ایران و با یک حکومت شیعه در منطقه، بیشتر است.
‌ یکی از مشخصه‌های جنگ سرد گسترش هژمونی دولت‌ها است که امکان نفوذ و قدرت آنان را بالاتر می‌برد و با کلیدواژه «امنیت» پیوند می‌خورد که در سیاستِ مهار بسیار کاربردی است و به‌عنوان عاملی برای وحدت‌بخشیدن به جریانات سیاسی داخلی و توجیه عملیات خارجی به‌کار گرفته می‌شود. آیا می‌توان سیاست‌های ایران در منطقه و توسل به مفهوم امنیت را هم حول ‌محور گسترش هژمونی تفسیر کرد؟ 
اصلا دعوا بر سر همین هژمونی است. اینکه گفتم چشم‌انداز روابط ایران و آمریکا دشوار اما امیدبخش است، منظورم همین بود. دشواری‌اش در همین هژمونی است. امیدوارکنندگی‌اش هم به این است که هم صورت‌مسئله و هم راه‌حل آن معلوم شده است! کافی است طرف‌های ذی‌نفع بپذیرند آن را عملی کنند. ایران بحق مایل است که در منطقه نقش مؤثر داشته باشد، کشورهای مهم دنیا هم بی‌میل نیستند که این نقش را ایران داشته باشد، منتها اول باید حوزه‌های منافع مشترک را تعریف کنند. حوزه اشتراک منافع در یک مواردی و گاهی به‌صورت موقت و موردی تعریف شده، اما هنوز شکننده است و به‌اندازه کافی گسترده و پایدار نیست.
‌ اگر در روابط ایران و آمریکا بعد انقلاب 57، از وقایعی مانند اشغال سفارت و محرک‌های ایدئولوژیک بگذریم، می‌توان گفت مسئله حاد این دو کشور گویا برنامه هسته‌ای ایران بوده؟ اندرسون معتقد است حتی در صورت دستیابی ایران به این سلاح هم بعید است بتواند مشکل حادی ایجاد کند اما اصرار آمریکا برای جلوگیری از تحقق برنامه هسته‌ای ایران به این دلیل است كه اسرائیل از دیرباز در خاورمیانه انحصار هسته‌ای داشته و روابط استراتژیک آمریکا با اسرائیل یا همان اشتراک منافعشان که تا حدی به ساختار داخلی قدرت در آمریکا مربوط است که یهودیان در آن ریشه دارند، موجبِ اصرار آمریکا برای جلوگیری از هسته‌ای شدن ایران است.
به نظر من این‌طور نیست.
‌ پس اگر ایران و آمریکا بتوانند اشتراک منافع پیدا کنند و مسئله هژمونیِ ایران در منطقه به جایی برسد، بحث اسرائیل و انحصار هسته‌ای‌اش چندان مطرح نیست؟
این اتفاق به‌صورت موردی گاهی پیش آمده که ایران و آمریکا منافع مشترکی داشتند مثل قضیه القاعده، جریان حمله صدام به کویت، یا در افغانستان و مسئله طالبان. طرفین توانسته‌اند به اهداف مشترکشان برسند و آمریکا توانایی‌ها و ظرفیت‌های ایران و هژمونیِ ایران در منطقه را قبول کرده. اما در حال حاضر به نظر می‌رسد این نقش را به عربستان داده‌اند که البته شکننده است و می‌بینید که به‌آسانی پس گرفتند. چراکه عربستان برای هژمونی در منطقه‌ای که اغلب قریب‌به‌اتفاق کشورهای آن سنی‌نشین هستند، گزینه خوبی نیست. جغرافیای سیاسی منطقه به‌گونه‌ای است که ایران گزینه بهتری است. ایران هم به‌خوبی از این ظرفیتش مطلع است و مطالبه دارد. این، هم به نفع امنیت منطقه و هم به نفع آمریکا و چین و روسیه است. حتی به نفع خود کشورهای منطقه هم هست، چون کشورهای منطقه هم اگر ذیل یک مدیریت منطقه‌ای مقتدر مثل ایران باشند، امنیت بیشتری خواهند تا تحت هژمونی‌های شکننده‌ای مثل عربستان. از این حیث، در مقابل ایران آلترناتیو دیگری در منطقه نیست.
مسئله آمریکا با ما مسئله هسته‌ای نیست. حتی مسئله اسرائیل هم نیست. مسئله تعریفِ آن منطقه مشترک منافع است. اینکه ایران در منطقه هسته‌ای شود چندان مهم نیست، البته آن‌طور که اطلاعات و اسناد و مدارک می‌گوید ایران واقعاً هنوز جز کلوپ کشورهای هسته‌ای نیست. عده‌ای از کارشناسان می‌گویند ایران این پتانسیل را دارد. این بحث دیگری است. با این‌همه اگر قرار شود که ایران بخواهد هسته‌ای شود، از قضا برای آمریکا یا حتی روس‌ها کم‌آسیب‌تر و کم‌خطرتر است تا مثلا کشوری مثل عربستان بخواهد هسته‌ای شود. فعلا پاکستان که شریک سیاسی عربستان است، هسته‌ای است و کافی است. چراکه با ایران، به‌عنوان یک بازیگر جدی در منطقه بهتر می‌توانند آن منطقه منافع مشترک را تعریف و تعیین کرد. البته ایران هیچ‌وقت نپذیرفته که کشور اتمی است و همواره آن را انکار کرده و استفاده از سلاح اتمی را همواره مذموم دانسته و نکوهیده. رهبری انقلاب هم فتوایی در زمینه ممنوعیت و حرمت شرعی استفاده از سلاح‌های کشتارجمعی داده‌اند و این کار را حرام دانسته‌اند. ایشان رهبر انقلاب هستند و مرجعیت دینی هم دارند و فتوای ایشان شرعا برای مقلدین‌شان لازم‌الاجراست و چون رهبر هستند فتوایشان به‌عنوان یک راهبرد کلان کشوری به‌شمار می‌آید و برای ایران هم تعهد ایجاد می‌کند. بنابراین من فکر نمی‌کنم اگر هم ایران روزی و روزگاری -به قول وزیر اطلاعات - ناگزیر شود که اعلام کند که من جزء کلوپ هسته‌ای هستم، خیلی اتفاق مهمی نیست. چون انحصار هسته‌ای اسرائیل هم مطلوب نیست و گاهی مزاحمت‌هایی برای خود آمریکایی‌ها و روس‌ها ایجاد می‌کند و شاید لازم باشد که روزی یک رقیب مقتدر برای آن تدارک شود. ولی فعلا تا به آنجا برسیم راه طولانی در پیش داریم. به‌هرحال یکی از مؤلفه‌های جنگ سرد در منطقه مسئله هژمونی ایران است و یکی از مؤلفه‌های این هژمونی هم مسئله هسته‌ای‌شدن ایران است که آمریکایی‌ها دارند تبلیغ می‌کنند و از این قضیه برای فشار آوردن به ایران استفاده می‌کنند.
مشکل ما با اسرائیل، یک مشکل تاریخی است. به خاطرات مئیر عزری، سفیر اسرائیل در ایران مراجعه کنید (که به فارسی هم چاپ شده) رژیم ایران قبل از انقلاب با اسرائیلی‌ها همدلی و همسویی راهبردی داشته و کمک‌هایی به همدیگر می‌کردند. اما مشکل اسرائیل فقط با ایران نیست، با همه کشورهای منطقه مشکل دارد و راه‌حلِ این مشکل هم اجماع منطقه‌ای است. کما اینکه دیدید این «معامله قرن» (big deal) که آقای ترامپ راه انداخت و چند کشور منطقه هم رفتند و در بالکن کاخ سفید نشستند و عکس انداختند، تأثیری نداشته و مسئله هنوز حل نشده است.
‌ اشاره کردید که آمریکا در قالب یک الگو با کشورها معاهدات دوستی منعقد می‌کند و هرگونه تحلیل روابط ایران و آمریکا هم با استناد به «عهدنامه مَودت» منعقده بین ایران و ایالات‌متحده در 15 آگوست 1955 (23 مرداد 1334) امکان‌پذیر است. تاکنون دعاویِ بین ایران و آمریکا؛ از پرونده اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیریِ کارکنان سفارت، سانحه هوایی سوم جولای 1988 و پرونده سکوهای نفتی و حتی همین دو پرونده اخیرِ ایران در مورد بلوکه‌شدن اموال ایران و بحثِ تحریم‌ها -که شما به‌عنوان نماینده رابط ایران در دیوان بین‌المللی دادگستری لاهه و رئیس مرکز حقوق بین‌المللی علیه آمریکا طرح دعوی و پیگیری کردید- در چارچوب عهدنامه مودت در دیوان مطرح شده‌اند. تا اینکه دولت ترامپ از برجام خارج شد و در سال 1397 هم هنوز چند ساعتی از دستور موقت دیوان به نفع ایران نگذشته بود که اعلام کرد عهدنامه مودت را فسخ می‌کند. پرسش اینجاست كه بعد از سالیانی که دعاوی ما و آمریکا براساسِ این عهدنامه طرح شده -و جالب اینکه اولین‌بار آمریکا در پرونده اشغال سفارت به این عهدنامه استناد کرده- خروج آمریکا از این عهدنامه چه تأثیری در روند مناسبات این دو کشور دارد؟ همان‌طور که بارها تکرار شده حقوق بین‌الملل ضمانتِ اجرای قاطعانه‌ای ندارد، اما با از کار افتادن عهدنامه مودت همین حدِ کم از امکان حقوقی هم از دست می‌رود. آیا از سال 1398 که خروج آمریکا به‌لحاظ حقوقی تثبیت شد، دیگر حربه حقوقی بین‌المللی در تقابل با آمریکا را از دست داده‌ایم؟
البته ایران از عهدنامه مودت خارج نشده. آقای ترامپ در بیستم ژانویه 2018 (اواخر دی‌ماه 1396) روی کار آمد و از همان زمان تبلیغاتش هم مرتب از برجام انتقاد می‌کرد و می‌گفت که برجام معامله بدی بوده و از برجام خارج خواهد شد. تا اینکه در 8 مه 2018 (18 اردیبهشت 1397) از برجام خارج شد و تحریم‌هایی راکه با برجام متوقف شده بود، دوباره برگرداند. بعد ایران به‌استناد عهدنامه مودت علیه آمریکا در دیوان بین‌المللی دادگستری (موسوم به دادگاه لاهه) طرح دعوی کرد و موفق هم شدیم و در شهریور 1397 دستور موقت دیوان خطاب به آمریکا صادر شد که تحریم‌ها را متوقف کند و وضع را تشدید نکند. در این هنگام بود که آمریکای آقای ترامپ و مشاور امنیت ملی‌اش، آقای جان بولتون، اعلام کرد که آمریکا از عهدنامه مودت خارج می‌شود و هم‌زمان با خروج از عهدنامه مودت، از پروتکل الحاقی به کنوانسیون وین 1961 راجع به روابط دیپلماتیک هم خارج شد. شاید فکر کردند ایران که حالا این توانایی را پیدا کرده که با این قدرت و مهارت حقوقی در دیوان حضور یابد، از سایر ظرفیت‌های عهدنامه هم استفاده و دعاوی جدیدی طرح خواهد کرد! خروج از پروتکل الحاقی هم عجیب بود. شاید به این دلیل بود که اسرائیل در دسامبر 2017 محل پایتختش را به بیت‌المقدس بُرد و آمریكا چند ماه بعد یعنی در ماه می سال 2018 سفارت خود را به اورشلیم منقل کرد و آقای ترامپ هم رفت آنجا و مراسمی در اورشلیم برگزار کردند. اما بعد فلسطین به‌استناد همین پروتکل الحاقی به کنوانسیون وین درباره روابط دیپلماتیک که صلاحیت اجباری دیوان برای رسیدگی به دعاوی ناشی از نقض کنوانسیون را پذیرفته، علیه آمریکا دعوایی در دیوان بین‌المللی دادگستری مطرح کرد و گفت مطابق این کنوانسیون، استقرار هیئت نمایندگی دولت خارجی، باید در سرزمین کشور پذیرنده باشد درحالی که اورشلیم یا بیت‌المقدس از نظر حقوق بین‌الملل وضعیت خاصی دارد و به‌هرحال جزء سرزمین اسرائیل محسوب نمی‌شود و این عمل آمریکا که سفارتش را برده به اورشلیم، نقض کنوانسیون وین محسوب می‌شود. این پرونده الان تحت رسیدگی دیوان است. خوب، لابد آمریکایی‌ها فکر می‌کردند این پروتکل الحاقی به این کنوانسیون وین در مورد صلاحیت اجباری دیوان، یک بابی است برای اینکه سایر کشورها هم هر روز علیه آمریکا طرح دعوا کنند، و باید این در را هم ببندند که هم‌زمان بستند و از آن پروتکل خارج شدند.
مطابق عهدنامه مودت هرکدام از دولتین که می‌خواهند خارج شوند، باید اول اخطار کتبی بدهند و یک سال پس از اخطاریه، فسخ و خروج از عهدنامه عملیاتی و مؤثر می‌شود. آمریکا هم در شهریور 1397 به سفارت سوئیس در ایران اخطاریه‌ای فرستادند که از عهدنامه خارج می‌شود. اما آن اخطاری که آمریکا برای خروج داده، از نظر شکلی یک اشکال جزئی حقوقی دارد و برخی حقوقدانان معتقدند تشریفات حقوقی برای خروج آمریکا از عهدنامه، کامل نیست. دولت آقای بایدن اگر مایل باشد به عهدنامه برگردد فرصتی است که از آن استفاده کند. البته در همان زمان هم بعضی از مسئولان آمریکایی با این تصمیم ترامپ مخالف بودند. برای اینکه می‌دانید، مذاکره درباره یک عهدنامه بین دو دولت کار خیلی سختی است و ماه‌ها و گاهی سال‌ها طول می‌کشد. دو دولت وقتی یک عهدنامه را امضا می‌کنند که به منافع مشترکی در موضوع دست پیدا کنند و تعریف چنین منافع مشترک کار بسیار دشواری است و هرچه عهدنامه سیاسی‌تر و امنیتی‌تر باشد کار سخت‌تری است. بله، گاهی اوقات عهدنامه‌ها در مورد تعرفه‌های گمرکی، یا نرخ ترجیحی صادرات و واردات، حمل‌ونقل بین مرزی است، که کار چندانی ندارد. اما وقتی معاهدات جنبه امنیتی و سیاسی و کنسولی پیدا می‌کند، ابعادش وسیع‌تر و پیچیده‌تر می‌شود و به مذاکرات زیادی نیاز دارد. دولت‌ها به‌آسانی از عهدنامه‌های این‌چنینی بیرون نمی‌روند. این کارِ آمریکایی‌ها خیلی عجولانه بود و در خودِ آمریکا هم انتقاداتی شد. در ایران هم مقامات دولتی در مورد خروج آمریکا از عهدنامه مودت به سکوت بسنده کردند و مطلبی در نکوهش یا ستایش گفته نشد. به‌هرحال وجود چنین عهدنامه‌هایی، که مسائل آزادی دریانوردی و اقتصادی و کنسولی را پیش‌بینی کرده، برای طرف‌های آن فرصت سیاسی خوبی است. البته موضوع این عهدنامه تماما درباره روابط دوستی و مودت نیست و همان‌طور که می‌دانید عنوان کاملش «عهدنامه مودت و روابط اقتصادی و حقوق کنسولی میان دولت ایران و دولت ایالات‌متحده آمریکا» است و به مفادش که رجوع کنید، می‌بینید در مورد مودت یک ماده بیشتر ندارد و در ماده یک می‌گوید «همواره بین دولتین ایران و ایالات‌متحده آمریکا صلح پایدار و روابط دوستانه برقرار خواهد بود». بعد به مباحث دیگری می‌پردازد از قبیل آزادی دریانوردی، تجارت، روابط اقتصادی، حمایت‌ها و فرصت‌های حقوقی که هریک از دو دولت به اتباع دولت دیگر در خاک خود می‌دهند برای تأسیس شرکت، کارهای تجاری، خریدوفروش، معاملات و نقل و انتقالات ارزی و امثال اینها. درواقع بیشترین بخش عهدنامه مربوط به امتیازاتی است که هریک از دو دولت به اشخاص خصوصی و شرکت‌ها و دستگاه‌های تجاری و مؤسسات بازرگانی هم می‌دهند. هدفِ اصلی آن هم تسهیلات و زمینه‌سازی برای فعالیت‌های تجاری است. یک بخش هم درباره تسهیلات کنسولی و مالیاتی است.
اما درباره اینکه آیا با خروج آمریکا از عهدنامه، ما فرصت طرح دعوا را از دست داده‌ایم؟ بله، از لحاظ حقوقی وقتی آمریکا از عهدنامه خارج شده و یک سال هم گذشته، دیگر مبنای صلاحیتی برای طرح دعوای جدید از بین رفته. اگرچه برخی حقوقدانان معتقدند در صورتی که سبب دعوا در زمان اعتبار معاهده رخ داده باشد، همچنان مشمولِ معاهده است و حداقل می‌شود به مسئولیت بین‌المللی آمریکا «استناد» کرد، چون حق مکتسبی است که قبل از خروج آمریکا از عهدنامه مودت ایجاد شده است. در این زمینه نظرات مخالف هم زیاد است. اما در اینکه یکی از امکاناتِ حقوقی بین‌المللی را هر دو طرف از دست داده‌اند، تردیدی نیست. اما خروج آمریکا تأثیری در این دو فقره دعوایی که الان ایران در دیوان مطرح کرده، ندارد و این دعاوی ادامه دارد تا به رأی نهایی برسد. از نظر تاریخی همان‌طور که اشاره کردید اولین‌‌بار آمریکا از این عهدنامه در قضیه گروگان‌گیری استفاده کرد و در نوامبر 1379 (آبان 1360) به همین دیوان بین‌المللی دادگستری مراجعه کردند و گفت عمل ایران در حمایت از گروگان‌گیری برخلاف تعهداتش در این عهدنامه مودت و کنوانسیون‌های دوگانه وین در روابط کنسولی و روابط دیپلماتیک است. و خوب همان‌طور که می‌دانید دیوان در آنجا ایران را محکوم کرد و گفت ایران مسئولیت بین‌المللی دارد، منتها با بیانیه‌های الجزایر در سال 1359، آمریکایی‌ها پذیرفتند این دعوایشان را پس بگیرند و پرونده مختومه شد و ادامه پیدا نکرد. جالب است که بعد هم که دیوان داوری ایران و آمریکا تأسیس شد،‌ شرکت‌های آمریکایی به همین عهدنامه مودت استناد می‌کردند و می‌گفتند ما در ایران اموالی داشتیم، شرکت داشتیم، تجارت می‌کردیم، راه‌سازی و پل‌سازی می‌کردیم و...، حالا در ایران انقلاب شده و ما رفته‌ایم، و ایران اموالمان را مصادره کرده وگرفته ‌است و طبق عهدنامه مودت باید به ما غرامت کامل بدهد. چون در عهدنامه مودت آمده که اگر اموال و حقوق اتباع هریک از دو دولت در خاک دولت دیگر، ضبط و مصادره شود، باید «غرامت کامل» پرداخت شود. ایران هیچ‌گاه در آن سال‌ها یا بعدا نگفت عهدنامه مودت با انقلاب از بین رفته است. بلکه موضع ایران در این پرونده‌ها و دفاع ایران در مقابل دعاوی آمریکایی‌ها این بود که عهدنامه مودت ارتباطی به این دعاوی ندارد و irrelevant است. زیرا ایران و آمریکا سندی مؤخری به نام بیانیه الجزایر امضا کرده‌اند و اگر ادعایی هم هست باید در چارچوب همین بیانیه‌های الجزایر طرح شود و در بیانیه‌ها صحبت از حقوق بین‌الملل شده و در حقوق بین‌الملل، دیگر قاعده غرامت کامل متحول شده و تبدیل شده به غرامت مناسب و... ایران در این استدلالش موفق بود؛ یعنی دیوان داوری در هیچ‌یک از پرونده‌ها ایران را به پرداخت «غرامت کامل» محکوم نکرد. در مواردی هم که ایران محکوم شده، غرامت عادله مناسب بوده است که در حقوق بین‌الملل قاعده بوده است. این، یک بحث حقوقی پیچیده و تکنیکی است.
برخی رسانه‌ها و روزنامه‌ها می‌نویسند چه مودتی، و چه دوستی‌ای بین ایران و آمریکا هست؟! ایران و آمریکا 40 سال است که دشمن هستند و... جواب این است که اولا عهدنامه‌های بین‌المللی با انقلاب یا حتی جنگ یا با این نوع حرف‌ها و شعارها از بین نمی‌روند، خروج از عهدنامه‌های بین‌المللی تشریفاتی دارد. ثانیاً نه آمریکا و نه ایران حتی در سال‌هایی که در دیوان داوری ایران-آمریکا درگیر دعاوی آمریکایی‌ها بود، نگفتند که این عهدنامه فسخ شده یا بی‌اعتبار و باطل است یا چون در ایران انقلاب شده خارج می‌شوند و عهدنامه فسخ شده است. به‌علاوه همان‌طور که گفتم موضوع این عهدنامه شامل موضوعات متنوع و مختلفی است و به‌طور خلاصه عهدنامه مودت گفته می‌شود.
‌ در مورد برجام و ماهیتش، از همان ابتدا بحث و نظرات بسیاری مطرح شد؛ اینکه بیانیه‌ای سیاسی است یا اعتباری در حد معاهدات حقوقی دارد. از نظر شما به‌عنوان یک حقوقدان طراز اول، ماهیت برجام به بیانیه سیاسی نزدیک‌تر است یا متن حقوقی؟ با توجه به اینکه شما امضای برجام را اقدام مهمی توصیف می‌کنید، آیا برجام می‌تواند پس از 40 سال، جنگ سرد بین ایران و آمریکا را خاتمه دهد و به‌نوعی توازن قوا منجر شود؟
برجام سند حقوقی نیست. معاهده هم نیست. و بیشتر از یک بیانیه است. یک سند سیاسی است که در چارچوب روابط بین‌الملل نوشته و امضا شده، نه در حوزه حقوق بین‌الملل. بنابراین برای قضاوت راجع به آن باید از زاویه روابط بین‌الملل به آن نگاه کرد. ضمانت اجراهایش هم در حوزه روابط بین‌الملل است یعنی سیاسی است. با ذکر این موارد می‌رسیم به جواب سؤال شما که آیا برجام می‌تواند جنگ سرد بین دو کشور را کنترل کند؟ به نظر من بله. بخشی از آن را تا جایی که به مسائل هسته‌ای مربوط می‌شود می‌تواند کنترل کند و از این جهت یک سند موفق محسوب می‌شود. البته آن‌قدر ابعاد امنیتیِ این جنگ سرد پیچیده بوده و هست که این سند نتوانست آن را به‌خوبی مدیریت و متوقف کند و دیدیم که شکننده بود و رئیس‌جمهور بعدی آمریکا که روی کار آمد، به‌راحتی از آن خارج شد. این اتفاق، این پیام را به ما می‌دهد که برای مدیریت جنگ سرد بین ایران و آمریکا و برای «بازدارندگی» گسترش این تنش‌ها و یک فرصت تنفس (deterrence) به ابزارهای قوی‌تر از برجام نیاز دارند. من معتقدم برای این منظور یعنی کنترل تشنج و جنگ سرد باید بیشتر از برجام جلوتر می‌رفتند. الان هم باید همین کار را کنیم. الان اگر دوستانی که در وین هستند موفق شوند و آمریکایی‌ها هم درخواستِ معقول و قانونی ایران را بپذیرند، به نظرم ایران و آمریکا اینجا نباید متوقف شوند و باید یک نقطه شروع باشد برای چشم‌انداز روابط دو کشور که شما در ابتدا اشاره کردید و من گفتم دشوار اما امیدوارکننده است. امید از همین‌جاها درمی‌آید. برجام در کنترل جنگ سرد بین دو کشور، سندِ مهم و موفقی بود و هنوز هم هست و قابل احیا است، اما ما نباید در برجام متوقف شویم. برجام سندی است که در عرصه روابط بین‌المللی تولید شده است. می‌دانید که روابط بین‌الملل حوزه‌ای است که سیاست بر آن حکومت می‌کند و سیاست یک هنر است. وقتی از هنر می‌گوییم بلافاصله فکر می‌کنیم که عنصر خیال در این پدیده نقش بسیاری ایفا می‌کند و واقعا هم همین‌طور است. اما سیاست هنری است که در آن تخیل نقشی ندارد. سیاستمدار هنرمندی است که باید با واقعیت‌ها، مخلوقِ هنری را خلق کند نه با تخیل و انتظارات دور یا به‌اصطلاح «خیالات شیرین». سیاست‌مدار باید واقع‌بینانه به صحنه نگاه کند. اگر به برجام از این زاویه نگاه کنیم، هنرِ خلق واقعیت است، هم ازجانب ایران و هم آمریکا. برجام، محصولِ تلاش مذاکره‌کننده‌های ایرانی و آمریکایی است. سندی است که دو گروه دیپلمات در آن مشارکت داشته‌اند و اعتبار آن مربوط به هر دو گروه است. البته چون ایران در مقابل 5+1 به‌تنهایی یک طرف بوده، اعتبار (credit) بیشتری باید به مذاکره‌کننده‌های ایران داده شود. سندهایی مانند برجام که در چارچوب روابط بین‌الملل و با قواعد سیاسی تنظیم می‌شوند و نه با قواعد حقوقی، از چنین توانی برخوردارند که حوزه‌های سیاسی متشنج را آرام و مدیریت کنند. بنابراین اگر برجام در عمل موفق شود و فضای بی‌اعتمادی را رقیق‌تر کند، می‌تواند باب امید را بگشاید و نقطه شروع کارهای بعدی باشد.
‌ بااینکه برجام یک «سند سیاسی» است، اما چون به قطع‌نامه 2231 شورای امنیت منضم می‌شود که برجام را تأیید و تحکیم می‌کند، ماهیت حقوقی هم پیدا کرده است. به‌اضافه اینکه بحث حل اختلاف (مکانیسم ماشه) که هنگام خروج آمریکا از برجام مطرح شد، ماهیتی حقوقی دارد؛ به این معنا که اگر برجام تنها در روابط بین‌الملل تعریف می‌شد، خروج یکی از طرفین نیازمند سازوکار حقوقی نبود. تیم مذاکره‌کننده ایران از این امکانِ حقوقی آگاه بودند یا بعد از آنکه آمریکا به آن استناد کرد، متوجه وجود چنین امکان حقوقی برای آمریکا شدند که ممکن بود با وتوی آمریکا به‌شکل سلبی هم همراه شود؟ تیم مذاکره‌کننده ایران در انشای بخش‌های حقوقی برجام مشارکتی داشت و حقوق‌دانان ما در روندِ شکل‌گیری برجام حضور داشتند؟
در بین دوستانی که در وزارت خارجه مذاکره می‌کردند حقوقدانانی هم حضور داشتند، اما من در مذاکرات یا تحریر متن برجام نبودم و در قضیه برجام دوستان وزارت خارجه درگیر بودند. بنابراین قضاوتم در این باره از بیرون است. تصور می‌کنم اساسا نمی‌خواستند قضیه را حقوقی کنند و موضوع را در قالب روابط بین‌الملل مدیریت کردند و نگه داشتند. مکانیسم ماشه هم یک مکانیسمِ غیرحقوقی است. اتفاقا مکانیسم ماشه بهترین دلیلِ بین‌المللی بودن این سند است، چون ضمانت اجرای حقوقی ندارد. یک سازوکار چندلایه است که همه در حوزه روابط بین‌الملل کار می‌کند و نه حقوق بین‌الملل. در برجام می‌گوید در صورت اختلاف، اول موضوع می‌رود به کمیسیون مشترک، و اقدام در سطح وزرای خارجه و یک هیئت مشورتی (به‌طور هم‌زمان) و اگر اجماع حاصل نشد در حل اختلافات، بعد می‌رود به شورای امنیت سازمان ملل. این مکانیسم حل‌وفصل اختلافات، ضمانت اجرای حقوقی روشن و ایجابی ندارد. خروج آمریکا از برجام تخلف است و برخلاف حسن نیت در انجام تعهدات بین‌المللی است، اما در برجام مرجع قضائی یا داوری برای رسیدگی به نقض تعهد وجود ندارد، اگر وجود داشت، ایران می‌توانست طرح دعوی کند و از همان‌جا حقوق بین‌الملل وارد می‌شود و به این تخلف و نقض عهد رسیدگی می‌شد. اما چون صرفا یک سند سیاسی-حقوقی است وقتی آمریکا خارج شد، ایران هم توانست متقابلا و با استناد به ماده 36 برجام، تعهدات خود را تحت برجام کاهش دهد. البته چون برجام ضمیمه قطع‌نامه شماره 2231 شورای امنیت است و قطع‌نامه آن را حمایت و تضمین endorse کرده مسلما از ضمانت اجراهای روابط بین‌المللی قوی برخوردار است. توجه داشته باشید که پرونده هسته‌ای ایران ذیل فصل 7 منشور ملل متحد و در شورای امنیت بود. وقتی کشوری کارش با شورای امنیت می‌افتد یعنی رفتار آن کشور صلح و امنیت بین‌المللی را به خطر انداخته و یک فشار و یک اجماع بین‌المللی علیه آن شکل می‌گیرد که می‌تواند سال‌ها طول بکشد. اما با برجام هفت قطع‌نامه شورای امنیت متوقف شد و حتی تاریخ خروج پرونده هسته‌ای ایران از شورای امنیت هم معلوم شده -که سال 2025 است. اینها همه ضمانت اجراهای بین‌المللی سیاسی است. برخی می‌گویند چرا برجام در کنگره آمریکا تصویب نشده؟ و اگر تصویب می‌شد آمریکا نمی‌توانست خارج شود. اولا صرف تصویب در کنگره، مانع از خروج از برجام نمی‌شد. ثانیا خوب اگر در کنگره آمریکا تصویب می‌شد، ما هم باید در مجلس تصویب می‌کردیم و با این کار خودمان را ملزم می‌کردیم و دیگر ماده 36 برجام وجود نداشت که ما بتوانیم به‌عنوان «عمل متقابل» اقداماتی کنیم. ثالثا برجام عهدنامه نبود که برود به کنگره در آمریکا یا مجلس در ایران. به نظر من، ضمیمه‌شدنِ برجام به قطع‌نامه 2231 به‌مراتب ضمانت اجرای مؤثرتری برای ایران تدارک کرده است. اگر برجام تبدیل به قانون می‌شد، قانون یک امر داخلی محسوب می‌شود که تحت حاکمیت دولت است، اما الان ضمانت اجرای برجام، ضمانت اجرائی در چارچوب قطع‌نامه 2231 است؛ یعنی در سازمان ملل و در چارچوب روابط بین‌الملل است. در روابط بین‌الملل هم ملاحظات سیاسی حاکم است و کُنه اصلی سیاست، یا به‌قول طلبه‌ها حاق سیاست، «قدرت» است؛ هم قدرتِ قشون و قدرت سخت و هم قدرت نَرم. هر دولت و کشوری که از قدرت بیشتر برخوردار باشد، در روابط سیاسی هم می‌تواند اثر بیشتری بگذارد و کشورهای دیگر را به رفتارهای بهتر و بیشتری به نفع خودش قانع یا وادار کند. برجام هم همین‌طور است. بنابراین نباید برای برجام دنبالِ ضمانت اجرای حقوقی برویم.
‌ آقای دکتر محبي، دستور موقت دیوان به نفع ایران، یک دستاورد حقوقی بزرگی و یک موفقیت تاریخی برای ایران به شمار می‌رود...
بله دستاورد تاریخی بسیار مهمی بود.
‌ بااینکه ما پیش از این هم در حوزه حقوق بین‌الملل و دعاوی ایران و آمریکا دستاوردهایی داشته‌ایم، اما دستور موقت اخیر در رسانه‌ها و محافل حقوقی و سیاسی ابعاد گسترده‌ای پیدا کرد. از روند صدور دستور موقت و ضمانت اجرای آن بگویید. شما در جایی گفته بودید کار حقوق‌دانان با گرفتن این دستور موقت و رأی صلاحیتی تمام شده و از اینجا به بعد باید سیاست‌مداران و تیم دیپلماسی کشور در چارچوب روابط بین‌الملل ورود کنند و اشاره کرده بودید به بحث ضعف ضمانت اجرا در حقوق بین‌الملل که ما نمی‌توانیم مأمور برداریم برویم به خزانه‌داری آمریکا و پول‌های بلوکه‌شده را برگردانیم! آیا واقعا هیچ ضمانت اجرائی وجود ندارد تا دستور موقت را به اجرا گذاشته شود و تنها باید به تیم دیپلماتیک ایران اکتفا کنیم؟
بله. الحق دستاورد حقوقی بسیار مهمی برای کشور بود و هست. اساتید و بزرگان حقوقی کشور بر آن گواهی دادند. در این میان البته- مثل همیشه - کسانی با کمال اعتمادبه‌نفس مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها کردند در فضل ‌تقدم خودشان در این پرونده‌ها. درحالی‌که یک برگ از پرونده نخوانده بودند و یک برگ از لوایح را ننوشته بودند... اما آقای رئیس‌جمهور از این کار بزرگی که مرکز امور حقوقی بین‌المللی در سال 95 و 96 انجام داد -البته با کمک و هماهنگی وزارت خارجه- بارها زبان به تحسین گشودند و حتی هم همان‌موقع در سال 97 دستور دادند که از تیم حقوقی ایران که پرونده را مدیریت کردند قدردانی شود. اما نمی‌دانم چرا این دستور اجرا نشد. به‌قول دوستی، لابد به محاق اندر افتاده در دفتر مستوفیان دیوان! در پرونده مربوط به ضبط و مصادره قریب 1،8 میلیارد دلار بانک مرکزی توسط آمریکا هم که قبل از پرونده بازگشت تحریم‌ها مطرح شده بود (خرداد 1396) رأی صلاحیتی به نفع ایران صادر شد و توفیق بزرگی برای ایران به دست آمد و پرونده در ماهیت تحت رسیدگی دیوان است. اما فعلا در مورد این موفقیت کسی مصاحبه‌ای نکرده و مدعی فضل تقدم در آن نشده. باری تاریخ را، حوصله فراخ است!
و اما درباره ضمانت اجرا، ببینید ما باید انتظارات‌مان را از حقوق و روابط بین‌الملل واقعی کنیم. من در یک جلسه‌ای که بعض از مقامات کشور هم حضور داشتند گفتم در عرصه بین‌المللی، بهترین فرصت برای ایران و بهترین دوست ایران، حقوق بین‌الملل است. اما به شرط اینکه ظرفیت‌های حقوق بین‌الملل را بشناسیم و بعد توان علمی و کارشناسی‌اش را داشته باشیم که از آن ظرفیت‌ها استفاده کنیم. شعار نه! بلکه با یک تحلیل کارشناسی و واقع‌بینانه باید این امکان و این ظرفیت حقوقی بین‌المللی را به‌درستی شناسایی و مدیریت کنیم. دیدید که این کار در مرکز امور حقوقی بین‌المللی انجام شد. یک تیم حقوقی مرکب از حقوقدانان و اساتید حقوق بین‌الملل ایرانی و خارجی تشکیل شد و دادخواست را نوشتند و تبادل لوایح را انجام دادند و در جلسه دیوان حاضر شدند و دفاع کردند و کار را جلو بردند که تا اینجا به نتیجه هم رسیده. برخی انتقاد کردند و گفتند حقوق بین‌الملل ضمانت اجرا ندارد و دوست باید کسی باشد که اگر لازم شد بتوانیم از قدرتش و نیروی بازدارنده‌اش استفاده کنیم و از این‌دست بحث‌ها. اما من هنوز به این حرف عقیده دارم.
از نظر حقوق بین‌الملل، دیوان دادگستری بین‌المللی به‌اصطلاح آخر دنیاست! یعنی پشت آن دیگر چیزی وجود ندارد که دولت‌ها بتوانند مراجعه و تظلم کنند. در حقوق داخلی، کلانتری هست و دادسرا و دادگاه وجود دارد و محکوم‌علیه یا حتی شخص ثالث مخاطب دستور دادگاه - حتی اگر مراجع دولتی باشند- ملزم‌اند دستور یا رأی دادگاه را اجرا کنند و اگر از آن تخلف و تخطی کنند، مأمور اجرا به‌زور آن را اجرا می‌کند و در قانون برای مستنکف از اجرای دستور قاضی، مجازات پیش‌بینی شده و اگر مستنکف یک مقام یا مأمور دولت باشد، مجازاتش تا مرحله انفصال از خدمات دولتی می‌رسد. اما در عرصه بین‌المللی نوع و جنس ضمانت اجرا متفاوت است. از خودیاری (self-help) گرفته -یعنی دولت محکوم‌له که حکم به نفع او صادر شده اگر عملی باشد خودش رأسا حکم را اجرا کند، البته به‌شرط اینکه خود این کار منجر به نقض حقوق بین‌الملل نشود- تا مراجعه به شورای امنیت بر اساس ماده 94 منشور. در کنار دیوان هم یک رکن دیگری در جامعه بین‌المللی وجود دارد به نام شورای امنیت. این دو در کنار هم صلح و امنیت بین‌المللی را در دنیا حفظ می‌کنند و هر کدام هم ابزار خودشان را دارند که در منشور ملل متحد، فصل هفتم به بعد آمده. در مورد دستور موقت هم جالب است بدانید که مطابق بند 2 ماده 41 اساسنامه دیوان -که در ماده 77 قواعد رسیدگی دیوان هم تکرار شده- تنها جایی که دیوان باید تصمیمش را به شورای امنیت گزارش بدهد، وقتی است که دستور موقت صادر می‌کند. نمی‌گوید باید رأی را گزارش بدهد، در‌حالی‌که ظاهرا رأی مهم‌تر به‌نظر می‌رسد، اما در هر مورد که دیوان دستور موقت صادر کرد، مکلف است به شورای امنیت هم اطلاع دهد. این یک پیام مهم دارد: معلوم می‌شود دستور موقت مستقیما با مقوله صلح و امنیت بین‌المللی ارتباط دارد که دیوان باید به رکن دیگر سازمان ملل که مسئولیت حفظ صلح و امنیت بین‌المللی را دارد، گزارش دهد. و معلوم می‌شود در لایه‌های زیرین دستور موقت، ملاحظات صلح و امنیت بین‌المللی نهفته است. دلیل آن شاید این باشد که وقتی دیوان قانع می‌شود که دستور موقت صادر کند یعنی می‌خواهد از به‌هم‌خوردن وضعیت موجود جلوگیری کند زیرا به‌هم‌خوردن وضعیت، بالقوه متضمن تهدید صلح و امنیت بین‌المللی است. می‌خواهم بگویم ضمانت اجرای آن در اینجاها است. این دستور موقت از نظر سیاسی و قدرت چانه‌زنی برای جمهوری اسلامی ایران، نهایتِ اهمیت را دارد. مثلا «اینستکس» (INSTEX) به‌طور غیرمستقیم محصول و مولودِ همین دستور موقت است. شرحش مفصل است اما در چند جمله خلاصه می‌کنم: دستور موقت در شرایطی صادر شد که آمریکایی‌ها می‌گفتند در زمینه‌های بهداشتی و دارویی و انسانی، هیچ محدودیتی یا تحریمی در کار نبوده و ایران یا شرکت‌های خارجی که می‌خواهند با ایران کار کنند می‌توانستند و هنوز هم می‌توانند از «اوفَک» (OFAC) مجوز بگیرد و... که البته نابجا می‌گفتند، زیرا به علت تحریم‌های ثانویه نسبت به مؤسسات مالی و بانکی و بیمه و کشتیرانی عملا استفاده از خدمات بانکی و پرداخت و بیمه و...مسدود بوده به‌هرحال بعد از صدور این دستور موقت وقتی آمریکایی‌ها به اروپایی‌ها و کشورهای دیگر فشار می‌آوردند که با ایران کار نکنند، در پاسخ به آمریکا می‌گفتند دیوان بین‌المللی دادگستری، دستور موقت صادر کرده و ما نمی‌توانیم تخلف کنیم و در چارچوب این دستور دیوان مجاز هستیم که با ایران کار کنیم. از درون همین‌ها بود که اینستکس درآمد که درست اجرا نشد. یکی از دلایلش هم مشکلاتِ خود ما بود؛ یعنی مسئله FATF، پالرمو، کنوانسیون ضد تروریسم که همچنان در مجمع تشخیص مصلحت مانده. بنابراین، یک) دستور موقت از نظر سیاسی در عرصه بین‌المللی نهایت اهمیت را دارد. دو) اجرایش مکانیسم حقوقی دارد که می‌توان به شورای امنیت سازمان ملل مراجعه کرد و طرح موضوع کرد. البته آمریکا براساس منشور ملل متحد در شورا عضویت دارد و ممکن است قطع‌نامه شورای امنیت در مورد دستور موقت را وتو کنند، اما باز به موجب همان منشور ملل متحد وقتی مسئله حل‌وفصل اختلافات مطرح باشد، کشوری که طرف دعوا است (در اینجا آمریکا) حق شرکت در رأی‌گیری را ندارد. اما یک بحث حقوقی هم در اینجا مطرح است که آیا این ممنوعیت شرکت در رأی‌گیری، شامل کشورهای دارنده رأی وتو هم می‌شود یا نه. رویه شورا در این زمینه روشن نیست. سه) اینکه دستور موقت، نوعی تلقی به قبولِ ادعای ایران است. کمتر پیش آمده که دیوان دستور موقت به نفع یکی از طرفین صادر کند، اما در ماهیت دعوا را رد کند. چون وقتی دستور موقت صادر می‌کند به این معناست که در پسِ ذهن دیوان، خواهانْ علی‌الاصول ذی‌حق است. به‌اصطلاح حقوقی دارد که «باورپذیر» است. به‌هرحال همان‌طور که شما هم اشاره کردید، در حقوق بین‌الملل، ضمانت اجراها، مکانیسم مشخصی مانند حقوق داخلی ندارد، اما این تصمیم دیوان بی‌المللی دادگستری یک فرصت و یک ابزار مهمی در اختیار دیپلماسی کشور است که از آن در موقعیت‌های مناسب استفاده کند و لابد دیپلمات‌های ایرانی در مذاکراتشان استفاده کرده‌اند و می‌کنند. بنابراین هم ضمانت اجرای دستور موقت و هم بستر استفاده از آن، یک ضمانت اجرا و یک بستر سیاسی است.
‌ برخی معتقدند ممکن است برای احیای برجام نیاز به متن یا الحاقات دیگری باشد اما ظاهرا مذاکرات در وین تمام شده و تنها بحثِ چگونگی اجرای تعهدات طرفین مانده. آیا ممکن است در احیای برجام با سند جدیدی مواجه شویم یا بندی به برجام اضافه شود؟ اشاره کردید که باید از برجام هم پیش‌ می‌رفتیم، به‌نظرتان الان فرصتی هست تا از برجام پیش‌تر برویم یا دست‌کم بابِ مذاکرات بعدی در مورد مطالبات ایران را باز کنیم؟
بله، البته اطلاعات من از مذاکرات احیای برجام در این حد است که در روزنامه و رسانه‌ها منتشر شده و می‌شود که دوستان و دیپلمات‌های وزارت خارجه در وین مدتی است مشغول‌اند و همان‌طور که اطلاع دارید گویا چارچوب‌های اصلی هم توافق شده و در حال تحریر متن هستند. در اخبار هم آمده بود که مسئله ضمانت است که ایران از آمریکایی‌ها می‌خواهد تضمین کنند دیگر از برجام بیرون نخواهند رفت. این یک بحث تکنیکی و حقوقی است و اینکه چقدر عملی است نمی‌دانم. باید دید که چه مکانیسمی را تعبیه می‌کنند. اما اینکه طرفین در مذاکرات وین بیش از برجام بتوانند امتیاز بگیرند یا بدهند، به نظرم در دستور کار نیست و نباید هم باشد، چون کار را برای هر دو طرف سخت می‌کند. برجام یک سند مذاکره‌شده و تمام‌شده‌ای است. سندی است که چند سال در موردش مذاکره شده، چندین پیش‌نویس داشته و کلمه به کلمه‌اش به‌قول آقای دکتر ظریف بحث شده و توافق شده. بنابراین باید انتظارات‌مان را واقع‌بینانه کنیم و قدم‌به‌قدم جلو برویم. اگر همین برجام، به همان ترتیبی که در دوران آقای اوباما نوشته شده بود، احیا شود و دوباره این ماشین راه بیفتد، به‌نظرم هم برای ما و هم آمریکا اهمیت دارد و کار بزرگی است، چون تحریم‌ها واقعا آسیب‌های جدی به ما زده و روزبه‌روز هم دارد می‌زنَد. از نظر 5+1 هم اقدامات و فعالیت‌های صلح‌آمیز هسته‌ای ایران و خروج از NPT یا توقف کارهای داوطلبانه ایران، در غیاب برجام می‌تواند منطقه را در معرض آسیب قرار دهد. اما اینکه آیا بعد از احیای برجام طرفین دومرتبه وارد مسائل دیگر هم می‌شوند و مذاکره می‌کنند یا نه، باید از سیاست‌مداران پرسید. من همواره از سیاست به‌معنای یک امر پیش‌بینی‌ناپذیر می‌ترسم و خیلی هم علاقه‌ای به سیاست ندارم. البته اینکه انسان در امور سیاسی وارد شود و نظر بدهد، خیلی خوب و سرگرم‌کننده است! اما من سیاست‌مدار حرفه‌ای نیستم. آنها باید بگویند آیا بعد از برجام، مسائلِ منطقه‌ای و امنیتی را با آمریکایی‌ها بحث خواهند کرد یا نه. به‌نظر من یا همان تحلیلی که عرض کردم، خوب است که اینها در دستور کار باشد و برای ثبات و هژمونی ایران درباره این مسائل هم به‌موقع مذاکره شود و فکر می‌کنم کسی هم در این زمینه انکاری ندارد، فقط بحث بر سر کارنامه منفی آمریکا در انجام تعهدات و نیز مسئله زمان مناسب و شرایط و چارچوب کار است.
‌ ما برجام را با تیم دیپلماسی به هدایتِ محمدجواد ظریف پیش بردیم و به ثمر رساندیم، حتی در برخی از مجامع و رسانه‌ها این بحث مطرح شد که آشنایی آقای ظریف با جان کری و دیگر دیپلمات‌های آمریکا و شناخت ذهنیت آمریکایی، نقش بسزایی در پیشبرد مذاکرات داشته. به‌نظر شما شخصیت و وزن سیاسی افراد چه تأثیری در پیشبرد مذاكرات دارد؟ آیا کمرنگ‌شدن نقش آقای ظریف بعد از انتشار فایل صوتی مصاحبه ایشان، تأثیری بر روند مذاکرات خواهد داشت؟
بدون تردید شخصیت افراد در مذاکرات مؤثر است. حالا مذاکرات بین‌المللی که هیچ، حتی در مذاکرات و معاملات ساده هم، نوع برخورد و صحبت افراد مؤثر است. آقای ظریف از نوجوانی به آمریکا رفتند و بعد در محیط روابط بین‌الملل بودند و الحق تجربه خوبی هم اندوخته‌اند. سال‌ها در آمریکا زندگی کردند و با ذهنیت یا طرز فکر (mentality) آمریکایی‌ها به‌خوبی آشنا است و این برای هر مذاکره‌کننده‌ای امتیاز به‌شمار می‌رود. اما اینکه در قضیه احیای برجام حضور ندارند، به‌نظرم یک تقسیم کار داخلی است و نباید ما را خیلی به سؤال بیندازد و فکر کنیم لابد رویکرد دیگری در جریان است. از جانب آمریکایی‌ها هم همین‌طورست، به‌هرحال آن تیمی که در زمان آقای اوباما بودند الان عوض شده‌اند درعین‌حال که شخصیت، دانش، رویکرد و روان‌شناسی افراد در موفقیت و شکست مذاکره‌ای مهم است، اما آنچه موجب موفقیت یک مذاکره می‌شود، چارچوب راهبردی آن است که در هر کشوری در سطح کلان تصمیم‌گیری می‌شود. در ایران هم این یک تقسیم کار در داخل وزارت خارجه است. البته من دیگر در دولت نیستم و اطلاعاتم در جزئیات نیست، اما این‌طور که از اوضاع‌واحوال می‌فهمم به‌نظرم می‌رسد نباید نگران باشیم که اگر آقای ظریف نیست، لابد نقص یا نقصانی هست یا در مسیر دیگری داریم پیش می‌رویم. راهبرد کلان همان است و هر کدام از دوستان مأموریتی دارند و کارشان را انجام می‌دهند.
‌ آیا احیای برجام به دولت آقای روحانی قَد می‌دهد؟ اگر کار به دولت بعدی رسید، با توجه به اینکه آقای رئیسی در نشست خبری بعد از انتخابات گفتند «سیاست خارجی دولت ما محدود به برجام نیست»، به‌نظر شما ممکن است که رویکرد مذاکرات تغییر کند، یا همچنان در سطح استراتژی کلان پیش خواهد رفت؟
از اخبار و اظهارات مقامات کشورها برمی‌آید هم درکشورهای 5+1 خصوصاً آمریکایی‌ها و هم در ایران تلاش‌ها بر این است که کار را در این دولت تمام کنند. آقای رئیس‌جمهور هم یکی دو هفته قبل گفتند اگر به آقای دکتر عراقچی اجازه‌های لازم داده شود، همین امروز کار را تمام می‌کنند! رئیس‌ دفتر ایشان هم در مصاحبه‌ای گفتند که تحریم‌ها لغو شده یا می‌شود و کار تمام است. بنابراین معلوم است که احیای برجام در این دولت در دستور کار است و دارند تلاش می‌کنند، حالا چقدر موفق شوند نمی‌دانم. ظاهرا بر سر تضمین آمریکا و نیز بر سر لغو بعض تحریم‌ها که در زمان ترامپ اضافه بر تحریم‌های برجامی ایجاد شده باید تصمیم بگیرند. شاید هم قرار است نتیجه نهایی کار در سهم هر دو دولت قرار گیرد! درمورد سیاست خارجی آقای رئیسی، ایشان در تبلیغات و مبارزات انتخاباتی گفتند از برجام دفاع می‌کنند که خیلی موضع روشن و امیدوارکننده‌ای است. اما با توجه به روش سیاسی و رویکرد ایشان به مسائل، مؤلفه‌های دیگری هم در سیاست خارجی‌شان دخیل خواهد بود که لابد با برجام همخوان خواهد بود. وقت است که شکیبا باشیم...!