كشتن فرهنگ منحط با تفنگ نمي‌شود! حتي در پنجشير

اين روزها قلب ايرانيان در پنجشير مي‌تپد و اين دلشوره شامل همه ايرانيان، حتي آنها كه به تازگي واقع‌گرايي سياسي را تجربه مي‌كنند هم مي‌شود. به جز بخش كوچكي از تندروترين لايه‌هاي مسلمانان اهل تسنن، كمتر كسي در دنيا هست كه در ترجيح احمدمسعود به هبت‌الله آخوندزاده لحظه‌اي ترديد كند. با اين همه، به نظر مي‌رسد رودرروشدن نظامي با طالبان اشتباه است و هر چه زودتر هم بايد پايان پذيرد. شواهد بسياري در دست است كه طالبان در كنار بسياري ديگر از خصوصياتش، يك گروه فكري هم هست و شواهدي هر چند كمتر، اما قابل اعتنا وجود دارد كه طالبانيسم، بخواهيم يا نه، در بين مردم افغانستان هواخواهاني ولو در اقل، اما كافي براي مقصود خويش دارد. بازتاب اين هواداري را مي‌توان در سرعت عجيب تسلط طالبان بر افغانستان يافت و ذيلا دو شاهد براي اين ادعا مي‌آورم: 
1- شكي نيست كه امريكا و هم‌پيمانانش، مي‌توانستند نيرو و امكانات نظامي طالبان را تشخيص دهند. پس چرا در تخمين سرعت تسلط طالبان بر كشور تا اين اندازه ضعيف عمل كردند؟ پاسخ روشن است: استعداد نظامي را مي‌شود به راحتي رصد كرد، اما افكار درون كله آدميان را نه. صرف‌نظر از دلايل سياسي‌اش، همان‌طوركه مولوي عبدالحميد به درستي تشخيص داد، طالبان در بين مردم افغانستان طرفدار دارد، ولو اينكه ما دوست نداشته باشيم.
2- مخالفان داخلي طالبان، سقوط سريع كشور را به توطئه ربط دادند، اما هيچ‌كدام‌شان مدرك محكمه‌پسندي براي اين ادعا ندارند. اين چه توطئه‌اي است كه توطئه‌كنندگانش دو سال است دارند با طالبان مذاكره مستقيم مي‌كنند؟ چه كسي باور مي‌كند دولتي با پشتوانه لرزان دولت بايدن توطئه‌اي ترتيب بدهد كه خودش را اين‌گونه در معرض افكار عمومي امريكاييان قرار دهد و بر شكست امريكا صحه بگذارد؟ قطر، پاكستان، تركيه، عربستان، ايران، روسيه، چين، امريكا و... همه اينها با طالبان مذاكراتي داشته‌اند. مخالفان داخلي طالبان، در واقع با توطئه خواندن اين سرعت در سقوط كشور، آگاهانه يا ناآگاهانه، دارند عامل اصلي آن يعني نفوذ نسبي طالبان در افغانستان و تن در دادن عمومي به آنها را كتمان مي‌كنند.
بر اين اساس، مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه نبرد با طالبان، در واقع يك نبرد فكري است. پذيرفتن همين يك نكته كفايت مي‌كند تا نتيجه بگيريم كه درافتادن نظامي با طالبان اشتباه است. اگر مي‌شد طالبان را با اسلحه شكست داد، امريكا اين كار را مي‌كرد. اگر مي‌شد با جنگ بر طالبان فائق آمد، دولت افغانستان اين كار را مي‌كرد. بايد به احمدمسعود يادآور شد كه درافتادن با يك فرهنگ منحط، مثل جراحي يك تومور بدخيم است. طالبانيسم تومور بدخيمي است كه حتي دقيق‌ترين جراحي‌ها هم نمي‌تواند آن را از ريشه خارج كند. هيچ بيمار سرطاني‌اي دوست ندارد كه گرفتار سرطان بدخيم باشد، اما آدم‌ها واقعا گرفتار سرطان بدخيم مي‌شوند، ولو دوست نداشته باشند و حق داشته باشند كه دوست نداشته باشند. وانگهي، يأس و خستگي عمومي ناشي از سال‌ها جنگ داخلي، سايه‌اي سنگين روي هر جنگ ديگري ولو جنگ حق عليه باطل انداخته است و اين مطلب در كنار عقب نشستن كشورهاي خارجي مخالف طالبان، تامين هزينه‌هاي يك جنگ فرسايشي را مشكل مي‌كند. كم نبوده‌اند جنبش‌هاي مصلحانه‌اي كه به دليل بي‌تفاوتي مردم و نداشتن منابع مالي، به مرور از آرمان‌هاي اصلي خويش دورافتاده‌اند. مرگ «فهيم دشتي» نشانه‌اي است بر اينكه جنگ با طالبان اشتباه است. در جنگ نظامي با يك فرهنگ منحط، آن كسي كه از دست مي‌رود دقيقا همان كسي است كه مي‌تواند با روش‌هاي مدني و ارزان، متقاعدكننده‌ترين روايت‌ها براي آشكاركردن نواقص يك فرهنگ منحط را بپروراند. كاش مي‌شد احمدمسعود هر چه سريع‌تر پي مي‌برد كه اين گوهرها و اين نعمت‌هايي كه به افغانستان ارزاني شده را نبايد به پاي يك جنگ بي‌حاصل در برابر يك فرهنگ منحط فدا كرد. چند سال بايد بگذرد تا يك دشتي ديگر‌ زاده و تربيت شود؟ راه مبارزه با طالبان، عيان ساختن مغايرت‌هاي فرهنگ منحط آنها با معناي يك زندگي ساده انساني است. تفنگ براي مبارزه با فرهنگ‌هاي منحط ضعيف است؛ ولو در دست مصلحان باشد.