با سوت برایم آهنگ زدند!

یاسر نوروزی|  چرا اغلب رمان‌نویسان، خاطرات خوبی از ورود به سینما ندارند؟ در اکثر گفت‌وگوها با گلایه‌های فراوانی از سوی نویسندگان درباره شرایط حاکم بر سینمای ایران مواجه بوده‌ام؛ تا جایی که عده‌ای حتی عطای آن را به لقایش بخشیده‌اند. در این میان الهام فلاح از جمله نویسندگانی است که آثار فراوانی در ادبیات داستانی داشته؛ «به من نگاه کن»، «خون‌مردگی»، «همه دختران دریا»، «زمستان با طعم آلبالو»، «سامار»، «کشور چهاردهم» و... او حتی به شکل سرمایه‌گذار در جشنواره سی و پنجم با فیلم سینمایی «تابستان داغ»‌ همراهی داشت؛ درحالی‌که قرار بود با اقتباس از «خون‌مردگی»، اثری سینمایی داشته باشد. در این گفت‌وگو با مرور آنچه بر او گذشته، به آسیب‌شناسی روابط بین رمان‌نویسان و سینماگران پرداخته‌ایم.

اگر موافق باشید از بدو ورودتان به حوزه سینما بگویید. سرمایه‌گذار و مشاور فیلمنامه فیلم «تابستان داغ» بودید. فیلمی هم بود که جوایز زیادی در جشنواره
سی و پنجم گرفت، اما برایم عجیب است که چرا با وجود رمان‌های خودتان، در چنین شکل و شمایلی وارد سینما شدید و بعد هم چرا دیگر سراغش نرفتید؟
کتاب «خون‌مردگی» من، هفتة اول اسفند 94 منتشر شد. بعد از تعطیلات عید، حدود هفتة آخر فروردین بود که دیدم فردی در واتساپ به من پیام داده و خودش را کارگردان معرفی کرده. آقایی بود به اسم ابراهیم ایرج‌زاد که آن زمان چهار پنج تجربة فیلم کوتاه داشت ولی فیلم سینمایی در رزومه‌اش نبود. عید رفته بود «خون‌مردگی» را خریده و خوانده بود و خیلی دوست داشت که حتما این رمان را در قالب فیلم سینمایی کار کند. به این ترتیب قراری گذاشتیم و درباره «خون‌مردگی» حرف زدیم. در واقع قرار بر این شد که ما در کنار همدیگر فیلمنامة اقتباسی رمانم را بنویسیم. دفعة دومی که قرار گذاشته بودیم، از فیلمنامه‌ای صحبت کرد که مدت‌هاست روی آن کار کرده اما به خاطر مسائل مالی نتوانسته آن را بسازد. حرفش این بود که به هر حال چون کار اولی بوده و جوان است، کسی حاضر به سرمایه‌گذاری نیست. بعد هم از من خواست نگاهی به فیلمنامه بیندازم. من فیلمنامه را گرفتم و خواندم، به نظرم آمد بخش‌های زیادی از آن به لحاظ منطق داستانی نیاز به کار دارد. همین موضوع را هم با خودش در میان گذاشتم و قرار شد اشکالات را مکتوب کنم که همین کار را هم کردم.

فیلمنامه کار چه کسی بود؟ خودشان؟
نه، فیلمنامه را پیام کرمی نوشته بود. آن زمان اسم فیلمنامه «بچه» بود. در قرار بعدی باز درباره «خون‌مردگی» صحبت کردیم. من خب کاملا نسبت به مسائل مالی در سینما خالی‌الذهن بودم. از روی کنجکاوی پرسیدم برای ساخت یک فیلم اینچنینی چقدر مگر سرمایه لازم است؟ ایشان هم با حالت ناامیدی گفت حدود یک میلیارد تومان.

چه سالی بود؟



بهار 95. وقتی رقم را شنیدم، واقعیتش آمدم خانه و با همسرم صحبت کردم و کمی بالا و پایین کردیم و دیدیم این بنده خدا که اصطلاحا برادری‌اش را ثابت کرده و می‌خواهد کار مرا جلو ببرد. بنابراین ما هم خواستیم ادای دینی که او از جانب سینما به ادبیات دارد، جبران کنیم. همین شد که تصمیم گرفتیم به عنوان سرمایه‌گذار شروع به کار کنیم.

در واقع فتح بابی می‌خواستید داشته باشید برای ورود به سینما و آشنایی با این حوزه. درست است؟
بله، انگیزة من از این سرمایه‌گذاری این بود که بتوانم با سینمایی‌ها مرتبط شوم و از طریق مهارت خودم در داستان‌نویسی، اتفاق خوبی در این حوزه شکل بدهم. واقعا دلم می‌خواست این اتفاق بیفتد. به این ترتیب با چند نفر تهیه‌کننده‌های مختلف وارد صحبت شدند تا کار را پیش ببریم.

پیشتر البته شنیده بودم بابت اقتباس از کتاب‌های دیگرتان هم سراغ آثارتان رفته بودند.
یکی دو بار بابت «کشور چهاردهم» به من پیشنهاد سریال داده بودند ولی هیچ‌وقت جدی نشده بود و خب تجربة بچه‌های دیگر را هم دیده بودم. هیچ‌کس تجربة خوبی از سینمایی‌ها نداشت. یا حق‌شان را خورده بودند یا از کتاب‌شان اقتباس کرده بودند و هیچ اسمی از آنها نیاورده بودند، یا اینکه بدون نظرش در فیلمنامه یا متن او دست برده بودند و خلاصه از این قبیل تجربه‌ها. برای همین من هم زیاد رویکردم مثبت نبود. با این حال آقای ایرج‌زاد خودش دنبال کار رفت و در نهایت به هومن بهمنش رسید. گفت هم‌دانشگاهی او در زمان کارشناسی بوده و از قدیم دوست هستند. با او صحبت کرده بود که هم فیلمبردار باشد و هم سرمایه‌گذار. منتها گفته بود نمی‌خواهد بیشتر از 40 درصد سرمایه‌گذاری کند. پرسید شما می‌توانید 60 درصدش را بپذیرید؟ آن زمان ما ذخیره تمام سیزده چهار سال کار و زندگی را گذاشتیم و در نهایت وارد شدیم.

آن زمان هزینه کمی هم نبود!
بله، هزینه‌ای بود که می‌شد آن زمان راحت یک خانه در تهران بخرم ولی این کار را نکردم و وارد شدم. وقتی رسید به مرحلة تولید و چیدن کست بازیگری و طراح صحنه، لباس و فیلمبرداری و صدا و لوکیشن و ... گفتند برآوردی که کردیم هزینة فیلم می‌شود
 یک و نیم. در نهایت پذیرفتیم ولی بعد که آقای بهمنش پول نقد برای کار نگذارد و خودش مجری طرح باشد و هم مدیر فیلمبرداری و در نتیجه به عنوان دستمزد مجری طرح و فیلمبرداری، چهل درصد محاسبه شد. یعنی پول نقد پروژه را به‌طور کامل من عهده‌دار شدم.

این وسط «خون‌مردگی» چه شد؟ مگر قرار نبود رمان شما به شکل فیلم سینمایی کار شود؟
چون «خون‌مردگی» فضای جنگ دارد و مقدمات دیگر نیاز داشت، پروژه‌ای بود که نمی‌شد در آن به‌سادگی جلو رفت. گفتیم تا مقدمات آن آماده بشود، این فیلم هم ساخته می‌شود، من هم با این تیم بیشتر آشنا می‌شوم و در مجموع کار می‌کنیم و جلو می‌رویم. در نهایت هم فیلمبرداری انجام شد و بالأخره فیلم را ساختند.

الان شما پس دارید درباره «تابستان داغ» صحبت می‌کنید. چون سوالم این است که «خون‌مردگی» را چه کردید؟ همین‌طور مانده بود؟
کار «تابستان داغ» آن زمان دیگر تقریبا رسیده بود به مرحلة صداگذاری. یعنی یک هفته 10 روز مانده بود به سی و پنجمین دورة جشنوارة فجر، آقای نوروزبیگی که تهیه‌کننده این فیلم بود، به من گفت که ما «خون‌مردگی» را می‌سازیم ولی نه وقتی که تو بنویسی و نه وقتی که ایرج‌زاد بنویسد. گفت چون تمِ این کار جنگ است، باید کسی بنویسد که در این حوزه شناخته‌شده باشد. بعد هم گفت پیشنهاد من محمدرضا گوهری است؛ گوهری کتاب را بخواند و به فیلمنامه تبدیلش کند. ما با آقای گوهری قرار گذاشتیم، ایشان آمدند کتاب را بردند و خواندند و در نهایت گفتند 80 میلیون می‌گیرند که کتاب را به فیلمنامه تبدیل کنند.

همان سال 95؟
بله، من هم در وضعیت عجیبی گرفتار شده بودم. چون هر چه داشتم داده بودم برای «تابستان داغ» و فکر می‌کردم که آقای ایرج‌زادی که می‌خواهد «خون‌مردگی» را به عنوان فیلم دومش کار کند یا آقای نوروزبیگی که قرار است تهیه‌کننده آن باشد، کمک می‌کنند اما هیچ کمکی نکردند. یعنی آقای گوهری شروع کرد نوشتن ولی این عزیزان گفتند ما نداریم، خودت هزینه را بده! گفتند وقتی که ساخته شد، به جای هشتاد تومان، صد و پنجاه تومان دستت می‌آید.
هم‌زمان با این اتفاقات، «تابستان داغ» هم داشت می‌رفت جشنواره. درست است؟
بله، فیلم رفت جشنواره و در آن سال در سیزده رشته کاندیدا شد.

خاطرم هست؛ در جوایز زیادی نامزد بود.
بله، فکر می‌کنم سه تا سیمرغ هم گرفت. حتی به کشورهای دیگر هم رفت. این ماجرا همچنان برقرار بود تا اینکه زمان اکران آن خورد به فیلم آقای مدیری؛ «ساعت 5 عصر». خب اینها ترسیدند فیلم آقای مدیری مانع خوب دیده شدن «تابستان داغ» شود و فروش نکند، اکران آن را چند بار به تعویق انداختند تا اینکه رسید به دو هفته قبل از محرم. پخشش هم با «فیلمیران» بود. وقتی رسید به آن زمان، خانة سینما بدون اینکه از تهیه‌کننده‌ها و سرمایه‌گذارهای فیلم‌هایی که آن موقع قرار بود فیلم‌هایشان اکران شود، اجازه بگیرد یا به آنها اطلاع بدهد، اطلاعیه‌ای عمومی زد و گفت 10 روز آینده به مناسبت روز ملی سینما، بلیت‌ها در کل کشور نیم‌بها هستند! خب این برای ما به لحاظ مالی شکست محض بود. بعد هم که محرم شد، سینماها مدتی تعطیل شدند و کلا فیلم از سکه افتاد.

در مجموع پس به ضرر خوردید؟
بله، بله. من چیزی حدود پانصد تومان از پولی که دادم، ضرر کردم. یعنی چیزی نزدیک به یک و صد هزینه کرده بودم، پانصد تومان به من برگشت. آن هم بعد از دو سال، قسطی، با چک‌های مدت‌داری که آقای سرتیپی به من داده بود.

در جریان چگونگی هزینه‌کرد فیلم بودید؟ یعنی جزئیات هزینه‌های تهیه‌کننده را می‌دانستید؟
من هرگز از مجری طرح که هومن بهمنش بود، نه فاکتور خواستم، نه قبض. حتی سر لوکیشن‌ها جز یکی دو بار، هم نرفتم.

چرا؟
هدفم این بود راحت باشند و با رضایت کامل کار کنند. اصلا بالای سرشان نمی‌رفتم. می‌خواستم احساس راحتی کنند و در واقع طوری برداشت نکنند که می‌خواهم برایشان تعیین تکلیف کنم. به خاطر فضایی هم که متأسفانه حول و حوش سرمایه‌گذارهاست، حتی خودم را سرمایه‌گذار معرفی نمی‌کردم. می‌گفتم نویسنده‌ام.

چه فضایی؟
مقصودم بعضی سرمایه‌گذارهاست که صرفا به خاطر نزدیکی با فلان بازیگر، هزینه می‌کنند، طرف را سر تولد بچه‌شان می‌خواهند دعوت کنند و از این‌جور کارها! به هر حال من در وجه اول نویسنده‌ام و دوست داشتم شناخت سینماهایی از کار من، همان متن باشد.

این کار توفیری هم داشت؟!
نه، هیچ توفیری به حال من نکرد. اتفاقا جالب است، در سینما همه مدعی فیلمنامه‌نویسی هستند. یعنی کسی که جزئی‌ترین کار را در صدابرداری هم بر عهده دارد، وقتی حرف از فیلمنامه می‌شود، مدعی است که اگر او بود، بهتر می‌نوشت! در حالی که جهان اصلی فیلم را، قصه می‌سازد. باقی کارها، تجسد و تجسم آن قصه هستند. با این حال هیچ قائل به متن نیستند و هیچ اهمیتی به این موضوع نمی‌دهند.

در مدت فیلمبرداری ارتباط‌تان با تیم‌شان چطور بود؟
هر وقت که می‌گفتند من با چک نقد، پیک می‌گرفتم می‌فرستادم سر لوکیشن که اینها پول دست‌شان باشد. ماجرا هم به همین نحو پیش رفت تا رسید به شب اکران خصوصی و اکران مردمی. اکران مردمی شد، گفتند روز تولد پریناز ایزدیار است. دقیقا پنج سال پیش چنین روزهایی بود. گفتند تولد پریناز است، ما می‌خواهیم برایش تولد بگیریم. فکر کنم در پردیس چهارسو بود. کیک آن‌چنانی چندین طبقه سفارش دادند، بریز و بپاش کردند و باز هزینه پای من بود. حتی یک تعارف خشک و خالی هم به من نکردند که می‌خواهی بیایی، نمی‌خواهی بیایی! یا مثلاً برای جشنواره کارت هم نداشتم که بروم ببینم و با کلی منت بالاخره کارت برای ما گرفتند! آقای نوروزبیگی دقیقه نود به من گفت یک کارت برای تو پیدا کردم،‌ می‌توانی بروی جشنواره! بعد هم رسیدیم شب اکران خصوصی، گفتند اکران خصوصی را ما می‌خواهیم توی موزة سینما برگزار کنیم، باغ فردوس. کافة باغ فردوس گفت من به ازای هر یک نفر میهمان شما فلان ‌قدر می‌گیریم؛ فکر کنم چیزی حدود 8 میلیون در آن سال. داخل منو انواع و اقسام سفارش بود؛ از میگو و فینگرفودها و چه می‌دانم چه و چه. گفتم من دیگر ندارم هزینه کنم. گفتند ما یک عالمه سلبریتی دعوت کرده‌ایم، می‌خواهیم چنان کنیم و چنین کنیم. خلاصه ما دیدیم ناراحت شده‌اند و می‌گویند سرمایه‌گذار اجازه نمی‌دهد شام بدهیم، گفتیم عیبی ندارد، شام را هم دادند. با این حال دلخوری شام اکران همچنان ماند. خیلی‌ از آدم‌های آن فیلم بعد از آن دیگر حتی جواب پیامکم را هم ندادند. بلاکم کردند!

پس هزینه‌ای که بابت فیلمنامه «خون‌مردگی» کرده بودید، چه شد؟
هیچ. هشتاد تومان آقای گوهری آن سال بابت فیلمنامه از من گرفت، هیچ‌جا نتوانستم آن را بدهم. با بعضی از اینها هم که همین حالا در سینما مشغول کار هستند کلی صحبت کردم که من این‌همه هزینه کرده‌ام، حداقل کار فیلمنامه را جلو ببرید، به دست تهیه‌کننده‌ای بدهید که کار را پیش ببرد، هیچ‌کدام‌شان قدمی برایم بعد از آن برنداشتند. اصلا در موردش حرف می‌زنم، حالم بد می‌شود. از سال 95 به این طرف، پایم را توی سینما نگذاشته‌ام. سینما که می‌روم، حالت پنیک به من دست می‌دهد. بعد از آن رفتار و آن‌همه ضرر، رفتم توی اتاق که از آقای سرتیپی چکم را بگیرم، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، مرا که دید اول چند دقیقه‌ای آهنگی را با سوت ‌زد! بعد هم برگشت گفت خوبی؟ من تا به حال جلوی چشمم آدمی ندیده بودم که پانصد میلیون ضرر کند و زنده مانده باشد تازه لبخند هم بزند.!

شما فکر کنید فیلم می‌رفت برای جشنواره‌های خارجی، من در فضای مجازی و سایت‌های خبری سینما متوجه می‌شدم. انگار نه انگار که دار و ندارم را با ساده‌لوحی به پای آن فیلم ریخته بودم.
بعد از آن تجربه به هیچکدام از دوستان ادبیاتی‌ام توصیه نکردم که با جماعت سینما کار کنند. بد یا خوب حالا دوستانی از سینما دارم که غنیمت است مهرشان. اما هیچکدام از دریچه تابستان داغ نبود. از راه نوشتن و کتاب‌هایم با من رفاقت کردند و الا که از آن فیلم یک نفر هم برای من نماند. برای همین هرگز دلم نمی‌خواهد این فیلم جزء رزومه‌ کاری‌ام باشد.