آریو کوچولو همیشه زنده می‌ماند

شهروند| وقتی پزشکان اعلام کردند دیگر امیدی به بازگشت آریو کوچولو به زندگی نیست، پدر و مادرش در زجرآورترین نقطه زندگی‌شان تصمیم سختی گرفتند. آنها برگه اهدای عضو را امضا کردند تا اعضای بدن پسر 14 ماهه‌شان نجات‌بخش زندگی بیماران نیازمند باشد.
یک ماهی از مرگ آریو کوچولو می‌گذرد، اما داغ این پسربچه هنوز تازه است. هنوز هم باورشان نمی‌شود پسرشان را از دست داده باشند. همه جای خانه بوی او پیچیده و خاطراتش جلوی چشمان‌شان رژه می‌رود. سوم مهرماه بود که حال پسربچه بد شد. بی‌حال بود و حالت طبیعی نداشت. او را به بیمارستان بردند. همانجا گفتند که باید آریو را بستری کنند. مادر و پدر تصمیم‌شان را گرفتند، پسرک را از آمل به بیمارستان طبی کودکان تهران منتقل کردند تا تنها پسرشان تحت بررسی‌ها و معاینات تخصصی‌تری قرار بگیرد. وضعیت مناسبی نداشت تا اینکه پس از چهار روز آریو
 تشنج کرد.

 بیماری زمینه‌ای
باقرنژاد عمران پدر آریو است، پدری که پسرش دچار مرگ‌مغزی شد. با یادآوری خاطرات کودکش چشمانش از اشک پر و خالی می‌شود. یک ماهی است که آریو دیگر نیست، نه صدایش دیگر در خانه می‌پیچد، نه آغوشش را حس می‌کنند. این فرشته آسمانی با اهدای اعضای بدنش، جان‌های دوباره بخشید.



گلویش از غم پر است، هنوز برای همدردی و عرض تسلیت به خانه‌شان رفت‌وآمد دارند. تنها پسرش را خدا پس از چهار سال به آنها هدیه کرده بود. آریو به دنیا آمد، اما با بیماری زمینه‌ای. بیماری که در هیچ‌کدام از آزمایشات و سونوگرافی و غربالگری‌های دوران بارداری مشخص نشد. اما وقتی به دنیا آمد، شد جان مادر و چشمان پدر.

شب مرگ
هفت شب از ماه مهر گذشته بود که شد آخرین روز زندگی‌اش.  سرکار بودم که همسرم با من تماس گرفت و گفت آریو بی‌حال است. وضعیت عادی ندارد. همین امر باعث شد که خودم را سریع به خانه رساندم. از آنجا که آریو از بدو تولد بیماری زمینه‌ای داشت، این موضوع ما را نگران‌تر می‌کرد. او را به بیمارستان رساندیم. در آنجا به ما گفتند که آریو باید بستری شود. تصمیم‌مان را گرفتیم. احساس می‌کردیم  باید به تهران برویم تا متخصصان بیشتری او را معاینه کنند. شبانه به بیمارستان طبی کودکان رفتیم. آریو بستری شد. تصور می‌کردیم او به زودی به خانه برمی‌گردد.  اما انگار چوب خط عمرش پر شده و شب، مرگ از راه رسیده بود. آریو تشنج کرد و وضعیتش وخیم‌تر شد.

امیدی نبود
آریو کوچولو دچار مرگ‌مغزی شد و هیچ راه برگشتی وجود نداشت. حالا این خانواده او بودند که باید تصمیم بزرگی می‌گرفتند. به ما خبر دادند تلاش پزشکان برای نجات آریو نتیجه نداده و پسرم دچار مرگ‌مغزی شده و دیگر امیدی به بازگشت او به زندگی نیست. در آن لحظه چیزی را که می‌شنیدم، باور نمی‌کردم. در این چند روز هر بار به همسرم قول می‌دادم که آریو  به‌زودی به خانه برمی‌گردد، اما این اتفاق رخ نداد. شرایط سختی بود و نمی‌دانستم در این شرایط به مادرش چه بگویم. آریو بیماری سندرم کروزن داشت و همین موضوع سبب شده بود که او نتواند زندگی کند و تشنج کند. اما وقتی همسرم در جریان مرگ‌مغزی‌شدن پسرم قرار گرفت و فهمید که او هرگز به زندگی برنمی‌گردد، تصمیم سختی گرفت. همسرم عاشق آریو بود و از تصمیمش واقعا شگفت‌زده شده بودم. او برای آرامش خودش و تنها پسرم تصمیم گرفت که اعضای او را اهدا کنیم و من با تصمیم بزرگ همسرم موافقت کردم.
آریو جان داد و جان بخشید
هفتم مهر ماه بود  که پدر و مادر آریو  برگه اهدای عضو پسرشان  را امضا کردند و به این ترتیب پیکر بی‌جان او برای انجام آزمایش‌های تکمیلی به بیمارستان سینای تهران منتقل شد. «در آنجا با انجام آزمایش‌های تکمیلی، مرگ‌مغزی‌شدن پسرم تایید می‌شد و اعلام کردند که اعضای بدن  او قابل پیوند است.» وقتی اعضای بدن آریو به بیماران نیازمند پیوند شد، پیکر بی‌جان این پسربچه کوچولو به زادگاهش برگشت و در آمل خاکسپاری شد.
نمی‌دانم اعضای بدن آریو  به چه کسانی اهدا شده است. مهم هم نیست. چه فرقی می‌کند. مهم این است که الان چند نفر دوباره فرصت زندگی دارند.  امیدوارم اگر کسی در شرایط من و مادر آریو  قرار گرفت، همه تلاش‌شان را بکنند تا با اهدای عضو خودشان یا اعضای خانواده جان چند نفر دیگر را نجات دهند.