هجرتی به آسمان

شهید از اقوام ما بودند و تنها شش ماه بود که با هم ازدواج کرده بودیم. او از همسر اولش سه فرزند داشت؛ ولی پسرمان سید عباس، بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. سید عباس الان 4 سال دارد و می‌گوید اگر بزرگ شوم راه پدرم را ادامه می‌دهم و با داعش مبارزه می‌کنم. پسرم گاهی خواب پدرش را می‌بیند و می‌گوید او برایم خوراکی آورد و من را در آغوش گرفت و با من صحبت کرد.
خوش اخلاق بود
شهید موسوی کارگری و بنایی و جوشکاری می‌کرد. ما زندگی کوتاهی داشتیم، و من از همسرم جز خوبی ندیدم. او خیلی خوش اخلاق بود. هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد که ما ناراحتی داشته باشیم. خیلی دوست داشت با هم به سفرهای زیارتی و کربلا و مشهد برویم؛ به ویژه علاقه خاصی به کربلا و امام حسین علیه‌السلام داشت؛ اما قسمت نشد که برویم.
او روحیه خیلی شادی داشت؛ اما روزهای آخر طور دیگری شده بود. وقتی من به چهره‌اش نگاه می‌کردم آرامش خاصی را در آن می‌دیدم. همین‌ها باعث می‌شد که شک کنم که او رفتنی ا‌ست.


روز آخر هم قرآن را بوسید و رفت. تا لحظه آخر می‌گفت ناراحت نباشید. به خدا توکل کنید هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.
به خاطر خدا رضایت دادم برود
وقتی گفت که قصد دارد به سوریه برود. من در ابتدا راضی نبودم و می‌گفتم نرو، ما تازه ازدواج کرده‌ایم. اما شهید می‌گفت: اگر اجازه ندهی مرتکب گناه می‌شوی. می‌گفت صبر زینبی داشته باشید و به خدا توکل کنید.
او خواب دیده بود که به سوریه می‌رود. من هم وقتی اصرار او را دیدم راضی شدم. گفتم توکل بر خدا و حضرت زینب سلام‌الله علیها هر چه آنها بخواهند همان می‌شود.
خیلی زود برگشت
همسرم یک بار به سوریه رفت و در 13 شهریور سال 95 به شهادت رسید. در طول مدتی که در سوریه بود، سه بار با من تماس گرفت. می‌گفت ناراحت نباشید. جای من خیلی خوب است و زود برمی‌گردم. و واقعا هم همین شد و به شهادت رسید و پیکرش خیلی زود برگشت. او تنها 13 روز بعد از رفتنش به آرزویش رسید.
شهید شده‌ام؛ اما زنده‌ام!
ما دو خط تلفن داشتیم. اما همسرم هیچ‌کدام را به سپاه نداده بود. فقط شماره برادرم و صاحب‌کارش را داده بود که مبادا اگر اتفاقی افتاد با من تماس بگیرند. اقوام متوجه قضیه شده بودند؛ آنها می‌آمدند منزل ما اما نمی‌گفتند که سیدسردار شهید شده است. صاحب‌کارش هم می‌دانست که او شهید شده اما تماس می‌گرفت و می‌گفت: جای سردار خوب است. اما کم کم از رفت و آمدها و رفتار دیگران متوجه شدم. از طرفی خودش هم به خوابم آمد و گفت که من تیر خورده و شهید شده‌ام اما زنده‌ام. بعد از شهادتش هم هر وقت ناراحت می‌شوم به خوابم می‌آید.
بعد از شهادت سردار سلیمانی هم یک بار خواب دیدم به همراه سردار سلیمانی به منزل ما آمدند. با همان لباس‌های سپاه. وقتی سردار سلیمانی وارد خانه شدند. من خجالت کشیدم و گفتم شما نامحرم هستید. ایشان با لبخند، دستی به سر من کشیدند و گفتند من از خودتان هستم؛ از من خجالت نکشید. بعد هم روضه خواندند و خداحافظی کردند و رفتند.
شهادت شهید
آقای موسوی در منطقه حماه به شهادت رسید. همرزمانش می‌گفتند: ما حدود 15 نفر بودیم؛ با ماشین حرکت کردیم و در منطقه‌ای که پیاده شدیم زمین مسطح بود و جایی برای پناه گرفتن نداشتیم؛ داعشی‌ها سنگر داشتند. آنها ابتدا تیری به کمر شهید موسوی زدند، و بعد هم گردنش را مورد اصابت قرار دادند و او به شهادت سید.
صبر زینبی‌(س)
الان اصلا احساس دلتنگی ندارم بلکه احساس غرور دارم. گاهی اوقات پسرم بی‌تابی می‌کند و می‌گوید بابا کجایی، حتی وقتی عکسش را می‌بیند خوشحال می‌شود و می‌رود جلو و آن را می‌بوسد. وقتی هم بهانه می‌گیرد او را می‌برم گلزار شهدا و آرام می‌شود.
زندگی سختی‌های خودش را دارد. اما ما که بالاتر از حضرت زینب‌(س) نیستیم. ما هم به پیروی از ایشان صبر می‌کنیم و با مشکلات می‌سازیم. اما خوشا به حال شهید که اینگونه رفت و در راه خدا و اسلام جانش را فدا کرد. او به خاطر خدا و حضرت زینب‌(س) رفت. هر چند که برخی می‌گفتند او برای پول رفت؛ اما شما می‌دانید که حتی بریدن یک انگشت برای انسان چقدر سخت است. چطور ممکن است انسان به خاطر پول از جانش بگذرد.
وصیتنامه شهید
اینجانب سید سردار موسوی فرزند سید دیدار متولد 05/01/1360 وصیت می‌نمایم به خانواده عزیزم و تمام دوستان و اقوام و مادر گرامیم، اگر شهادت نصیبم شد در فقدان من بی‌قراری نکنید و صبور باشید و صبری زینبی وار داشته باشید و به خود افتخار کنید که فرزندتان در بهترین مسیر که همانا دفاع از حرم اهل بیت پیامبر‌(ص) است جان ناقابلش را فدا کرده است. همسر عزیزم در نبود من مسئولیتت در قبال فرزندانمان بیشتر خواهد شد چون باید برای آنان هم مادر دلسوز باشی و هم پدر فداکار و فرزندانمان را حسینی و زینبی بار بیاورید و در راه مکتب اهل بیت تربیتشان ‌نمایی.
مادر مهربان و همسر عزیزم شما را به رعایت حجاب توصیه می‌کنم و در زندگیتان از حضرت زهرا‌(س) و حضرت زینب‌(س) الگو بگیرید و راه و منش آنان را سرمشق زندگیتان قرار دهید، برادران و خواهران عزیز شما را سفارش به خواندن نماز شب و پیروی از خط ولایت فقیه و رهبری توصیه می‌نمایم و در پایان بنده حقیر خواهشم از مسئولین این است که حمایت بیشتر از رزمندگان و جانبازان و خانواده محترم شهدا را داشته باشید.