درباره جمعيت

سوال يك متفكر از بنده: نظر شما در مورد لزوم افزايش جمعيت ايران چيست؟ شما فكر مي‌كنيد كه ما لوازم و ابزار اين افزايش جمعيت را داريم؟
من ايران عزيزم را مثل پشت دستم مي‌شناسم و اين نعمت را شغلم به من ارزاني داشته. به عنوان يك پرنده‌شناس همه اكوسيستم‌ها و پناهگاه‌ها و سرزمين‌هاي ايرانم را ديده‌ام و در آنها بوده‌ام. در ضمن اين را مي‌دانم كه ما انسان‌ها پشت دست‌مان را بهتر از كف دست‌مان ديده‌ايم و مي‌شناسيم! همه جاي ايران، جوانان ما به ايراني بودنشان و به موطن خود مي‌بالند. هر جا كه جمعي جوان ايراني را در زادگاه‌شان ملاقات مي‌كنيد، ليستي از امتيازات بزرگ موطن خود را مي‌شمارند. آب، هوا، محصولات، خصوصيات مردم‌ و بالاخره هر چيز كه آنها را مشخص و ممتاز مي‌كند. اين سرشماري نشانگر عشق اين جوانان ما به سرزمين پدري‌شان است. همه‌جاي ايران عزيز و زيبا حس غرور را در بين مردم نسبت به جاي‌جاي خاك پرگهر خود مي‌بينيد. باور بفرماييد هر جا كه بوده‌ام اين حس را آزموده‌ام. اين بار در پايتخت انجير دنيا استهبان بودم بچه‌هايي باغيرت و توان همه جاي ايران، مثل همه جا درختان انجير كه مثل همان زنجير پاسدار و استوارند نياز به مراقبت زياد دارند كه حدود 400 سال و يا بيشتر برمي‌دهند و نياز به مراقبت هايي دارند كه همه از فوت و فن آن آگاهي دارند. شايع بود كه روستاهايي كه به كشت درخت انجير مبادرت مي‌كنند به طور قطع ثروتمندترين روستاهاي ايران به حساب مي‌آيند. متاسفانه آنچه موجب ثروتمند شدن روستاهاي صابونات شده يعني درختان انجير اين روزها روزگار خوشي ندارند زيرا درياچه‌هاي طشك، نيريز و بختگان خشك شده‌اند و برخي از انجيركاران درخت‌ها را با تانكر آب مي‌دهند. دليل رفتن بنده به استهبان كه آن را استهبانات مي‌خواندم عشق و علاقه بچه‌هاي اين منطقه به سرزمين‌شان بود. اجازه بفرماييد توضيح دهم. استهبان، يك شهر بسيار زيبا است كه داراي منطقه‌اي است به نام باغ جوزا كه به راستي موهبتي است براي مردم و اين شهر افسانه‌اي در فاصله تقريبي 2 كيلومتري جنوب استهبان در دامنه كوه بش، تفريحگاهي ديدني واقع است كه آرامش و سكوت، زلالي آب چشمه، سايه درختان چنار سر به هم آورده، هوايي دلنشين ،صوت دلكش پرندگان... همه را دعوت به اين همه زيبايي طبيعت مي‌نمايد. باغ جوزا و نسيم خرداد، مرده را زنده كند در مرداد. به راستي چنين است يك راهپيمايي مفرح يك‌ساعتي شما را در راس ارتفاع مي‌نشاند و آن بالا علاوه بر ديدني‌هاي طبيعي و مجموع درختان،هوا نيز در حد اعتدال و لطافت است و هر كس را تشويق به روياپردازي مي‌كند؛ چقدر با حال! نغمه‌هايي به گوش رسيد كه فعاليت‌هايي در جهت تقسيم كردن زمين و حصاركشي باغ‌ها و نيز سوزاندن درختان گاه كهن به گوش رسيد و كساني كه علاقمند حفظ باغ جوزا بودند حيات باغ جوزا را در خطر ديدند و فكر كردند كه يك اجتماع در مورد اين باغ و دعوت از كارشناسان محيط‌زيست مي‌تواند جلوي تخريب باغ جوزا را بگيرند و لذا فراخواني براي تجمع دانشجويان و زمين‌داران و خلاصه همه ترتيب دادند و حال بنده در استهبان بودم. روز تجمع در يك سالن كنفرانس كه حدود 200 نفر صندلي داشت و يك سن بزرگ و زيبا آن را تزيين مي‌داد. تقريبا پر از تماشاچي‌هاي مشتاق از مردم اطراف و اكناف استهبان بود. تقريبا نيمي از آنها مردمي بودند كه ميل داشتند كه باغ جوزا را توسعه داده و مورد بهره‌برداري اقتصادي قرار دهند. برخوردآرا و عقايد به قدري حاد و شديد بود كه نيروهاي پليس در مقابل در ورودي سالن صف كشيده بودند به اندازه 3 ميني‌بوس مامور را پياده كرده بودند و جو تقريبا امنيتي بود و احتمالا انتظار برخورد و يا خشونت از دو طرف مي‌رفت، آنان كه طرفداران توسعه باغ جوزا بودند و آنان كه ميل داشتند كه باغ به همان ترتيب كاملا دست نخورده و طبيعي و بدون دخالت دست انسان بماند. موضع بنده مشخص بود. طبيعت اطراف استهبان بخصوص با خشك شدن درياچه هاي طشك، نيريز و بختگان به كلي تخريب شده بود و با افزايش جمعيت هر وجب از خاك منطقه «صابونات» زير بار كارخانه، خانه، تاسيسات و جاده‌ها رفته و مناطق طبيعي با پوشش گياهي دست‌كاشت، تغيير ماهيت داده‌اند و به زودي اثري از مناطق طبيعي كه «صابونات» روزي از آن برخوردار بود، باقي نخواهد ماند! و لذا بنده معتقد بودم كه زيبايي اصيل صابونات و پوشش طبيعي گياهي باقي بماند تا نسل جوان هم آنچه كه پدران‌شان مقابل ديده داشتند، مشاهده نمايند. در هر قاره بايد مناطق وسيعي دور از توسعه و عمران باقي بماند تا مردم در آينده مناطق طبيعي را در اين قاره‌ها ببينند  .  
همين طور در هر كشوري مناطقي مانند پارك‌هاي ملي و مناطق حفاظت شده هر‌گونه توسعه و تغيير را متوقف نمايد. اكنون جهان به اين نتيجه رسيده است كه بايد درصدي از خاك هر كشوري را دست نخورده و به دور از هر گونه توسعه‌اي نگه دارند كه تا براي هميشه در اختيار طبيعت باشد. اكنون حدود 11 درصد از خاك كشورها دراختيار طبيعت نگه داشته مي‌شود. گرچه برخي كشورها تا حدود 48 درصد هم از طبيعت خود را براي طبيعت حفظ كرده‌اند. سياستمداران در اين كشورها معتقدند كه در آينده نزديك وقتي كه ساير كشورها كليه مناطق طبيعي را از دست دادند مناطق طبيعي جهان نقش بسيار مهمي را در تهيه مناطق طبيعي توريستي (اكوتوريسم) ايفا خواهند نمود. ما نيز در ايران چنين نقشي را براي مناطق طبيعي مانده كشور عزيزمان به شرط آنكه به دست خود آن را تخريب ننماييم، قائل خواهيم بود. همان‌گونه كه چاه‌هاي نفت امروز مخارج ما را تامين مي‌كند. به زودي طبيعت ما، تنوع طبيعت و زيبايي آن است كه جاي چاه‌هاي نفت را پر مي‌كنند.
ساعت 4 بعدازظهر به سالن سخنراني‌ها رسيدم بيش از ظرفيت سالن تقريبا 500 نفر هم آمده بودند. هر چند دقيقه شعاري بر له و يا عليه تخريب باغ جوزا به گوش مي‌رسيد. خوشبختانه محيط در عين تلاطم و تشنج، مودبانه و محترم بود و موافق و مخالف، ادب و اخلاق را رعايت مي‌كردند. چند كودك و نيز تعداد زيادي از خانم‌هاي استهبان نيز در جلسه حضور داشتند و برخي از شعارها از جانب آنها سر داده مي‌شد. مراسم با نواخته شدن سرود كشورمان آغاز شد. يكي دو نفر از «سمن»هاي استهبان سخنراني كردند. اين «سازمان‌هاي مردم‌نهاد» در اصل يك هدف را دنبال مي‌كنند و قرار است كه با همديگر متحد و شريك باشند زيرا هدف آنان ارتقاء كيفيت محيط‌زيست صابونات است ولي هنگامي كه نوبت ايراد سخنراني بنده رسيد از اتاق فرمان كه پشت سر بنده قرار داشت هر صدا و نغمه‌اي را شنيدم به جز نغمه رفاقت و همراهي و همكاري! و بالاخره نهايت همقدمي و مشاركت سمن‌هاي محيط‌زيستي استهبان، موقعي به اثبات رسيد كه يك سمن، سيم ميكروفن رقيب را قطع كرد و سالن در سكوت فرو رفت. نهايت همراهي و همكاري و همفكري «سمن»هاي مازندران را هنگامي درك كرديم كه آنان نيز در محل سازمان حفاظت محيط‌زيست در تهران به جان يكديگر پريدند و داد دل بستاندند. دليل ؛  در ساري دفتري به يك ان‌جي‌او واگذار كرده بودند و به ديگري خير.
به هر حال با اين مقدمات دلگير، بالاخره وقتي كه ميكروفن برقرار گرديد، جلسه شروع به كار كرد. مطالبي را نشستيم و گفتيم و قبل از برخاستن نوبت سوال و جواب بود. يكي از حضار كه ظاهرا يك فارغ‌التحصيل محترم بود دست‌ها را بالا برد، ميكروفن را به او رساندند و فرمود «نظر شما در مورد لزوم افزايش جمعيت ايران چيست؟ آيا شما فكر مي‌كنيد كه ما لوازم و ابزار اين افزايش جمعيت را داريم؟» سالن در همهمه فرو رفت و سپس ساكت شد. سكوت محض! به صف جلوي مدعوين نگاه كردم! مديركل وقت محيط زيست فارس قبض‌روح شده بود. رنگش سفيد‌و‌مات ،دهانش باز و چشم‌هايش پر از التماس زيرا تمام ابهت و امتيازات ميز و دفتر و دستكش را در گرو اين سوال مي‌دانست. ايضا فرماندار و شهردار و خلاصه هر چه «دار» بود دارايي خود را آويزان و پا در هوا مي‌ديدند!


اين مقامات از چه مي‌ترسيدند؟ چرا هر چه مقام اين مقامات بلندتر است، ترس و وحشت آنان از عرايض بنده بيشتر است؟ همه جاي ايران همين طور است چرا در خارج از ايران چنين ترسي وجود ندارد؟ مگر ما از چه مي‌ترسيم؟ به فرموده بزرگي، ما در ايران آزادي گفتار داريم، بله ما آزادي گفتار داريم ولي آيا آزادي بعد از گفتار چه؟ آن را هم داريم؟ اگر آزادي بعد از گفتار داشتيم، وزير و وكيل و فرماندار و شهردار و...‌دار اين طور با چشم از من با التماس درخواست نمي‌كردند «كوتاه بيايم» آنها مي‌دانند كه آنچه كه به خاطر داشتن آنها اينقدر تلاش كرده‌اند با يك جمله به باد مي‌رود.
برگرديم سر سوال اصلي «نظر بنده در مورد لزوم افزايش جمعيت ايران چيست آيا شما فكر مي‌كنيد كه ما لوازم و ابزار اين افزايش جمعيت را داريم؟ با اين سوال تمام توجه حضار به مساله افزايش جمعيت معطوف شد و من هم بايد آنچه كه وجدانا اعتماد داشتم و اعتقاد داشتم عرض مي‌كردم. آنچه گفتم اينجا مي‌آورم تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد. بنده در زمان تحصيل در كشور انگلستان زندگي مي‌كردم و شاهد بودم كه جمعيت آن كشور به دلايل گوناگون در حال كاهش بود. يكي در اثر مهاجرت به كشورهاي آفتابي مانند اسپانيا، استراليا و نيوزيلند و نقاطي از ايالات متحده امريكا و ديگري به خاطر جذاب بودن شرايط كار در برخي از نقاط و نيز به خاطر توليد فرزند كمتر در انگلستان به خصوص به خاطر هزينه فراوان توليد‌مثل اين مسائل موجب كاهش توليد مثل گرديده است. نتيجه آنكه مشاغل  حساس مانند نرس‌هاي تحصيلكرده از اتاق عمل، معلم دبستان و يا استاد دانشگاه و يا تخصص‌هاي علوم نادر... به راحتي در انگلستان پيدا نمي‌شود و آن كشور مجبو‌ر به ورود معلم، نرس، استاد دانشگاه و... از كشورهاي ديگر شده است و آن وقت اشكالات عديده رخ‌نمايي كرده، مثلا مردم روستاهاي اسكاتلند و يا ويلز در انگلستان لهجه پزشكان اسپانيايي، پرتقالي و ايراني را متوجه نمي‌شوند و يا بچه‌هاي انگليسي ايضا صحبت‌هاي معلم اسپانيولي را نمي‌فهمند و معلم‌ها ايضا صحبت دانش‌آموزان خود را البته كساني كه از كشورهاي «جامعه اقتصادي اروپا (E.E.C)‌» مهاجرت مي‌كنند به‌ هر كشور اين جامعه مي‌توانند مهاجرت و زندگي كنند. اين قانون علاوه بر آنكه مهاجرت را تسهيل مي‌كند گرفتاري‌هاي جديدي را نيز براي مردم ساكن اين كشورها ايجاد مي‌نمايد كه ساده‌ترين آنها اشكال در ياد گرفتن زبان ولهجه‌ها است. در ايران عزيز ما ايضا كاهش جمعيت حس مي‌شود. خانواده‌ها با اعلام بخشنامه اقدام به فرزندآوري نمي‌كنند بلكه به امكانات مادي خود نگاه مي‌كنند و تصميم‌گيري مي‌كنند. در انگلستان هزينه هر فرزند 9 ميليون پوند در سال برآورد مي‌شود .در ايران نيز ايضا همين مقدار است با اعلام نرخ پوند آزاد.
بنابراين پدر و مادر ايراني نيز چنين محاسباتي را بايد رقم كند. اگر ما با همين تعداد جمعيت روزگار را سر كنيم بايد به فكر افزايش جمعيت براي تامين نيروي كار لازم براي پزشك، داروساز، معلم، دبير، نرس (متخصص و غيره) باشيم در غير اين صورت مجبور خواهيم بود كه اينها را از خارج وارد كنيم. ولي آيا ما لوازم لازم را براي ورود اين متخصصان داريم؟ مسلما خير. ما نياز به افزايش بيمارستان‌ها براي تربيت پزشك، نرس و معلم داريم ما نياز به ساختن خانه، دانشكده و تاسيسات گوناگون براي تعليم داروساز، مهندس انواع رشته‌هاي فني، كشاورزي، علوم و فنون گوناگون خواهيم داشت .طبعا بدون آماده كردن اين نيازها اضافه كردن بر تعداد جمعيت يك اشتباه مهلك ديگر خواهد بودو... در نظر بياوريم كه ما اكنون آب كافي در شهرهايمان نداريم، خانه به اندازه شهروندان دراختيار نداريم سالي يك ميليون خانه هم در برنامه نيست آن وقت روياي افزايش دو برابري جمعيت را مي‌بينيم. به خاطر دارم كه قبل از انقلاب برنامه‌ريزان، روياي جذب 4 ميليون گردشگر را در سال در سر مي‌پروراندند و محاسبات ما تعداد تخت‌خواب‌ها را در حد 5/1 ميليون در سراسر ايران تخمين مي‌زدند! اين گونه طرح در حد رويا و خواب‌هاي شيرين فقط يك رويا به حساب مي‌آيد. خيلي از روياها همان بهتر كه به عمل نرسد و در همان خواب شيرين باقي بمانند.