رویاهای کوچک در زمستان سرد

خانه  قدیمی و کوچک و البته اجاره ای با  دیوارهای چرک  ،سقفی چوبی  و چند وسیله دست دوم  تنها دارایی یک خانواده هفت نفره است ،این جا شهرک شهید رجایی یا همان ساختمان مشهد است. چند تکه کارتن برای جلوگیری از ورود سرما به داخل خانه جای شیشه های شکسته پنجره ها را گرفته است .جلوی در ورودی اتاق و سالن، پتوهایی کهنه زده اند و با پارچه های تکه پاره مسیر ورود باد سرد را مسدود کرده اند. پنج بچه قد و نیم قد از شدت سرما پتوها را دور خودشان پیچیده  و زیر نور کم جان لامپ دراز کشیده اند  که با ورود ما از جا بلند می شوند. عاطفه چهار ساله و جواد هفت ساله هنوز درک درستی از فقر ندارند هر از گاهی در فضای کوچک بدون توجه به حضور ما دنبال همدیگر می دوند اما دو دختر بزرگ تر که یکی 13 ساله و دیگری 11 ساله است گوشه دیوار کز کرده اند. مادر این خانواده می گوید :« حتی آن قدر پول نداریم که برای پنجره ها شیشه بخریم،از هر جا یک پتوی پاره گیر می آوریم مسیر ورود باد را می بندیم تا شاید کمی ما را از سرمای زمستان دور کند ،شب ها هم با اجاق خوراک پزی خانه را گرم می کنیم.» امینی یکی از خیران که با ما همراه شده است، می گوید :سال قبل در قالب پویشی بیشتر از 100 خانواده را در حاشیه شهر شناسایی کردیم که در سرمای زمستان بخاری نداشتند و تعداد زیادی از آن ها با گاز خوراک پزی خانه هایشان را گرم می کردند.اگرچه این کار خطرناک است اما در این شهر افرادی زندگی می کنند که به دلیل فقر چاره ای جز این ندارند.» وی ادامه می دهد:« در برخی از خانه ها بخاری های لکنته ای هست که به محض روشن کردنش احتمال هر حادثه ای وجود دارد. وضعیت بعضی خانواده ها به شکلی است که بخاری هایی دارند که خراب شده اما توان تعمیر آن را ندارند که دوستان ما بخاری ها را به صورت رایگان تعمیر می کنند. درباره این خانواده هم  ما حتما به زودی با کمک خیران یک بخاری برای آن ها مهیا می کنیم.» چشم هایش ... عاطفه چهار ساله کوچک ترین عضو این خانواده است ،لبخند که می زند غم را فراموش می کنی ،بازیگوشی های کودکانه اش تمامی ندارد ،اما این چشم ها یک بیماری لاعلاج را  در خود پنهان کرده است  ،چشم های عاطفه به آب سیاه که بیماری مادر زادی است دچار است او باید تا آخر عمر تحت نظر پزشک باشد.مادراین خانواده نمی داند از کدام دردش بگوید ،در حالی که عاطفه را نوازش می کند، می گوید :« از نداشتن بخاری بگویم که زمستان مان را گرم نمی کند یا از نداشتن پول که زندگی مان را ...؟چشم های عاطفه از بچگی بیمار است ، هر چهار ماه یک میلیون تومان کنار می گذاریم ، بدبختی می کشم و پول درمان را جور می کنم و عاطفه را به بیمارستان خاتم الانبیا (ص) می برم .هر چهار ماه یک میلیون تومان برای چشم های عاطفه هزینه می کنیم تا وقتی زنده است باید تحت نظر دکتر باشد ،آب سیاه درمانی ندارد مثل بدبختی ما. » با دیدن عاطفه به یاد عرفان پنج ساله می افتم ،کودکی که چند کوچه آن طرف تر زندگی می کند.وقتی به خانه آن ها رفتیم در را که باز کرد چشم های  درشت و ورم کرده اش که کمی از حدقه بیرون زده بود اولین چیزی بود که از لای در رنگ و رو رفته خانه شان توجه ما را به خود جلب کرد ، مادرش می گفت:« مدت زیادی است تیروئید دارد و حالا این بیماری روی چشم هایش تاثیر گذاشته هر شب چند بار نفسش در خواب تنگ می شود شب ها که می خوابد سه تا چهار بار باید دهانش را باز کنیم که خفه نشود .یک بار که حواسمان نبود تا مرز خفگی رفت.برای درمان، او را به بیمارستان خاتم الانبیا (ص) بردیم و پرونده های پزشکی بیمارستان را هم داریم اما دستمان تنگ است و نمی توانیم هزینه درمانش را بدهیم .دکترش می گوید عمل نشود احتمال هر چیزی وجود دارد. » عرفان هم مانند عاطفه هنوز نمی داند باید تا آخر عمر با این بیماری دست و پنجه نرم کند و هزینه های درمان بر دوش مادرش تا چه حد سنگینی می کند . هوای گرفته خانه عاطفه سنگین تر شده و اندوه سرما را از ذهن مان دور کرده است برای این که کمی فضا را عوض کنیم با خنده از لیلا خواهر بزرگ عاطفه  که تمام مدت با  سکوت به دیوار کاهگلی چرک تکیه داده و یک ریز با گوشه روسری رنگ و رو رفته اش بازی می کند می پرسم:« وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره شوی؟» با خجالت لبخند تلخی می زند و در پاسخ با صدای آرام یک کلمه می گوید «هیچ». مادرش می گوید :«دخترم هیچ که شغل نیست باید به هر حال شغلی داشته باشی.» نگاه لیلا از صورت مادر به سمت  دیوارهای رنگ و رو رفته و چند وسیله  دست دوم اتاق می چرخد. سیب زمینی و همین چیزهای ارزان تر... اندام لاغر کودکانی که  زیر این سقف ترک خورده و دیوارهای رنگ و رورفته زندگی می کنند گویای همه چیز است.زن با صدای گرفته اش به آرامی می گوید:برای خورد و خوراک هر چه داشته باشیم درست می کنیم و می خوریم در این غریبی . ،البته تخم مرغ آن قدر گران شده که وسع مان به خرید آن هم نمی رسد .درآمدمان  به خرید گوشت هم نمی رسد چرا دروغ بگویم. هر ماه 200 هزار تومان اجاره می دهیم ، خرج بچه ها گران است نمی توانیم اجاره و پول آب و برق را بدهیم. مانده ایم ،چه کار کنیم ؟شب ها که هوا سرد می شود از این می ترسم سرما بخوریم و خرج دوا و دکتر هم اضافه شود.» وقتی در حال بیرون آمدن از خانه هستیم یکی از بچه ها در یخچال قدیمی را باز می کند داخل یخچال جز یک حلب روغن ،یک  قوطی رب و سفره ای که چند نان در آن پیچیده شده چیز بیشتری نیست. پویش خرید بخاری مقصد بعدی ما یک خانه 50 متری با سقفی پر ترک و فضایی تاریک است.پدر خانواده به دلیل ضعف جسمی و بیماری توانایی رفتن به سر کار را ندارد و ساجده دختر 14 ساله این خانواده پنج نفره تنها نان آور آن هاست. ساجده  می گوید : چند سالی است ترک تحصیل کرده ام و در انبار ضایعات کار می کنم تا خرجی خانواده را در بیاورم. مادرم که باید از دو برادرم نگهداری کند و پدرم هم بیمار است،زمستان ها که سرد می شود با فرگاز کوچکی که داریم خانه را گرم می کنیم.» امینی می گوید: هوا روز به روز سردتر می شود. هر چه سریع تر باید دست به کار شویم و بخاری بخریم تا سرمای استخوان سوز زمستان دمار از روزگار این مردم در نیاورد. ما سال قبل پویشی را راه اندازی و به لطف مردم  100بخاری خریداری کردیم و در اختیار مردم مستمند قرار دادیم .وضعیت زندگی این افراد به شدت ضعیف است و تقریبا  تمام بچه ها  دچار سوءتغذیه هستند و باید فکری کنیم تا در حد توانمان بتوانیم مشکلاتشان را حل کنیم.