فوکویاما فاتحه آمریکا را خواند

گروه بین‌الملل: ۶ ژانویه شکاف‌های درون ایالات‌متحده را تثبیت و تعمیق کرد و به همین دلیل هم طی سال‌های آینده پیامدهایش در سراسر جهان همچنان انعکاس خواهد داشت.  یک سال پس از حمله‌‌ عده‌ای از مردم آمریکا، در ۶ ژانویه‌ ۲۰۲۱ به ساختمان کنگره‌ این کشور، ظاهرا در دفاع از ترامپ و اعتراض به نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۲۰، نه‌تنها هنوز از اهمیت این حادثه کاسته نشده، بلکه حقایق و تحلیل‌های مختلف، از ابعاد دیگری از این نقطه‌ عطف مهم در تاریخ ایالات متحده پرده برداشته‌اند. فرانسیس فوکویاما، نظریه‌پرداز «پایان تاریخ» در نیویورک‌تایمز در این‌باره یادداشت مهمی نوشته است که در ادامه متن آن می‌آید: حمله 6 ژانویه سال گذشته به کنگره آمریکا نقطه عطفی در تاریخ این کشور بود و الگوی آمریکایی لیبرال‌- دموکراسی، که قرار بود بر تمام جهان چیره شود، پاره‌پاره شد. پیش‌بینی‌ها درباره‌‌ برتری و استیلای نظام حاکمیتی لیبرال- ‌دموکراسی بر جهان، ناقص بوده و از جمله تحولاتی که این نقص را افشا کرده‌اند، اتفاقاتی بود که یک سال قبل در کنگره‌‌ آمریکا رخ داد.     * تأثیر افول دموکراسی آمریکا بر لیبرال- دموکراسی این رویداد همچنان در فضای سیاسی آمریکا انعکاس دارد اما تأثیر آن فقط منحصر به داخل این کشور نیست، بلکه در سطح بین‌المللی نیز تأثیر گسترده‌ای داشته و نشانه‌ای از افول چشمگیر قدرت و نفوذ جهانی آمریکا است. ۶ ژانویه را باید در چارچوب بحران جهانی لیبرال‌- دموکراسی تحلیل کرد. طبق گزارش سال ۲۰۲۱ «آزادی در جهان» اندیشکده‌‌ [دولتی آمریکایی] «خانه‌‌ آزادی»، دموکراسی اکنون ۱۵ سال متوالی است در حال افول است و بخشی از بزرگ‌ترین پسرفت‌ها در این حوزه نیز سهم ۲ دموکراسی بزرگ جهان یعنی ایالات متحده و هند بوده است: جهان از اوایل دهه‌‌ ۱۹۷۰ تا زمان بحران مالی سال ۲۰۰۸ شاهد افزایش چشمگیر تعداد نظام‌های دموکراتیک از حدود ۳۵ عدد به بیش از ۱۱۰ عدد بود. آمریکا نقش حیاتی‌ای در پدیده‌ای داشت که «موج سوم» دموکراسی‌سازی نامیده می‌شود. واشنگتن امنیت را برای متحدان دموکراتیکش در اروپا و شرق آسیا تأمین کرد و ریاست نظام اقتصادی جهانی‌ای را عهده‌دار شد که روزبه‌روز بیشتر یکپارچه می‌شد و تولیدش در همان دوره به ۴ برابر رسید. با این وجود، پشتوانه‌‌ دموکراسی جهانی، موفقیت و دوام دموکراسی در خود آمریکا بود؛ چیزی که «ژوزف نای» دانشمند سیاسی آمریکایی، نام آن را «قدرت نرم» گذاشته است. مردم در سراسر جهان به آمریکا به عنوان نمونه‌ای نگاه می‌کردند که دل‌شان می‌خواست از آن الگوبرداری کنند: از دانشجویان [چینی در] میدان «تیان‌آن‌من» در سال ۱۹۸۹ گرفته تا معترضانی که در دهه‌های بعد از آن «انقلاب‌های رنگی» را در اروپا و خاورمیانه رهبری کردند. جهانِ امروز با جهانی که ۳۰ سال پیش بود وقتی شوروی سابق فروپاشید، تفاوت‌های بسیاری دارد. ۲ عامل کلیدی وجود داشت که من [فرانسیس فوکویاما] آن زمان آنها را دست‌کم گرفتم: اولاً، دشواری ساخت نه‌تنها دموکراسی، بلکه همچنین یک دولت مدرن، بی‌طرف و غیرفاسد؛ ثانیا احتمال زوال سیاسی در دموکراسی‌های پیشرفته.    * فضای سیاسی آمریکا مدت‌هاست دچار بن‌بست است مدل آمریکایی مدت‌هاست رو به ‌زوال است. فضای سیاسی این کشور از اواسط دهه‌‌ ۱۹۹۰ به طور فزاینده‌ای چندقطبی و دچار یک بن‌بست ادامه‌دار شده است؛ بن‌بستی که به دولت اجازه‌‌ انجام حتی وظایف اساسی‌اش، مانند تصویب بودجه را هم نداده است. نهادهای آمریکایی، در این مدت با مشکلات واضحی دست‌وپنجه نرم کرده‌اند (از نفوذ پول در سیاست گرفته تا تأثیرات نظام رأی‌گیری‌ای که زاویه‌اش با انتخابات دموکراتیک به طور فزاینده‌ای بیشتر و بیشتر می‌شود) با این حال به نظر می‌رسد آمریکا قادر به اصلاح خودش نیست. دوره‌های قبل بحران، مانند جنگ داخلی و رکود بزرگ، موجب ظهور رهبرانی آینده‌نگر و نهادآفرین شد اما دهه‌های اول قرن بیست‌ویکم این‌گونه نبود؛ دوره‌ای که در آن سیاست‌گذاران آمریکایی ۲ فاجعه (جنگ عراق و بحران مالی با اعطای وام‌های «درجه‌‌ ۲») را رقم زدند و دوره‌ای که سپس شاهد ظهور یک عوام‌فریب کوته‌بین با تکیه بر یک جنبش خشمگین پوپولیستی بود. تا پیش از ۶ ژانویه، شاید می‌شد این تحولات را به چشم رویدادهای عادی در سیاست آمریکا دید؛ مانند اختلاف‌نظر درباره‌‌ تجارت، مهاجرت و سقط جنین اما شورش آن روز نقطه‌‌ عطفی را رقم زد که در آن یک اقلیت چشمگیر از آمریکایی‌ها نشان دادند حاضرند علیه اصل دموکراسی آمریکایی بشورند و برای رسیدن به اهداف خود از خشونت استفاده کنند. چیزی که ۶ ژانویه را به یک لکه‌‌ ننگ (و شکاف) نگران‌کننده بر دامن دموکراسی آمریکایی تبدیل کرده، این است که جمهوری‌خواهان که نیم‌نگاهی به انتخابات سال ۲۰۲۴ دارند (زمانی که ترامپ ممکن است به دنبال بازگشت [به عرصه‌‌ رقابت و قدرت] باشد)، نه‌تنها افرادی را محکوم نمی‌کنند که شورش ۶ ژانویه را آغاز و در آن شرکت کردند، بلکه به دنبال عادی‌سازی این شورش و پاک‌سازی رده‌های مختلف حزب‌شان از آنهایی هستند که حاضر شدند حقیقت را درباره‌‌ انتخابات سال ۲۰۲۰ بگویند.    * تداوم دوران ترامپیسم ۶ ژانویه به خودی خود به اندازه‌‌ کافی بد هست اما پیامدهای بالقوه‌‌ آن ممکن است حتی از این هم خطرناک‌تر باشد. اگر جنبشی در محکومیت وقایع ۶ ژانویه درون حزب جمهوری‌خواه به راه افتاده بود (همان‌طور که این حزب سال ۱۹۷۴ بالاخره ریچارد نیکسون را رها کرد)، شاید می‌توانستیم امیدوار باشیم آمریکا از دوران ترامپ گذر کند اما این اتفاق رخ نداده و دشمنان خارجی ما، مانند روسیه و چین، با شادی زایدالوصفی به تماشای این وضعیت نشسته‌اند. وقتی مسائلی مانند واکسیناسیون و زدن ماسک، تا این اندازه سیاسی و تفرقه‌انگیز شده‌اند، تصور کنید هر گونه تصمیمی در آینده برای ارائه‌‌ (یا عدم ارائه‌‌) حمایت نظامی از اوکراین یا تایوان چه سرنوشتی خواهد داشت. ترامپ اجماع دوحزبی از اواخر دهه‌‌ ۱۹۴۰ به این سو بر سر حمایت قدرتمند آمریکا از نقش لیبرال بین‌المللی‌اش را تضعیف کرد و پرزیدنت بایدن نیز هنوز نتوانسته این اجماع را دوباره برقرار کند.    * اختلافات داخلی بزرگ‌ترین نقطه ضعف آمریکا بزرگ‌ترین نقطه‌‌ ضعف امروز آمریکا اختلافات داخلی است. کارشناسان محافظه‌کار برای پیدا کردن یک مدل جایگزین [به جای مدل حکومت‌داری کنونی در این کشور] به مجارستان غیرلیبرال سفر کرده‌اند و تعداد ناامیدکننده‌ای از جمهوری‌خواهان، امروز دموکرات‌ها را تهدیدی بزرگ‌تر از روسیه می‌دانند. آمریکا قدرت اقتصادی و نظامی عظیمی دارد اما این قدرت در غیاب یک اجماع سیاسی داخلی بر سر نقش بین‌المللی این کشور، غیرقابل‌ استفاده است. اگر آمریکایی‌ها اعتقادشان به جامعه‌ای باز، همه‌شمول و لیبرال را از دست بدهند، ظرفیت آمریکا برای نوآوری و پیشتازی به عنوان قدرت برتر اقتصادی جهان نیز کاهش خواهد یافت. 6 ژانویه شکاف‌های درون ایالات‌متحده را تثبیت و تعمیق کرد و به همین دلیل هم طی سال‌های آینده پیامدهایش همچنان انعکاس خواهد داشت.