اصلاحات ارضی، مهاجرت‌ فقر و نابرابری در روایت ادبی

اصلاحات ارضی، مهاجرت‌ فقر و نابرابری در روایت ادبی گروه ادبیات: اگرچه برنامه اصلاحات ارضی در ابتدای دهه چهل آغاز شد، اما نتایجی دیرپا به همراه داشت و حتی برخی، نشانه‌های شکست آن را در انقلاب سال 57 هم پی گرفته‌اند. تقریبا از همان آغاز اجرای اصلاحات ارضی در ایران، تبلیغات گسترده‌ای درباره اهداف تعیین‌شده این طرح نیز آغاز شد اما اجرای این برنامه در همان دوران هم منتقدانی داشت که نسبت به نتایح عملی اصلاحات و تناقضات میان اهداف و نتایجش هشدار می‌دادند. طبق اهداف درنظر گرفته‌شده برای اصلاحات ارضی، زارعان گروهی بودند که باید بیشترین نفع را از این برنامه می‌بردند اما شیوه اجرای طرح به گونه‌ای پیش رفت که اکثریت قابل ملاحظه‌ای از روستانشینان نه‌تنها از تقسیم اراضی منتفع نشدند بلکه در طول چند سال وضعیت اقتصادی‌شان بدتر هم شد. در آثار داستانی دهه‌های چهل و پنجاه و به‌خصوص آثاری که وضعیت اجتماعی ایران را به تصویر کشیده‌اند، می‌توان تصویری روشن از عمق فقر و نابرابری‌های اجتماعی روستاها و شهرها مشاهده کرد. نویسندگانی چون غلامحسین ساعدی، جلال آل‌احمد، احمد محمود و محمود دولت‌آبادی از شاخص‌ترین نویسندگانی هستند که در آثارشان تصویری جاندار با جزئیاتی دقیق از زندگی فرودستان شهری و همچنین حاشیه‌نشینانی به دست داده‌اند که پس از اصلاحات ارضی با روندی همواره فزونی‌گیر به سمت شهرها روانه شدند.
عزاداران بیل، گور و گهواره: تبعات مدرنیسم آمرانه
غلامحسین ساعدی از مهم‌ترین نویسندگانی است که در آثارش به تبعات منفی اصلاحات ارضی، مهاجرت روستاییان به شهرها، شکل‌گیری حاشیه‌نشینی و زندگی تهیدستان شهری در دهه‌های 40 و 50 خورشیدی توجه داشته است. او در هشت داستان به‌هم‌پیوسته مجموعه «عزاداران بَیَل»، روستایی را به تصویر می‌کشد که ساکنانش با بیکاری و گرسنگی و قحطی و وحشت و کابوس‌ روزگار می‌گذرانند. در «عزاداران بیل»، خانه اربابی به خانه‌ای متروک بدل شده است. روستاییان، که ظاهرا بعد از اصلاحات ارضی خودشان صاحب زمین شده‌اند، امکانات لازم برای رونق‌بخشیدن به کشت‌و‌کار را ندارند و بیشتر از راه دزدی و دستبردزدن به روستاهای مجاور امرار معاش می‌کنند. روستا برهوتی است که مرگ و بیماری و فقر و جهل و خرافه و کابوس بر آن سایه انداخته است. ساعدی در قصه‌های این مجموعه نه مستقیم از خود واقعیت، که از کابوس واقعیت، از واقعیتی که به هیئتِ کابوس در آمده است، می‌نویسد و به قصه‌ها رنگ و بویی تمثیلی می‌دهد. بنابراین در هیچ‌کدام از این قصه‌ها با ارجاع مستقیم به رویدادهایی نظیر اصلاحات ارضی و اوضاع تاریخی، اجتماعی و سیاسی روزگاری که قصه‌ها در آن نوشته شده‌اند مواجه نیستیم. ساعدی، به جای نوشتن از خود واقعه، پیامدهای واقعه را به صورت تمثیلی به تصویر می‌کشد. مردم فقیر بَیَل تجسم بدویت و عقب‌ماندگی‌اند و محصور در فضایی پیشامدرن که از دل مدرنیسم ناقص و محدود و مدرن‌سازی آمرانه روییده است. ساعدی ریشه‌های نامرئی این محیط بسته را هوشمندانه می‌بیند و عقب‌ماندگی و محرومیت را از پشت ظاهر مدرن جامعه‌ای که ویرانه‌هایش را در پشت این ظاهر مدرن مخفی کرده به جلوِ صحنه احضار می‌کند. بَیَل تجسم رشد ناموزون اقتصادی و اجتماعی است؛ تجسم اصلاحاتی که در سطح ظاهر و در حد شعار باقی می‌ماند. بَیَل تصویر خواب خوشی است که به کابوس بدل شده است.
در مجموعه داستان‌هایی که بعد از «عزاداران بیل» از ساعدی منتشر می‌شود با قصه‌هایی مواجهیم که شخصیت‌های اصلی تعدادی از آنها تهیدستانی هستند که در حواشی شهرها و محلات فقیرنشین و زاغه‌ها و ویرانه‌ها و دخمه‌ها سکنی دارند و بعضی از آنها اطراف بیمارستان‌ها و قبرستان‌ها پرسه می‌زنند و جا و مکان ثابت و مشخصی ندارند و آواره‌اند و به کارهایی چون دستفروشی و پااندازی و قاچاق و امور خلاف مشغولند و بعضی هم، مثل شخصیت اصلی داستان «آشغالدونی»، از خُرده‌دزدی و خلاف‌های کوچک شروع می‌کنند و کم‌کم به شبکه دلالان خون می‌پیوندند و نیز مزدور و آدم‌فروش می‌شوند.
آنچه در کار غلامحسین ساعدی تازگی دارد، توجه به مهاجرت روستاییان به شهر و مسائل ولگردان و خانه‌به‌دوشان حاشیه شهر تهران است. توصیف خشونت دنیای زیرزمینی شهرها و قربانیان فقر روحی و اجتماعی، فساد و تضادهای طبقاتی، دربردارنده اعتراض شدید بر ضد شرایط اجتماعی فلاکت‌بار است. ساعدی در آثار خود نه فقط مردم ولگرد و قحطی‌زده و آواره و بی‌چیز، که محیط زندگی آنها و بافت جنوب شهر و محلات فقیرنشین و حاشیه‌ای را نیز ماهرانه به تصویر می‌کشد. آثار او، به لحاظ ثبت مناظری از زندگی و نحوه امرار معاش حاشیه‌نشینان و تهیدستان شهری و مکان‌هایی که در دهه‌های 40 و 50 خورشیدی محل سکونت و عرصه ولگردی‌های آنها بوده است، منابعی ارزشمند به شمار می‌آیند و تصویری از اوضاع فلاکت‌بار جنوب شهر به دست می‌دهند.


در داستان «زنبورک‌خانه»، از مجموعه «گور و گهواره»، ساعدی به یکی از فلاکت‌بارترین محله‌های جنوب شهر تهران، یعنی گود زنبورک‌خانه، نور می‌تاباند و زندگی مردم تهیدست ساکن این محله و محیط زندگی آنها را به تصویر می‌کشد. راوی این قصه کارگری است که همراه با پیرمردی دستفروش که در قهوه‌خانه با او آشنا شده وارد این محله شده است. پیرمرد، چنانکه راوی می‌گوید، «توی دهکوره‌ها می‌گشته و خرت و پرت می‌فروخته، و یک دفعه همه چیزش را از دست داده و آمده شهر و با کهنه‌فروشی خرج و مخارج زن پیر و سه دخترش را جمع و جور می‌کند».
قصۀ «آشغالدونی» از همین مجموعه ماجرای پسری است که با پدرش به شهر می‌آید. پدر و پسر در اطراف بیمارستانی اطراق می‌کنند و پای پسر کم‌کم، از طریق زنی که مستخدم بیمارستان است، به داخل بیمارستان باز می‌شود. زن برای پسر کاری جور می‌کند. کارِ او از این قرار است که اضافۀ برنج بیمارستان را ببرد و در جنوب شهر به مردم فقیر بفروشد. از طرفی پسر با مردی که دلال خون است آشنا می‌شود و خود را داخل تشکیلات آن مرد می‌کند. کار دیگر او خبرچینی برای مأموران ساواک است. در بیمارستان دکتری هست که مأموران می‌خواهند سر از کارش در آورند و پسر را مأمور این کار می‌کنند.
نفرین زمین: پیشگویی آل‌احمد
اصلاحات ارضی در نظر جلال آل‌احمد نوعی نقض غرض بود، طرحی که به بیراه رفت و به ضد خودش بدل شد. اهمیت برنامه اصلاحات ارضی تنها در تقسیم مجدد املاک کشاورزی نبود، بلکه نمادِ مداخله شاه در جامعه روستایی بود. از سال 1341 تا انقلاب سال 1357 مداخله حکومت در امور روستاها از طریق انواع سیاست‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مدام افزایش یافت. هدف عمده گسترشِ کنترل تهران بر روستاها بود. انگیزه شاه برای تحکیم قدرت حکومتی در روستاها پیچیده بود اما هدف سیاسی تمرکز قدرت در پایتخت دست‌کم از سال 1342 به بعد انگیزه اصلی بود، گرچه تبعات اقتصادی این اقدام و تأثیراتش در وضعیت معاش روستاییان و تغییر مناسبات اقتصادی در روستا به‌شدت چشمگیر بود. درگیری آل‌احمد با سیاست اصلاحات ارضی با شناخت عمیقی که از این مناسبات در روستا داشت، بیش از همه در «نفرین زمین» به چشم می‌خورد. این کتاب نوعی رمزگشایی از اصلاحات ارضی به‌عنوان استراتژی حکومت شاه است که صورتی عادلانه دارد. جلال خشنود است از اینکه روستاییان صاحب زمین می‌شوند اما باور دارد که پشت این بخشش، توطئه‌ای نهفته است. او در «نفرین زمین» به‌دقت مختصات این طرح را ترسیم می‌کند و تمام جریان‌های منتفع و متضرر از آن را به صحنه می‌آورد و با گزارشی مستندگونه از فروپاشی جامعه فئودالی پرده برمی‌دارد. رمان «نفرین زمین» که در سال 1346 نوشته شد، در روستا و در دوران سرنوشت‌سازی از تاریخ ما می‌گذرد که اصلاحات ارضی در شرف وقوع بود. داستان از زبانِ معلمی روایت می‌شود که تازه به روستا آمده و دید دیگری به وقایع روستا دارد: «بسیار خوب. این هم ده. دیروز عصر رسیدم. مدیر بچه‌ها را به خط کرده بود و به پیشباز آورده. بیست سی تایی. وسط میدانگاهی ده. اسمش؟... حسن‌آباد یا حسین‌آباد یا علی‌آباد. معلوم است دیگر. اسم که مهم نیست. دهی مثل همه دهات. یک لانه زنبور گلی و به قد آدم‌ها. کنار آب‌باریکه‌ای یا چشمه‌ای یا استخری یا قناتی. یعنی که آبادی...». این کتاب آل‌احمد از مهم‌ترین آثار ادبیات داستانی ایران است که مناسبات حاکم بر روابط روستا و مواجهه جامعه با تحولات را موشکافانه به تصویر می‌کشد و تا حدی که می‌توان به‌عنوان یک سند تاریخی به آن استناد کرد. جلال البته پیش از «نفرین زمین»، در سال 1337 «مدیر مدرسه» را با همین مضمونِ مدرنیسم ابتر و تبعات و آسیب‌های آن نوشته بود. این داستان روایتی از صنعتی‌‌شدن نظام آموزش‌وپرورش و ناکامی مدرنیزاسیون است و باز هم از منظر معلمی که از تازه به روستا آمده و مدرسه را جایی برای طرح افکار ترقی‌خواهانه می‌داند. جلال در این کتابش نیز تجربه زیسته‌اش را دخیل می‌کند، خود را یکی از همین مردمان می‌پندارد و نه‌تنها به انتقاد از سیاست حاکم می‌پردازد بلکه دست به خودانتقادی گزنده‌ای می‌زند: «می‌بینی احمق! این را می‌گویند قدم اول. همیشه هم وضع از این قرار است. موقعیتی ایجاد می‌کنند... برایت شخصیت و اهمیت می‌تراشند. عین یک بادکنک بادت می‌کنند و می‌بندند به شاخه اقاقیا که گله‌گله تیغ دارد. موقعیتی که برایت ساخته‌اند، نمی‌گذارد بفهمی چه خبر است... در زندان که قدم می‌زدم و به زندانی که فکر می‌کردم که برای خودم ساخته بودم یعنی آن خرپول فرهنگ‌دوست ساخته بود و من به میل و رغبت خودم را در آن زندانی کرده بودم... یک فرهنگ‌دوست خرپول عمارتش را وسط زمین‌های خودش ساخته بود و بیست‌وپنج ساله در اختیار فرهنگ گذاشته بود که مدرسه کنند و رفت‌وآمد بشود و جاده‌ها کوبیده بشود، و این‌قدر بشودها بشود تا دل ننه‌ باباها بسوزد... همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمین یارو از متری یک عباسی بشود صد تومان...».
جای خالی سلوچ: زمینج و زمین
محمود دولت‌آبادی از نویسندگانی است که روستا و عوالم مردمان روستا را به‌خوبی می‌شناسد، درک می‌کند و از این‌رو در آثارش به‌نحو احسن از پسِ ثبت واقعیت روستا برآمده است. او از مناسبات حاکم بر روستا و روابط مردمان می‌نویسد و با نقب‌زدن به لایه‌های زیرین جامعه روستایی از حقایقی پرده برمی‌دارد که تنها به چشم تیزبین رمان‌نویسی در قامت دولت‌آبادی می‌آید که دست بر قضا سالیان درازی در میان جماعت روستا سَر کرده و آنان را از نزدیک می‌شناسد. پس دور از انتظار نیست که او در رمان‌هایش به‌نحوی مسئله مهم اصلاحات ارضی را طرح کند؛ مسئله‌ای که تمام ساختار و مناسبات روستا را برهم ریخت و دستخوش تغییرات اساسی کرد. دولت‌آبادی نیز مانند دیگر هم‌مسلکان خود در آن دوران نسبت به اصلاحات ارضی و تبعات آن دید انتقادی دارد و این روند چنان با داستان‌ درهم می‌تند که واقعیت‌های دیگری را آشکار می‌کند.
«جای خالی سلوچ» که به‌گفته دولت‌آبادی مبنایی عمیقا تاریخی دارد که او در دیگر آثارش ادامه داده و در واقع با «کلیدر» شروع شده است. او در «جای خالی سلوچ» به شکل‌گیری دولت مدرن از طریق سلطه بر اقتصاد کشاورزی اشاره می‌کند و در برابر از سوداگری برخی از اهل روستا در این اوضاع می‌نویسد. در اینجا «مرگان» یکی از شخصیت‌های محوری رمان دست از حق نمی‌کشد و در این مسیر تا جایی پیش می‌رود که پسرش در برابر او قد علم می‌کند و به بندگی فئودال‌های نورسیده تن می‌دهد و حق مرگان را به نفع اربابان او پایمال می‌کند. «جای خالی سلوچ» اوضاع روستایی را در حاشیه کویر توصیف می‌کند که مناسبات اقتصادی در آن به‌تدریج در ‌هم می‌ریزد. سلوچ قهرمان رمان در روستای دورافتاده «زمینج» به‌صورت روزمزد کارگری می‌کند تا اینکه یک روز سرد زمستانی، خسته از بیکاری و بدهکاری بی‌خبر روستا را ترک می‌کند و در روستای زمینج گرفتار خرده‌مالک منتفذ روستا می‌شود که به سودای حفر چاهی عمیق و گرفتن وام از اداره کشاورزی و راه‌انداختن زراعت پرسود زمین‌های مردم فقیر را از دستشان درمی‌آورد و سرآخر ناتوان از به انجام رساندنِ کار با پولی که از اداره کشاورزی به جیب می‌زند به شهر می‌گریزد و این‌بار سودای ساخت‌وساز دارد. مضمون اصلاحات ارضی و تبعات اقتصادی و اجتماعی آن در روستا در رمان‌های دیگر دولت‌آبادی از جمله «کلیدر» و «روزگار سپری‌شده مردم سالخورده» نیز آمده است. و نیز در داستان خواندنی «اوسنه بابا سبحان» که نویسنده در آن به‌طور ریشه‌ای مسئله را طرح می‌کند و از پیوند عمیق روستاییان فقیر با زمین می‌نویسد. زمینی که تنها راه امرار معاش مردمان روستا است. داستان، جدال بر سر زمین و درگیری اهالی روستا برای سلطه هرچه بیشتر بر زمین‌های موجود در روستا را به عنوان تنها منبع اقتصادی موجود روایت می‌کند. دولت‌آبادی در رمان مطرحش «کلیدر» نیز روایتی از جدال گل‌محمد قهرمان رمان با اربابان و زمین‌داران دارد و دست آخر با مرگ گل‌محمد اربابان مقاصد خود را پیش می‌برند. دولت‌آبادی نیز مانند دیگر نویسندگانی که اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و تبعاتش را دستمایه کار خود قرار دادند در داستان‌هایش به مخالفت با این طرح می‌پردازد و پیامدهای اقتصادی آن یعنی فقر و بی‌عدالتیِ ناشی از صنعتی‌شدن و مدرنیزاسیون ناشیانه را در داستان‌هایش به‌خوبی آشکار می‌کند.
غریبه‌ها: قربانیان مهاجرت به شهر
در بسیاری از داستان‌های احمد محمود می‌توان سرگذشت روستاییانی را مشاهده کرد که به خاطر فقر و بیکاری و محرومیت‌های مختلف، به ناچار روستا را ترک کرده و به شهرها مهاجرت کرده‌اند و قربانی وضعیتی شده‌اند که خود در پیش‌آمدن آن چندان نقشی نداشته‌اند.
«زائری زیر باران» (1346)، مجموعه‌ای از ‌داستان‌‌هایی است که اغلب به زندگی محرومان و رانده‌شده‌های جامعه می‌پردازد. در داستان‌های این مجموعه و آثاری دیگر از محمود، بیکاری و فقر مادی و معنوی، کپرنشین‌ها، کارگران نفت، روستاییان و کشاورزانی که به انبوه بیکاران شهرها می‌پیوندند و حلبی‌آبادها و مناطق حاشیه‌ای شهرها را شکل می‌دهند، حضوری پررنگ دارند.
محمود در «غریبه‌ها» (1350)، به زندگی کسانی پرداخته که به اجبار روستاها را ترک کرده و در شهر به عملگی مشغول شده‌اند. در داستان‌های محمود، فقر و محرومیت‌های زندگی فرودستان و نابرابری‌های اجتماعی تصویر شده است. در داستان «غریبه‌ها»، مردانی روستایی که اغلب برزگر بوده‌اند، به خاطر «بی‌آبی، قحطی و گرسنگی» به شهر آمده‌اند و به عملگی در پادگان مشغول شده‌اند. پادگان جایی است که اطرافش خانه‌های توسری‌خورده شهر قرار گرفته: «نیمه‌های شب قبل، از پشت رشته کوه بلند زیتونی‌رنگ شمال شهر، توده ابر خاکستری‌رنگی تنوره کشیده بود و بعد، جاری شده بود رو کفه سرسبز دامنه و رانده بود تا بالای پادگان نظامی و خانه‌های بی‌نظم و درهم‌نشسته، که رو تپه کله‌قندی کنار رودخانه سر تو هم فرو برده بودند. و حالا که صبح دمیده بود، مه سنگینی ملاصق زمین بود و چشم زرد و گشاد نورافکن‌ها از بالای برج‌های مراقبت، مه را می‌درید و لوله‌های نارنجی‌رنگ، در هم می‌شدند و از هم جدا می‌شدند و باز در هم می‌شدند».
داستان دیگری از محمود با عنوان «آسمان آبی دز»، که می‌توان آن را در تداوم «غریبه‌ها» هم دانست، هم تصویری دیگر از وضعیت روستاها و مهاجرت زارعان و کشاورزان به شهرها در سال‌های پس از آغاز طرح اصلاحات ارضی می‌بینیم. در حالی‌که چندسالی از اصلاحات می‌گذرد اما «زمین» همچنان به عنوان مسئله‌‌ای در روستاها مطرح است و بی‌آبی و فقر و محرومیت‌های دیگر باعث شده تا روستاییان برای نان و کار به شهرها مهاجرت کنند. مهاجرت روستاییان به شهرها در مواردی به تعمیق فقر و محرومیت آنها می‌انجامد. روستاییانی که به شهرها می‌روند تنها به یک گروه یعنی به فرودستان شهری تعلق دارند و در آنجا هم با شکل دیگری از فقر و محرومیت روبه‌رو هستند.  برای روستایی یا ورزگری که خانه‌اش را برای «چارشای پول بی‌قابل» رها کرده و روانه شهر شده، حضور در شهر چیزی جز «خفت و خواری» نیست. او در شهر همچنان به کارکردن روی زمین فکر می‌کند و حالا زمین برایش بدل به رؤیایی شده که دور از دست به نظر می‌رسد.