درس‌های جهانی یک فروپاشی

درس‌های جهانی یک فروپاشی آرش فرحزاد: هشتم دسامبر 1991 و تنها چند ماه پس از فروپاشی پیمان ورشو و برگزاری انتخابات آزاد پارلمانی لهستان، بوریس یلتسین و میخائیل گورباچف رسما توافق کردند تا به حیات اتحاد جماهیر شوروی پایان دهند. بر ‌اساس عقیده بسیاری از تحلیلگران، جنگ سرد سرانجام به پایان رسیده بود و غرب شامل ایالات متحده و متحدانش پیروز شده بودند. برای مثال، فرانسیس فوکویاما یکی از نظریه‌پردازان سرشناس فکر می‌کرد که با پایان جنگ سرد دیگر همه چیز آن‌قدر خوب خواهد بود که می‌تواند به معنای پایان تاریخ باشد. در ذهن او تضاد بین آزادی مسئولانه و قانونی و آزادی بی‌حد‌و‌مرز از یک سو و حکومت‌های توتالیتاریسم از سوی دیگر، پایان یافته بود و نیروهای «نظم جهانی لیبرال» به چارچوبی برای اجماع بین‌المللی تبدیل خواهند شد.
سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) شراکتی را برای توسعه صلح پذیرفته بود که روسیه را نیز شامل می‌شد. بوریس یلتسین، رئیس‌جمهوری وقت روسیه، در سازمان ملل سخنرانی کرد و هم‌زمان خواستار کاهش گسترده تسلیحات هسته‌ای و برچیده‌شدن سیستم‌های دفاع موشکی در نقاط مختلف جهان شد. در نیمکره غربی، همه ملت‌ها از کانادا تا شیلی در حال حرکت به سمت دموکراسی بودند، به‌جز کوبای کمونیستی و هائیتی غرق در فقر. «پیتر هوسی»، مدیر مطالعات ژئواستراتژیک اندیشکده هودسن، در «نشنال اینترست» می‌نویسد: این موفقیت‌ها تغییری محسوس نسبت به دنیایی ایجاد کرده بود که رونالد ریگان، رئیس‌جمهوری سابق آمریکا، در سال 1981 به ارث برده بود. آن روزها، شرایط بین‌المللی چندان خوشایند به نظر نمی‌رسید. اتحاد جماهیر شوروی به خود می‌بالید که چگونه همبستگی استراتژیک نیروها به نفع شوروی و کشورهای سوسیالیست متحد این کشور است و رهبری جهانی ایالات متحده شکست خورده است. مسکو همچنین روند گسترده ساخت تسلیحات هسته‌ای و متعارف را تقریبا تکمیل کرده و مطمئن بود زمان برای دوران «انجماد هسته‌ای» فرا رسیده است؛ زیرا می‌دانست مدرن‌سازی نیروی هسته‌ای ایالات متحده روندی معکوس را طی می‌کند و نتوانسته پیشرفت درخور ‌توجهی داشته باشد. در سال 1979، صدام حسین قدرت را در عراق به دست گرفت و سال بعد به ایران حمله کرد و جنگ به مدت حدود یک دهه ادامه یافت. قبل از آن، در ایران، انقلاب شده بود و شوروی به افغانستان حمله کرده بود و نیکاراگوئه به دست ساندینیست‌های اهل کوبا افتاد. فرض بر این بود که السالوادور و کلمبیا به‌‌زودی تحت کنترل گروه‌های مارکسیستی فعال در عملیات تروریستی و قاچاق مواد مخدر مانند جبهه آزادی‌بخش ملی فارابوندو مارتی (FMLN) و نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا (FARC) قرار می‌گیرند. در دهه 1970، حدود 18 کشور از طریق جنگ‌های آزادی‌بخش ملی یا همان گروه‌های تروریستی وارد مدار اتحاد جماهیر شوروی شدند. این روند از ویتنام، لائوس و کامبوج شروع و به موزامبیک، آنگولا، گرانادا و اتیوپی ختم می‌شد. در اروپا هم تروریسم تحت حمایت شوروی از طریق باند Baader-Meinhof که همچنین به‌عنوان بریگادهای سرخ شناخته می‌شود، به‌طور چشمگیری گسترش یافت. فقط در سال‌های 1971-1972 حدود دوهزارو 500 بمب‌گذاری تروریستی در ایالات متحده رخ داد. امید به رشد و شکوفایی اقتصادی در ایالات متحده از میان رفت و در سال 1980 رکود تورمی با تورم 14‌درصدی، نرخ بهره اولیه 21 درصد و نرخ بی‌کاری دو‌رقمی جایگزین آن شده بود. صف‌های طولانی برای سوخت و افزایش قیمت آن، اقتصاد ایالات متحده را با بحران روبه‌رو کرده بود.
سیاست مؤثر  ریگان
در چنین شرایطی چگونه ایالات متحده و غرب به‌طور چشمگیری توانستند اوضاع را در یک دهه تغییر دهند؟ چرا امپراتوری شوروی در سال 1991 فروپاشید؟ آن‌هم زمانی که یک دهه قبل از آن، همان‌طور که «کنت گالبریت» سفیر سابق ایالات متحده در سازمان ملل متحد گفته بود، آن‌قدر قوی به نظر می‌رسید که نمی‌توان آن را نابود کرد. بسیاری از تحلیلگران امروز ادعا می‌کنند فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اجتناب‌ناپذیر بود یا اینکه حاصل استراتژی «مهار» بود که در تلگراف معروف «جورج کنان» در سال 1946 از مسکو به وزارت خارجه ایالات متحده تشریح شده بود. در کوتاه‌مدت، نخبگان مکررا به ما می‌گفتند که خبر خوب «پایان تاریخ» در سال 1991 کاملا اجتناب‌ناپذیر و ناشی از ضعف بحرانی اتحاد جماهیر شوروی بود. در درازمدت هم «بازنشانی» جدید و بهتری از جامعه بین‌الملل به‌ سوی جهانی‌سازی الهام‌گرفته از داووس در حال ظهور بود.


سیاست امنیتی ایالات متحده در سال 1981 این ایده را نپذیرفته بود که افول امپراتوری شوروی اجتناب‌ناپذیر است و ایالات متحده و غرب باور داشتند صرفا با ادامه روند معمول موفق خواهند شد. در‌حالی‌که بسیاری ایده «صلح از طریق قدرت» را با استراتژی امنیتی-نظامی رونالد ریگان مرتبط می‌دانند، دولت او موفق شد به‌طور چشمگیری رویکرد دوران تنش‌زدایی نیکسون-فورد-کارتر، شامل همزیستی مسالمت‌آمیز و سیاست عمدتا واکنشی- منفعلانه در قبال اتحاد جماهیر شوروی را تغییر دهد. همان‌طور که «مایرون نورکوئیست»، استاد سرشناس حقوق بین‌الملل، در مقاله‌ای بیان کرد دولت ریگان سیاست‌های جدیدی را اتخاذ کرد که شامل عدم اتکای بیشتر به سیاست شکست‌خورده‌ای بود که به‌عنوان «مهار» شناخته می‌شد. از سال 1917 تا 1983، هیچ سرزمین تحت کنترل شوروی یا کمونیست‌ها توسط جهان آزاد پس گرفته نشد تا اینکه ایالات متحده در سال 1983 با همکاری هفت کشور حوزه کارائیب، توانست گرانادا را از دست کوبایی‌ها آزاد کند؛ بنابراین اتحاد جماهیر شوروی به مدت 66 سال توسعه می‌یافت؛ از‌جمله در دوره 36‌ساله «مهار» فرضی. ریگان خلاف دیگر رهبران آمریکا، معتقد بود اتحاد جماهیر شوروی باید تحت فشار همه‌جانبه قرار گیرد و اگر این فشار به‌درستی اعمال شود، منجر به فروپاشی امپراتوری شوروی خواهد شد. بر همین اساس بود که ریگان بلافاصله پس از ادای سوگند، قیمت نفت را از وضعیت کنترل‌شده خارج و در نهایت عربستان را متقاعد کرد تولید نفت خود را از دو میلیون به 10 میلیون بشکه در روز افزایش دهد و در نتیجه قیمت نفت از 30 دلار به 12 دلار در هر بشکه کاهش یافت. در نتیجه، سرمایه‌گذاری‌های نفت و گاز شوروی با ژاپن و آلمان و ایجاد یک خط لوله جدید در سیبری شوروی لغو شد. کاهش درآمد نفتی در لیبی، عراق و ایران نیز باعث شد خرید تسلیحات شوروی دیگر به سادگی امکان‌پذیر نباشد.
اعتبارات بانک‌های غربی متوقف شد. کمک‌های ایالات متحده به آزادی‌خواهان در نیکاراگوئه و آنگولا و همچنین به دولت‌های کلمبیا و السالوادور، باعث شد تا هزینه تلاش‌های شوروی به‌طور درخور‌‌ توجهی افزایش یابد و اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی روز‌ به ‌روز بیشتر تحت فشار قرار گیرد. ایالات متحده برای مقابله با قدرت شوروی، ارتش خود و به‌ویژه تسلیحات و توانایی‌های هسته‌ای خود را مدرن و تولید و استقرار موشک‌های کروز پرشینگ 2 و موشک‌های زمین‌پرتاب را در اروپا و آسیا آغاز کرد. هم‌زمان با ارائه پیشنهاد امحای همه موشک‌های میان‌برد شوروی و ایالات متحده، بلوف شوروی درباره استقرار سامانه اس‌اس-20 را بی‌اثر کرد. پیشنهاد انجماد هسته‌ای از سوی شوروی شکست خورد و ایالات متحده توانایی سه‌گانه هسته‌ای خود مبتنی بر زمین، دریا و هوا را مدرن کرد. علاوه‌بر‌این، یک ابتکار جدید تحقیقاتی در حوزه دفاع موشکی آغاز شد که می‌توانست تهدیدهای شوروی در به‌کارگیری موشک‌های مجهز به سلاح هسته‌ای را کم‌اثر کند.
گورباچف دریافت که بین 36 تا 51 میلیارد دلار درآمد ارزی سالانه از دست رفته یا صرف توسعه یک امپراتوری تو‌خالی شده است. در واقع، مسکو بیش از آنکه برای بهبود استانداردهای زندگی شهروندان شوروی هزینه کند، برای کوبایی‌ها و مردم نیکاراگوئه هزینه می‌کرد. واکنش‌های حکومت شوروی از‌جمله پرسترویکا و گلاسنوست نه‌تنها نتوانست این نظام را اصلاح کند، بلکه شکاف‌ها و تضادهای آن را آشکارتر کرد. دقیقا همان‌طور که ریگان پیش‌بینی کرده بود، امپراتوری باید کنار گذاشته می‌شد؛ بنابراین صلح از طریق قدرت -اعم از نظامی و اقتصادی- به امپراتوری شوروی پایان داد.
کاهش هزینه‌های نظامی
اما چرا وضعیت امروز جهان در حال حاضر بیشتر شبیه سال 1979 است تا 1991؟ چرا رویکردی که تا سال 1991 ادامه داشت متوقف شد؟ پس از پایان اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده و متحدانش تلاش چندانی برای تعامل با نیروهای سیاسی دموکراتیک روسیه انجام ندادند و احتمال این را که نیروهای مستبد دوباره می‌توانند قدرت را در روسیه در دست بگیرند، نادیده گرفتند. از سال 1991 تا 2000 هزینه‌های دفاعی ایالات متحده برای نوسازی تجهیزات نیز به میزان یک تریلیون دلار کاهش یافت. «گرت هارنکاک» ژنرال نیروی هوایی ایالات متحده در پی توقف تولید تسلیحات استراتژیک و مدرن آمریکایی (موشک بالستیک قاره‌پیمای صلح، زیردریایی کلاس اوهایو و بمب‌افکن استراتژیک B-2‌)، درباره خطرات ناشی از آنچه آن را «تعطیلات تدارکاتی» خواند، هشدار داد. در حالی که واکنش اولیه ایالات متحده به حملات 11 سپتامبر موفقیت‌آمیز بود (سرنگونی سریع طالبان و القاعده تا دسامبر 2001) اما پس از آن واشنگتن برای دو دهه درگیر ملت‌سازی و مقابله با شورش در افغانستان و بعد هم عراق شد. ایران که پس از جنگ با عراق احیا شده بود، از قیمت بیش از صد دلاری هر بشکه نفت استفاده کرد. در سوی دیگر، چین هم در نتیجه آن که ایالات متحده در سال 2001 به پکن وضعیت تجاری مطلوب‌ترین کشور را اعطا کرد، از نظر اقتصادی قدرتمندتر شد. این امکان در شرایطی در اختیار چین قرار گرفت که این کشور متعاقبا صدها میلیارد دلار دارایی معنوی را به سرقت برد و باعث خروج چهار میلیون شغل صنعتی از ایالات متحده شد. چین به‌عنوان بخشی از کارزار خود برای تضمین هژمونی اقتصادی و در نهایت نظامی به مرور شروع به بستن قراردادهای توسعه بندری در سراسر نیم‌کره غربی، ازجمله در باهاما، کوبا و نیکاراگوئه کرد و تا جای ممکن در اقتصاد ایالات متحده نیز سرمایه‌گذاری کرد.
وعده تنظیم مجدد روایت با روسیه -تنش‌زدایی دوم – پس از آنکه روسیه در سال 2008 به گرجستان حمله و در سال 2014 بخشی از خاک اوکراین را اشغال کرد، به‌شدت شکست خورد. روس‌ها همچنین زرادخانه هسته‌ای خود را بسیار فراتر از محدودیت‌های پیمان استارت جدید توسعه دادند. در حالی که چین بدون هیچ‌گونه محدودیت هسته‌ای، اکنون در حال ساخت دست‌کم هزار کلاهک هسته‌ای مستقر تا پایان دهه جاری است. اکنون روسیه بر اساس تصورات غیرواقعی و خطرناک ولادیمیر پوتین به اوکراین حمله کرده است؛ آن‌هم در شرایطی که ایالات متحده بالاترین نرخ تورم در 40 سال گذشته را دارد. بدهی ایالات متحده بیش از 30 تریلیون دلار است که از سال 1980 تاکنون 
30 برابر شده است. تولید نفت ایالات متحده به زیر 
17 میلیون بشکه در روز رسیده که از سال 2019 تاکنون سابقه نداشته و این در حالی است که ایالات متحده از مسکو و ریاض خواسته بود برای کاهش قیمت، نفت بیشتری تولید کنند. در حالی که می‌دانیم از سال 1991 تاکنون چه اتفاقاتی افتاده، بسیاری هنوز چرایی آن را درک نکرده‌اند. اول، نباید فراموش کنیم که ریگان در سخنرانی خداحافظی خود در سال 1989 هشدار داد آمریکایی‌ها نباید به خود مغرور شوند. او گفت آزادی شکننده است و نیاز به محافظت مداوم دارد و می‌تواند به‌سرعت طی یک نسل از دست برود. دوم، ارتش ایالات متحده باید قوی باشد نه برای جنگ، بلکه برای بازدارندگی از آن. بازدارندگی را می‌توان به‌طور درخور توجهی تقویت کرد، همان‌طور که پس از عملیات توفان صحرا و آزادی کویت این قدرت نمایان بود. همچنین می‌توان این بازدارندگی را به‌طور قابل توجهی تضعیف کرد، همان‌طور که پس از خروج سریع ایالات متحده از افغانستان به خوبی مشهود بود.
با توجه به این واقعیت که درگیری‌ها اغلب بازتاب قدرت ارتشی است که در اختیار دارید، بنابراین نمی‌توانید ارتش خود را یک‌شبه مدرن کنید. کارشناسان درباره بروز جنگ در اوکراین به عدم سرمایه‌گذاری در نیروی هوایی و پدافند هوایی این کشور در راستای اصرار صرف بر دکترین تحریم‌محور به جای تقویت نظامی اشاره می‌کنند. سوم آنکه نخبگان سیاست خارجی ایالات متحده از کمبود تخیل و اراده رنج می‌برند. ما در دهه‌های اخیر مجذوب ایده‌های نادرست شده‌ایم. «دن گالینگتون»، مشاور ارشد مؤسسه جورج مارشال، تأکید می‌کند که ما به اشتباه فرض کردیم اهداف بسیار ساده‌ای مانند برج‌های تجاری مورد حمله قرار نخواهند گرفت، به اشتباه فکر می‌کردیم آن تروریست‌ها نارضایتی‌های درستی داشتند و صرفا از سوی دولت‌های حامی تروریسم که تمایل به تسخیر و حمله به منافع آمریکا را داشتند هدایت نمی‌شد، همان‌طور که به اشتباه تصور می‌کردیم جنگ سرد به پایان رسیده و بنابراین نوسازی نظامی امری غیرضروری است. در نهایت این ممکن است مهم‌ترین پاسخ برای این سؤال که «چه اتفاقی افتاده؟» باشد: بشر در شرایط عادی خواهان صلح نیست. از قضا، نیروی نظامی برای حفظ صلح ضروری است. همان‌طور که هنری کیسینجر توضیح می‌داد که «دیپلماسی بدون تهدید به استفاده از زور، بی‌اثر است» یا همان‌طور که «مالکوم والوپ» سناتور ایالت وایومینگ به کنایه گفته بود: «دیپلماسی بدون زور چیزی در حد دعا است».