‌‌‌يادش بخير آرمان اخلاق!

هنوزانقلاب‌هاي كمونيستي درسيدن به آرمانهاي خود با شكست روبرونشده بودند كه انقلاب سال 57 ايران به پيروزي رسيد.مشاهده اوضاع كشورها دربلوك غرب وشرق نخبگان كشور را متقاعد نمي‌كردكه آمال وآرزوهاي خود را دريكي ازاين الگوها ببينند.دقيقا ازهمين نقطه بود كه شعارجديد نه شرقي، نه غربي شكل گرفت تا راهي در پيش گرفته شودكه عيوب دوبلوك فوق رانداشته باشد.آزادي درمكاتب غربي بودولي درعدالت پايشان مي‌لنگيد، ادعاي عدالت درمدل‌هاي شرقي شعاراصلي بود ولي درعمل حتي دراين شعارهم ازغربيان عقب بودند.نخبگان ايراني خواستند طرحي نودراندازند كه هم آزادي را پاس بدارندوهم عدالت رابه ثمربرساند وافزون برهردوي آنها چيزتازه‌اي به جهان عرضه كنند.اگربه كتابها، اعلاميه هاوگفته‌ها ونوشته ها ومصاحبه‌هاي تئوريسين‌ها ورهبران انقلاب پيش وپس ازپيروزي مراجعه كنيم صبغه اخلاق را بسيار پررنگ وحتي اساسي خواهيم يافت. انقلاب ايران مي‌خواست رفاه وآزادي وعدالت راازطريق اخلاق اجرايي كند، اخلاق هم روش بود وهم هدف، چراكه ملت‌ها تشنه خوبي بوده وهستند. لذا اين باور ريشه دواند كه انسان سرگشته ودورمانده ازاصل خويش به اخلاق ومعنويت نيازداردوگمگشته آنها بازگشت به ارزش‌هاي متعالي است واساسا انقلاب ما ازاين طريق يك انقلاب ديني شد.دراوج هيجانات انقلاب كه فداكاري وگذشت وصداقت وتواضع و مهرورزي و عبادت و ساده زيستي ومحروم نوازي ومردم دوستي مشهود وملموس بودهيچكس باور نمي‌كرد كه ما سخت‌ترين آرمانها را انتخاب كرده‌ايم وهنگام فروكش كردن هيجانات اوليه مشكل‌ها خواهد افتاد! اگر انقلاب اسلامي هيچ نداشت جز اينكه اخلاق را به جهان معرفي مي‌كرد به خودي خود يك سر وگردن ازهمه انقلاب‌ها بلندتربود.هنگامي كه سال‌ها گذشت وجنگ هم تمام شدآفت‌ها ونواقص ابتدا وبدون سروصدا سراغ اخلاق‌ها وارزش‌ها رفتند.مسوولان نفسي كشيدند و  رفته رفته احساس كردندكه مي‌شوددستي به سرو روي مواهب دنيوي بكشند، مصلحت هاعدم صداقت راتوجيه مي‌كرد، حفاظت ازجان مسوولان استارت دوري از مردم را زد، قاطعيت تواضع را ناشدني نشان داد، خود محوري جايي براي مهرباني ونوع دوستي نگذاشت وامنيت، حقوق شهروندان را تحت الشعاع خود  قرار داد.
همه احساس كردند كه درحال ازدست دادن سرمايه‌هاي بزرگ معنوي هستيم ولي كمتر كسي كاري كرد!عده‌اي درثروت غرق شدند وهنوزهم كسان دورونزديك خودرابه اين باتلاق مي‌كشند، عده‌اي سرمست قدرت شدند وهيچ حد ومرزي براي رسيدن واستمرار آن براي خودقائل نشدند، عده ديگري دين را دكان خويش كردندوانبوهي ازدانايان سكوت پيشه كردند وحالا بزرگ‌ترين واساسي‌ترين واصلي‌ترين وعميق‌ترين درد جامعه ما فقدان ارزش‌هاي اخلاقي است.دركوچك‌ترين تا بزرگ‌ترين مسائل به آساني دروغ گفته مي‌شودوهنگامي كه واقعيت ازلابلاي حوادث خود را نشان مي‌دهد دروغ ديگري ازدهان‌ها خارج مي‌شود كه دروغ قبلي را رفع و رجوع كند وما درتسلسل خودخواهي و بي‌صداقتي وبي اخلاقي گرفتار شده‌ايم چنانچه گويي راه خروجي از اين دايره وجود ندارد.ما روزي مي‌خواستيم انقلاب‌مان راصادر كنيم چون دراخلاق ونوع دوستي وصداقت وفرهنگ وادب ومهرباني وبزرگواري حرف‌ها براي گفتن داشتيم.كسي ازما راه ورسم رفاه وآزادي وعدالت را نمي‌خواست كه اغلب چندوچون آن را مي‌داستند وموانعش را بلدبودند.سلاح ما، افتخار ما، تابلوي ما اخلاق بود، كما اينكه بسياري ازجوان‌هاي مخلص پرورش يافتند كه واقعا دروغگويي برايشان ازكبائر گناهان بود، نه مثل حالا كه كسي ساختن اكانت‌هاي دروغين را افتخارخود مي‌داند وبراي آن پول خرج مي‌كنند ودربيان اين كبيره لكنت زبان نمي‌گيرندوشرمي ديده نمي‌شود!حالاكارمان به جايي رسيده كه اشك بانوان را در مي‌آورندوكسي غصه نمي‌خورد ومفاسداقتصادي فقط به عنوان يكي از مظاهر فسادخودنمايي مي‌كند!
تصور كنيم اگروضعيت اقتصادي ازاين هم بدترمي‌شد، مردم مثل زمان جنگ در خانه‌هاي خود امنيت نداشتند وديوارهاي هيچ شهري را رنگ نمي‌زدند وآذين نمي‌بستند ولي چراغ برادري وراستگويي و امانتداري و ساده زيستي و ميهن دوستي فروزان بود قطعا احساس رضايت در دل مردم موج مي‌زد ونواقص يكي پس از ديگري به صورت ريشه‌اي حل مي‌شدند.ما مي‌خواستيم افزون بررفاه وآزادي واستقلال عدالت وعشق وكرامت ومعنويت راگسترش دهيم وبه جيفه دنيادلخوش نباشيم.حالاموج عظيمي ازناهنجاري‌ها تامغزاستخوان‌مان نفوذكرده است. مسوولان جاي خود دارنددر ميان خود جناح‌ها هم دوستان سابق چون صحراي محشريكديگررا گم مي‌كنند وكسي فريادرس ديگري نيست.مردم حيرت زده به نخبگاني نگاه مي‌كنند كه به يكديگرمي تازند وآبروها ارزان وآسان ازبين مي‌روند.تهمت سكه رايج روزگارشده وآن كس كه متهم مي‌شود بايد ثابت كند كه بيگناه است! حرمت لقمه حرام، چه مي‌گويم برج‌سازي‌ها وكشتي‌هاي پر از نفت وكاخ‌هاي ويلايي حرام از بين رفته است. بعد از 40 سال سير كردن شكم گرسنگان نياز به معجزه دارد و مگر «ابر رانت‌خواران» مي‌گذارند كه گرسنه‌اي سير شود!؟ آيا اخلاق مرده است؟ آيا ما بيش ازرنج‌ها ودردها وفقدان‌ها و محروميت‌ها بايد سوگوار خوبي‌هاي خود باشيم؟ آيا مشكلات اساسي ما از همين  نقطه آغاز  نمي‌شود؟