انجمن شاعران مرده!

شايد براي شما هم پيش آمده باشد كه براي نوشتن درباره امري دچار ترديد شويد. من هم براي نگارش در اين باره دچار وسواس شدم و علت تاخير در تحرير مطلب براي روز شنبه از اين باب است. اما بر ظن خود غالب شدم و محاسن طرح اين مساله را بر معايب آن رجحان دادم. البته در ذهن خودم. و اما درباره چه چيزي دچار دغدغه شده بودم! وقتي عكس جلسه اصلاح‌طلبان را در حسينيه جماران ديدم، حسي از نااميدي و خشم مرا فرا گرفت. از دو حالت خارج نيست. يا عده‌اي از دوستان همفكر و همراه با من موافقند يا اكثريت منتقد اين نگره خواهند بود. اما هرچه باشد، فرصتي براي طرح برخي دغدغه‌ها را فراهم مي‌آورد. از منظر زيبايي‌شناسي، عكس دسته‌جمعي دوستان كهنسال و ميانسالم و بانواني كه در جلسه حضور دارند، نشان از قدمت، كهنگي و نااميدي مي‌دهد. نمادها قديمي و كهنه هستند و به جاي آنكه مويد راهي به آينده باشد، نقبي به درون و گذشته مي‌زند.  حسينيه جماران براي همه ما نوستالژي است، اما براي يك جريان سياسي كه مي‌خواهد فردا را تبيين كند، زيادي قديمي است. افراد حاضر در جلسه همگي از نيروهاي وفادار انقلابي هستند كه از چپ به ميانه رسيده‌اند.  هم موجد تغيير بوده‌اند و خود نيز تغيير يافته‌اند اما المان و نمادهاي گذشته را با خود دارند. يقين دارم كه بسان ديروز نمي‌انديشند، اما نمي‌توانند اين مفهوم را به مخاطب القا كنند. از آنجا كه مهم نيست چه مي‌گويي بلكه مهم آن است كه چه شنيده مي‌شود، هيچ پيام روشن و اميدبخشي براي شنيدن در فردا وجود ندارد. مگر مي‌شود شما مسوول تشكيلاتي باشيد و آن مجموعه در انتخابات شكست بخورد و هيات‌رييسه آن همچنان در صدر باقي بماند! چگونه ممكن است جرياني مدعي يافتن راهي به جلو است اما بانواني كه در آن تشكيلات حضور دارند هيچ تناسبي با نسل جديد زنان پوينده و آوانگاردي كه موتور اصلي تحول اجتماعي ايران امروزند در آنها جايي نداشته باشند!
اين چگونه تشكيلاتي است كه در جامعه و حكومت حزب‌ستيز و حزب‌گريز، بيش از 40 حزب سياسي در آن وجود دارند كه نيروهاي حامي و اجتماعي آنان از انگشتان يكدست هم تجاوز نمي‌كند! تلخ است اما بر اين باورم كه برخي از ما حزب زده‌ايم تا به واسطه آن بتوانيم در جلسه تصميم‌سازان اصلاح‌طلب شركت نماييم. در واقع اين احزاب براي مردم شكل نيافته‌اند. پاسخي به نيازهاي طبيعي گروهي، لايه‌اي و طبقه‌اي اجتماعي نيست. حزبي است در راستاي منويات خويش. 
مانيفست و راهبردهاي جريان اصلاحي در چنبره‌اي از تاملات متنافر پنهان مانده يا اساسا ابتر و ناقص است. اين مجموعه بيش از آنكه به يك كلاب سياسي شبيه باشد، به يك انجمن خانوادگي يا شوراي ريش‌سفيدان ايلياتي شبيه است.  دوستان عزيزم! اين چگونه تشكيلاتي است كه حتي نمي‌تواند موجبات حضور رهبر معنوي و سياسي خود را براي مراسم افطار تدارك بيند؟ من به كم و كاست اين رخداد كاري ندارم، مساله من نوع تعامل و توازن قدرت سياسي با نهادهاي مختلف حاكميت است كه منجر به چنين رخدادي مي‌شود. مجموعه نهادها و عناصر درگير در مولفه سياست در ايران، واجد يك ارزيابي و درك از موقعيت و توازن قوا هستند كه براساس آن دست به كنش و اقدام مي‌زنند. خود اين رخداد نشان مي‌دهد كجاي كار ايستاده‌ايم. اين يعني ما از قبل بازنده‌ايم. براي پويايي و اثرگذاري بهتر نيازمند يك خانه‌تكاني بزرگ هستيم. 
اشتباه نكنيد؛ معناي خانه‌تكاني تصفيه كامل عناصر و شخصيت‌هاي اصيل‌مان نيست.  حتي جابه‌جايي نمادها و المان‌هاي كلاسيك هم نيست، اما لزوما به معني بازبيني و تزريق خون و روح و انديشه و راهبردهاي نوين است. 
ما در مانيفست، تشكيلات، رهبري سازماني و اولويت‌هاي ايدئولوژيك بايد دست به تغييرات بزرگي بزنيم. روح حاكميت و مولفه‌هاي اثرگذار و نوع برداشت آن از مفهوم قدرت سياسي دچار تغيير بنيادين شده، بالطبع با تغيير وضعيت، ما نيز بايد تغيير كنيم. اين تغيير به معناي آن نيست كه خود را در پشت نوچه‌ها و مريدهاي چشم و گوش بسته پنهان كنيم. چهره بزك‌كرده و تصنعي از تغييرات نسلي را نشان دهيم. خود باشيم اما ماسك جديدي بر صورت نهيم.  تغيير يعني نماينده مطالبات و درخواست‌هاي اجتماعي با ضرباهنگ تغييرات نمادين و اثرگذار باشيم.  ما نيازمند بازخواني نقش و وزن و اعتبار سياسي و اجتماعي و بازتعريف نوع مناسبات و رابطه خود با حاكميت هستيم. بدون اين تغيير راهبرد و ارتقاي هوشمند سطح نگره‌ها، ما يك جبهه سياسي موثر نيستيم. در بهترين حالت شبيه انجمن شاعران مرده خواهيم بود.