ایمان حسن

رضا موسوی: این روزها در قرارگاه عملیات بیت‌المقدس غوغاست؛ رفت و آمدهای پیاپی، صدای مکرر بیسیم‌ها و گزارش‌های پی‌درپی از عملیات. فرماند‌هان محورهای مختلف در خط مقدم در حال پیشروی هستند. این عملیات، عملیات مهمی است. قرار است خرمشهر آزاد شود. یعنی می‌شود؟ مثل معجزه می‌ماند. از مرحله دوم عملیات، نظر فرماندهان بر توقف عملیات بوده. حسن (باقری) بلند می‌شود. رو می‌کند به فرماندهان و با آن زبان برانش می‌گوید: «کجا برویم؟ ما به این مردم 20 روزه داریم قول می‌دیم خرمشهر محاصره هست، ما رویی داریم برگردیم؟» این خاطره را حاج‌قاسم تعریف می‌کند: «با این صحبت‌های حسن، همه سرشان را زیر انداختند. بعد گفت: «ما تا خرمشهر را آزاد نکنیم نمی‌رویم از اینجا». آن تصمیم عوض شد. همه حرف‌هایی که جمع‌بندی نظرات تمام فرماندهان درگیر بود عوض شد. فردای بعدش خرمشهر آزاد شد و من مطمئنم اگر حسن نبود در آن صحنه، ما در آن مقطع قطعا خرمشهر را آزاد نمی‌کردیم». بعضی‌ها یک ملتند؛ مثل شهید حسن باقری. یک ملت برای ملت ما. یک نفر که در کنار همه سازوکارها، به اندازه همه سازوکارها کار می‌کند و به اندازه همه سازوکارها اثرگذار است و چون صداقت و ایمان دارد، خداوند راهنمایش‌ می‌شود تا به قول و وعده‌ای که داده‌، عمل کند. اینها گاهی آنقدر لطیفند که آدم می‌خواهد قربان همه عواطف پاک و خالصانه‌شان برود. یکی از این مظاهر لطافت و پاکی و صداقت به روزهای سخت منتهی به آزادسازی خرمشهر بازمی‌گردد؛ عملیات گره خورده و کار سخت شده. حسن باقری در قرارگاه امید می‌دهد و قولی را که به مردم داده‌‌اند، برای فرماندهان یادآوری می‌کند. آن هم با عمیق‌ترین احساسات. در قرارگاه کربلا، چند روز قبل از این، نامه‌ای از دختربچه دانش‌آموزی را بین فرماندهان گردان‌ها خواند. آن دختر نوشته بود ما برای شما دعا می‌کنیم و منتظر آزادی خرمشهر هستیم. این نامه تاثیرگذار بود. حسن می‌گوید: «خرمشهر برای ما، ملت ما و امام ما یک اسطوره است. هر چه خاک آزاد کرده باشیم باز مردم می‌گویند خرمشهر چه موقع آزاد می‌شود؟ می‌گفت دشمنی که در خرمشهر است، یک دشمن مستاصل است، نمی‌تواند دفاع کند، دستش روی ماشه نمی‌رود. نباید به آنها مهلت بدهیم. اینها به زور ایستاده‌اند». سعید علامیان در «ملاقات در فکه» ایمانی را که در حسن باقری به منصه ظهور رسیده، با روایتی که از چند روز مانده به آزادی خرمشهر ارائه می‌دهد، برجسته می‌کند: حسن به فرماندهان امیدواری داد، گفت نگران نباشید، خدا کمک‌مان می‌کند. راهی پیدا می‌کنیم. پس از آن چراغ‌ها را خاموش کردند و روضه امام حسین و دعای توسل خواندند. حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا! امام و مردم منتظرند. چطور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم، هرچه در چنته‌مان بود رو کردیم، از ما دیگر کاری برنمی‌آید، هیچ‌کدام ادعایی نداریم، پیروزی دست تو است. گفت: خدایا! به اراده تو از فردا به شناسایی می‌رویم. تا حالا هم به اراده تو بوده. شاید در گوشه‌ای از ذهن‌مان بود که پیروزی مال ما است، این را هم امشب دور می‌اندازیم. خدایا! به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شده‌اند، خودت کمک‌مان کن». با این ایمان، آزادی خرمشهر معجزه نبود.