یک گلوله بهانه پرواز ۲ همرزم شد

دی ماه سال ۱۳۴۴ در خیابان پنجم محله نیروهوایی تهران کودکی به دنیا آمد که مادرش نذر کرده بود اگر پسر بود نامش را عباس بگذارند تا سقای امام حسین (ع) شود و هر سال تاسوعا برای این هدیه الهی به مردم اطعام بدهند. پدرش معمار و بنا بود. عباس بزرگ شد و با رتبه دوم کنکور سراسری در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه تهران پذیرفته شد. عباس که از ۱۷ سالگی داوطلبانه به جبهه می‌رفت، پس از قبولی در دانشگاه همچنان حضور در جبهه را ادامه داد تا اینکه بیست‌و‌یکم دی ۱۳۶۵ به شهادت رسید. تصویر این شهید در کنار شهید علی شاه‌آبادی از تصاویر مشهور دفاع مقدس است. گفت‌وگوی ما را با اصغر حصیبی، شوهرخواهر شهید پیش‌رو دارید.

عکس معروفی از شهیدعباس حصیبی و شهیدعلی شاه‌آبادی وجود دارد که دو شهید مظلومانه کنار هم افتاده‌اند. در مورد این عکس معروف بگویید؟
این عکس روز ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ سومین روز عملیات کربلای ۵ در شلمچه توسط رضا احمدی با دوربین شهید شاه‌آبادی گرفته شده است. رزمندگان ایرانی در محاصره نیرو‌های عراقی گیر افتاده بودند. گویا وقتی یکی از رزمنده‌ها از خط برمی‌گشته پیکر این دو شهید را می‌بیند و تصمیم می‌گیرد آن را ماندگار کند. تیر سیمینوف عراقی به سرعباس خورده و سپس به شهید شاه‌آبادی اصابت کرده بود. در این تصویر معروف، سمت چپ شهیدعباس حصیبی است که دور سرش باندپیچی شده و کنارش شهید علی شاه‌آبادی است که بادگیر آبی دارد. دوستانش می‌گفتند عباس هنوز زنده بود و نفس‌هایش خس‌خس می‌کرد که بچه‌ها سرش را پانسمان کردند، اما چند لحظه بعد به شهادت رسید. عراقی‌ها حمله کرده بودند و آتش دشمن خیلی سنگین بود. مجبور به عقب‌نشینی شدند و نتوانستند پیکر‌ها را به عقب بیاورند. از آن گروهان ۱۱۰ نفره فقط ۲۹ نفر زنده ماندند. از کودکی با شهید مأنوس بودید؟


شهید عباس حصیبی، پسرعموی پدرم و برادر همسرم هستند. ما بچه محله صد دستگاه نیرو هوایی هستیم. آن منطقه مذهبی‌نشین است و جوانان زیادی از مناطق ۱۳ و ۱۴ تهران در پیروزی انقلاب و دفاع‌مقدس نقش داشتند. عباس در خانواده مذهبی متولد شد. بعد از پنج خواهر به دنیا آمد و بعد از تولدشان خواهر دیگرشان متولد شد. شهید تنها پسر خانواده بود. اسمش را عباس گذاشتند و از نوزادی لباس سقایی تنش کردند. خانه ما به هم نزدیک بود. من چهارسال از عباس بزرگ‌تر بودم. دستش را از دوسالگی به من می‌دادند و با هم به مراسم عزاداری امام حسین (ع) می‌رفتیم. عباس در درس نابغه بود. با وجود محدودیت‌های بعد از انقلاب فرهنگی با رتبه خوب دانشگاه تهران قبول شد. مسئول پایگاه بسیج مسجد انصارالحسین محله نیروهوایی بود. من از آذرماه ۵۹ به جبهه رفتم. سال ۶۴ با هم به مناطق غرب رفتیم و جنگیدیم. عباس از زمان شروع جنگ تحمیلی سال‌های مختلف در جبهه حضور داشت. در عملیات کربلای ۴ شدیداً مجروح شد، طوری که قسمتی از جمجمه سرش از بین رفت. وقتی به بهبودی نسبی رسید، به عملیات کربلای ۵ رفت و در ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. زمان شهادتش شما هم در همان منطقه بودید؟
نه، من تا مدتی از شهادتش مطلع نبودم. بچه‌های مسجد محله اطلاع داشتند، اما ما خبر نداشتیم. از مسجد سراغم آمدند و خبر را اعلام کردند. وقتی شنیدم حالم بد شد و زمین خوردم. مادر خانومم که دید به درون اتاق برنگشتم، پشت سرم آمد و متوجه شد که پسرش شهید شده است.
عرض کردم که پیکر عباس و شهید شاه‌آبادی را نشد برگردانند. عباس از سال ۱۳۶۵ تا سال ۱۳۷۵ مفقود بود. من به اتفاق دو باجناقم به دنبال پیکرش رفتیم، اما موفق نشدیم پیکرش را پیدا کنیم، چون در منطقه‌ای افتاده بود که دست عراقی‌ها بود. نهایتاً سال ۱۳۷۵ پیکرشان تفحص شد و برگشت. خانواده آقا عباس هم با رفتن او به جبهه موافق بودند؟
بله، خانواده مذهبی و انقلابی بودند، پدرشان هم در جبهه بودند و مجروح شدند. از نظر مالی هم خانواده‌شان به جبهه کمک می‌کردند و مادر شهید با خانم‌های محله در ستاد پشتیبانی جنگ همراه خانم کونیکو یامأمورا (سبا بابایی) مادر شهید ژاپنی هم در مسجدانصارالحسین خیابان پنجم نیروهوایی برای کمک به جبهه فعالیت می‌کردند. خصوصیات بارز اخلاقی شهید چگونه بود؟
هیچ‌گاه ایشان را عبوس ندیدم. با اینکه تک پسر بود، اما متکی به خودش بود. خیلی سخاوتمند و مهمان‌نواز بود. سیر مطالعاتی دوستانش در منزل ایشان بود. ۵ میلیون به پول آن زمان در حساب بانکی‌اش بود و با کمتر از این رقم ایشان می‌توانست آن موقع یک خانه ۳۰۰ متری بخرد، اما ایشان پول جمع می‌کرد به خانواده‌های بی‌بضاعت کمک می‌کرد. بعد از شهادتش این پول به نیازمندان رسید. عباس با وجود جوانی و تمکن مالی هیچ موقع دنبال مد نبود و حتی لباس نو نمی‌پوشید. روی موکت می‌خوابید که درد نیازمندان را درک کند.