به‌کارگیری کودکان؛ شهرداری تکذیب می‌کند روایتی از درآمد زباله گردی

سر می‎چرخانیم به چپ، کودکی خم شده درون سطل زباله، نیمی از تن نحیفش درون سطل زباله است، سر می‌چرخانیم به راست، کودکی سخت و لرزان کیسه زباله را روی دوش‎های نحیفش حمل می‎کند؛ اینجا تهران است شهری که نامهربانی با کودکان را خوب بلد است.
به گزارش خبرآنلاین دیگر چشم‌هایمان عادت کرده است، به این که کودکان روی لباس کوچک و نحیف خود رخت کار به تن کنند و به کار گرفته ‎شوند، حالا فرقی ندارد که در چه موقعیت شغلی، در بخش جمع‌‎آوری پسماند و یا این که نه در بخش فضای سبز پایتخت، باشد، بسیاری از بزرگسالان می‎‌دانند چه طور کودکی را از آن‌ها دریغ کنند. حال این که سال‌هاست شهرداران تهران از ممنوعیت به کارگیری کودکان در خدمات شهری می‎‌گویند؛ امسال هم به رسم سال‌های قبل و در هفته کودک، علیرضا زاکانی از ممنوعیت به کارگیری کودکان در ارائه خدمات شهرداری گفت، سخنی تکراری که حافظه شهرنشین‎‌های تهران می‌‎گوید به رسم هر ساله در حد حرف باقی می‌‎ماند. در عمل هر روز کودکان به کار گرفته می‎‌شوند و کودکی نکرده طعم بزرگی را می‌چشند برای یک لقمه نان.
سر می‌‎چرخانیم به چپ، کودکی خم شده درون سطل زباله، نیمی از تن نحیفش درون سطل زباله است، سر می‌چرخانیم به راست، کودکی سخت و لرزان کیسه زباله را روی دوش‌‎های نحیفش حمل می‎کند؛ اینجا تهران است شهری که نامهربانی با کودکان را خوب بلد است.
هر کیلو ۱۵۰۰ تومان


توبره کثیف و رنگ و رو رفته جلوی چشم راه می‌‎رود، توبره بی‎‌تعادل تکان‌تکان می‌خورد و آرام و سنگین در گوشه خیابان حرکت می‌کند. زیر این کوه کثیف یک جفت پای کوچک و لاغر به سختی قدم از قدم برمی‎‌دارد؛ پاها لحظه‌‎ای می‌‎ایستند و بعد تکانی به توبره می‏‌دهند و دوباره راه را ادامه می‎‌دهند، راه طولانی و شیب‎‌دار را. اسمش رضاست، زیربار سنگین حجم عظیم زباله مدفون شده است. از درآمد هر روزه‌‎اش در جمع‎‌آوری پسماند که می‌پرسیم، نگاه خیره‎‌اش را می‌‎دوزد به ما و بعد، توبره پر از زباله را از روی شانه نحیفش می‌اندازد روی زمین. بار سنگین از روی دوشش برداشته می‌‎شود، نفس تازه می‎کند، صورتش آفتاب‎ سوخته و کک‎ و مکی است، چشمان درشت و بادامی‌اش دقیق نگاه می‎کند. تازه ۹ ساله‎‌اش شده است، می‎گوید که پیمانکاران شهرداری بار سنگین زباله این طلای سیاه را کیلویی، هزار و پانصد تومان از او می‌خرند.
وزن توبره بیشتر از ده کیلوگرم به نظر می‎‌رسد‏، تعریف می‌‎کند روزانه حدود ۲۰۰ هزار تومان از جمع‎آوری و فروش زباله درآمد دارد. دست‎‌های بدون دستکشش دوباره به سمت بلند کردن توبره می‎‌رود، روی پوست تیره دست‌ها پر از زخم‌های سطحی است، خارش، سرفه، زخمی شدن پوست دست و درد عضلانی از مشکلات و عوارضی است که این تن ظریف زیربار سنگین هر روزه تحمل می‎کند.
رضا تعریف می‌‎کند که دو سالی می‎‌شود از همسایه شرقی، کشور افغانستان به ایران مهاجرت کرده، او با برادرش که از او دو سال بزرگتر و همکار است، زندگی می‏‌کند. رضا در این دوسال رنگ مدرسه، نیمکت، دفتر و کتاب به خود ندیده است؛ تنها کاغذها و کتاب‎‌هایی که رنگشان را می‌‎بیند، ورق پاره‌های کاغذهایی است که از سطل‌های زباله جمع می‏کند.کاغذ و پلاستیک بیشترین کالایی است که در توبره دیده می‌‎شود؛ این‎ها را که می‌‎گوید دوباره بار سنگین را بلند می‎کند و راهش را می‌‎کشد و می‌‎رود؛ پاها زیر بار سنگین می‌‎لرزند و راه می‌‏روند.
داستان رضا در نقطه دیگری از شهر، جایی در خیابان‎‌های منتهی به بلوار میرداماد برای امان تکرار می‎شود، او هم زباله‎‌گرد است و چهارچرخه پر از زباله‎‌ای را هل می‌‎دهد، می‎گوید ده سال دارد اما جثه‎‌اش کوچک است و کمتر به نظر می‏رسد. پشت لبش چند موی نازک، سبز شده است. پیمانکاری که او برایش کار می‎کند، هر کیلو زباله را دو هزار تومان می‎خرد، همین می‎‌شود که امان، روزی سیصد تا سیصد هزار تومان درآمد دارد، بعد از این اما داستان امان تکراری است، او یک سال پیش پایش به خیابان‎‌های ایران و بعد پایتخت باز شد. او هم مانند رضا با زخم‌های پوستی، سرفه، سردرد و بدن درد دست و پنجه نرم می‌‏کند و نمی‌داند چه طور باید «آب، بابا، نان داد» را بنویسد.
کودکانه‎‌های باغبان
شهر پر از کودکانی است که به کار گرفته شده‌‎اند، کوچه‌‎ها، خیابان‎‌ها و حتی پارک‎ها محلی است برای کار کردنشان. اگر کودکی در بخش پسماند به کار گرفته نشده، جایی برای او در بخش فضای سبز باز کرده‌‎اند؛ درست مانند نعمت‌‎الله که ۹ سال دارد. لباس گشاد سبزرنگی تنش کرده‎‌اند و شلنگ آب سنگین و بزرگی را به دستش داده‌‎اند تا چمن‌‎های پارک را آب دهد. نعمت‎‌الله هم مانند رضا و امان از تبعه افغان است و مانند آن‌ها قید درس خواندن را زده و به کار کردن چسبیده است. می‎گوید که کارگر پیمانکاری است که با شهرداری کار می‎کند. به جز نعمت‌‎الله سه کودک و نوجوان ۱۲ و ۱۳ ساله هم هر روز شلنگ به دست می‏‌گیرند و زمین‌‎های چمن شهری را آب می‎دهند.
مزد رسیدگی به فضای سبز شهر پایتخت هم برای نعمت‌‎الله و دوستانش ماهی ۵ میلیون تومان است، بدون در نظر گرفتن حق بیمه و حتی یک روز مرخصی. نعمت‌‎الله تعریف می‎کند حتی در روزهایی که بیمار است هم باید در محل کار حاضر شود، هر روز، بدون تعطیلی. این‎ها را که می‎گوید آه می‎کشد، مانند گل پژمرده‎ای که سال‌هاست به او بی‎‌توجهی کرده‌‎اند اما گل مجبور به حیات و ادامه زندگی است. نعمت‌‎الله سرتکان می‎‌دهد و چشم‎‌های پرحسرتش را می‏‌دوزد به زمین بازی کودکان، سه چهار دختر و پسر ۷، ۸ ساله مشغول بازی‎‌اند، صدای خنده و جیغ‌شان پارک را پر کرده است.
تا فسخ قرارداد می‏رویم
سیاست شهرداری است که در ارائه خدمات شهری از کودکان و تبعه کشورهای دیگر استفاده نکند، مدیران شهری این سیاست را بارها در مناسب‎ت‌های مختلف به زبان آوردند، در عمل اما شهر پر از کودکان کار و از اتباع است. سوال اما این است که چرا حرف و عمل مدیران شهری با هم متفاوت است؟
شادی مالکی، معاون هماهنگی امور مناطق سازمان پسماند شهردای تهران به این سوال پاسخ می‌‎دهد. او به ما می‌‎گوید که اتفاقا شهرداری درباره عمل به قانون پرهیز از به کارگیری کودکان و اتباع به شدت ‎حساس است و در بازدیدهای میدانی و یا این که نه در گزارشات رسیده از طرف شهروندان این مسئله بررسی می‌‎کند و اگر پیمانکاری که با شهرداری قراردادی منعقد کرده، این قانون را زیرپا بگذارد، جریمه و حتی فسخ قرارداد در انتظارش است. گزارش‎‌ها میدانی ما اما خلاف سخن مالکی را اثبات می‌‎کند. او تاکید دارد: «کودکانی که در بخش‌های پسماند فعال‎‌اند و شما آن‎ها را در سطح شهر می‎‌بینید زیرنظر پیمانکارانی که با شهردای قرارداد دارند، کار نمی‌‎کنند؟ آن‎ها مستقل کار می‌‎کنند و کانون‌‎های حمایت از کودکان کار باید از این کودکان حمایت کنند.» این سخن می‎‌تواند عجیب باشد، زمانی که بدانیم مسوولیت جمع‎‌آوری زباله و پسماند شهری به عهده شهرداری هر شهر است.