سخناني براي نشنيدن!

   من همچنان بسان آن نوازنده كشتي تايتانيك در حال نواختن بودم. در يادداشت «انجمن شاعران مرده» به همفكران اصلاح‌طلب خود نيز اتمام حجت كرده بودم كه اين ره كه مي‌رويم به تركستان است.
   جنبش اصلاحي ديگر در حال حاضر موجوديتي ندارد. شايد كليت اين نگره در يك بازه زماني ديگر احيا شود -كه من بر اين باورم چنان خواهد شد.
   متاسفانه اصلاحات و رهبرانش در ايران همانند همه نيروهاي سياسي درگير در صحنه گرفتار تعصبات قبيله‌اي و انديشه‌هاي باندي بوده است.
   بايد به اين حقيقت تن داد كه نيروي محرك اجتماعي موتورهاي كوچك جواني هستند كه بي‌باك و آرمان‌خواهند و پس از مدتي تداوم مي‌توانند موتورهاي بزرگ را به حركت درآورند. اين نكته چرا اهميت دارد، زيرا اگر در انجام گفت‌وگو و بازبيني مشكلات مستقر تاخير شود، زمان به دشمن حكومت بدل مي‌شود.


   امروز فهم من آن است كه حاكميت بنا را بر نشنيدن و عدم اصلاح گذاشته است. نمي‌دانم اين متن چاپ خواهد شد يا نه؟ اما هنوز براي گفت‌وگو دير نيست. مي‌توان با شنيدن خواسته‌هاي مردم بدون آنكه كسي احساس برد و باخت كند گوش به خواسته‌هاي مردم داد. معلوم نيست در آينده‌اي نه چندان دور اين فرصت‌ها نيز فراهم باشد.
بسياري بر من خرده گرفته‌اند كه چرا نمي‌نويسم! از استادم بهروز بهزادي تا رفيق و برادرم الياس حضرتي و ده‌ها دوست ديده و ناديده!
اما راستش را بخواهيد گمانم آن است آنچه را كه بايد بنويسم نمي‌توان چاپ كرد و چيزهايي را هم كه تاكنون نوشته‌ام، دو بخش دارد؛ بخشي كه به فرهنگ و ادبيات و اجتماع و تاريخ مربوط است، كه مي‌توان همچنان گاهي نوشت. اما آن بخشي كه مربوط به حوزه سياست است و گاهي از باب نصيحه‌الملوك نگارش كرده‌ام و همچنان به اميد اصلاحي بود، ديگر زمينه‌اي ندارد. البته اگر صادق باشم اين فهم دستاورد جديدي نيست، اما من همچنان بسان آن نوازنده كشتي تايتانيك در حال نواختن بودم. در يادداشت «انجمن شاعران مرده» به همفكران اصلاح‌طلب خود نيز اتمام حجت كرده بودم كه اين ره كه مي‌رويم به تركستان است. اما الان محل نقد و ملامت آنها نيست.  يعني كار از اين حرف‌ها گذشته است. جنبش اصلاحي ديگر در حال حاضر موجوديتي ندارد. شايد كليت اين نگره در يك بازه زماني ديگر احيا شود -كه من بر اين باورم چنان خواهد شد- علت اين عدم موجوديت از سه زاويه قابل فهم است. اصلاح‌طلب يعني نيروي سياسي موثري كه يك پا در سيستم مستقر دارد و پاي ديگرش در نيروي تحول‌خواه است. به اندازه نيروي ديناميك خواهان تغييرات راديكال نيست و به خواسته نيروي استاتيك طرفدار حفظ وضع موجود نمي‌باشد. نظام سياسي در سال‌هاي اخير تصميم گرفته كه اين نيروي منتقد و گاهي موثر در بزنگاه‌ها را براي هميشه از صحنه خارج كند. نيروي ديناميك كه در نتيجه انسداد اصلاحات موثر تمايل به راديكاليزم بنيادي‌تري دارد ديگر اصلاح‌طلبي برايش بي‌معناست. ضلع دوم به گسترش نيروي راديكال و برانداز باز مي‌گردد كه نه گفتمان و نه راهبردهاي اصلاح‌طلبي را براي تغييرات در ايران قبول ندارد. نه تنها نگاه مثبتي به اصلاح‌طلبان ندارد كه آنها را شريك حكومت مستقر مي‌داند. با طرح شعارهاي براندازانه و يكي كردن اصلاح‌طلب و اصولگرا صحنه را از رقيبي قدرتمند خالي مي‌كند تا به تنها بازيگر موثر بدل شود. تا زماني كه اصلاح‌طلبان قدرت بازيگري داشتند نيروي قابل تاملي نبودند، اما در اين روزها كه امكان سخنان ميانه و معتدل طرفداري ندارد گوش‌ها بهتر صداي آنها را مي‌شنود. البته اينكه تا كجا و چه زماني خود محل بحث دارد. در واقع حكومت و براندازها در يك همكاري قابل تامل نيروي رقيب را خلع سلاح كرده‌اند. اما ضلع سوم به خود نيروي اصلاح‌طلب برمي‌گردد. اينكه بداند در چه زمانه‌اي است و بايد به چه تغييري در مانيفست و بنيادهايش دست برد. متاسفانه اصلاحات و رهبرانش در ايران همانند همه نيروهاي سياسي درگير در صحنه گرفتار تعصبات قبيله‌اي و انديشه‌هاي باندي بوده است. يعني نتوانستيم گوش‌مان را به صداهايي بسپاريم كه در حلقه محافل بانفوذمان جايي نداشته‌اند. اين همان بلايي است كه آرنولد توين بي‌در نظريه «خون تازه» بر آن تاكيد كرده بود. اينكه هيچ‌گاه گوش خود را به سوي نجواهاي جديد نبنديد. 
بر اين اساس از اصلاح‌طلبان چه فردي و چه تشكيلاتي براي اصلاح روندها ديگر كاري ساخته نيست. 
اما نكته مهم‌تري كه براي من مساله ساز شده تحليل شرايط امروز و اينكه دريابيم چه سهمي مي‌توانيم در شرايط امروز داشته باشيم. شايد اين پرسش تعداد ديگري چون من باشد. آنچه در ايران امروز مي‌گذرد انقلاب نيست، اما ويژگي‌ها، پارادايم، مميزه‌ها، دلايل و شرايط تبديل شدن به آن را دارد. همواره در جامعه‌شناسي سياسي به گزاره‌اي تامل كرده‌ايم كه يك نسل هيچگاه دوبار دست به انقلاب نمي‌زند. از اين منظر اگر شرايط را تحليل كنيم تا اين لحظه نيروي اجتماعي طبقه متوسط در سنين 40 به بالا بيشتر مترصد و نظاره‌گر هستند. آنها به دلايلي كه مي‌توان  به‌صورت انگشت‌شماري به آنها اشاره كرد از تن دادن به تغييرات سريع خوفناك هستند. 
تجربه انقلاب قبلي نشان مي‌دهد كه نه تنها وضعيت مي‌تواند بهتر نشود، بلكه جامعه را با بحران‌هاي بزرگ‌تري درگير كند. 
همواره در شروع جنبش‌ها شباهت بيشتري ميان تظاهركنندگان به منتسكيو و ژان ژاك روسو وجود دارد، اما پس از پيروزي بيشتر با نام استالين‌ها برخورد مي‌شود. 
آنكه به ميان سالي مي‌رسد چيزهاي بيشتري براي از دست دادن دارد و اين خصلت محافظه‌كاري را افزايش مي‌دهد. 
در مقابل بايد به اين حقيقت تن داد كه نيروي محرك اجتماعي موتورهاي كوچك جواني هستند كه بي‌باك و آرمان‌خواهند و پس از مدتي تداوم مي‌توانند موتورهاي بزرگ را به حركت درآورند. اين نكته چرا اهميت دارد، زيرا اگر در انجام گفت‌وگو و بازبيني مشكلات مستقر تاخير شود، زمان به دشمن حكومت بدل مي‌شود. سركوب گسترده و دايمي نيز آن مردان و زنان ميانسال را كه نگران وضعيت فرزندان خود در صحنه هستند وادار به حركت مي‌كند. همواره بايد حكومت‌هاي مستقر در فاصله عدم الحاق اين دو نيرو دست به كار شوند. تنها در برخي مدل‌هاي اجتماعي اين هوشياري ديده شده است. يعني تا كار به بحران‌هاي حل ناشده تبديل نشده، گفت‌وگوها آغاز شده و به نتايجي هم رسيده‌اند و تاريخ بريتانيا نشان مي‌دهد كه اتفاقا آنها تجربه تعامل با اين دست پديده‌ها را داشته‌اند.  در مقابل كشوري مثل فرانسه و روسيه از اين تبحر بي‌بهره بوده است. بي‌مناسبت نيست كه در انقلاب مجلل آمده بود كه تنها پنج شاه در تاريخ باقي مي‌مانند و همه شاه‌هاي جهان سرنگون مي‌شوند. چهار شاه پاسور و پادشاه بريتانيا!!
در سال 96 در ملاقاتي كه ميان خانواده دكتر سعيد مدني و آقاي خاتمي تشكيل شده بود حضور داشتم. چند ماهي به تحولات دي ماه 96 باقي مانده بود. خاتمي همچنان از محبوبيت زيادي برخوردار بود. بخش اعظم جلسه به تحليل بحران‌هاي اجتماعي گذشت.  من در كنار جناب خاتمي نشسته بودم و ساكت بودم. ايشان چندبار از من خواستند حرفي بزنم. من عرض كردم دوست دارم گوش كنم. درنهايت جمله‌اي گفتم كه در گفت‌وگو با فرشاد قربانپور روزنامه‌نگار گيلاني بازتابش دادم. چند ماه قبل از اعتراض دي ماه‌ 96.
«همه نگراني‌ام آن است كه به زودي به جايي برسيم كه جناب خاتمي؛ ديگر صداي شما شنيده نشود.  چون وقتي سيلاب از راه مي‌رسد جايي براي تبلور رودهاي آرام باقي نمي‌ماند!»
خرسند نيستم كه آن پيش‌بيني درست بود. امروز به جايي رسيده‌ايم كه در اين درياي مواج هيچ سخن آرامي شنيده نمي‌شود. تندروهاي داخلي و خارجي در سال‌هاي گذشته دايما و مستمر همه نهادها، مراجع، احزاب، روزنامه‌نگاران منصف و مستقل، سياستمداران با هويت را خلع حيثيت كرده‌اند. حكومت خواسته يا ناخواسته بلاي جان خودش شد. آنقدر به تخريب اين نهادها همت گمارد كه امروز هيچ كس باقي نمانده تا در بحران‌ها صدايي براي ندا و گوشي براي شنيدن داشته باشد. متاسفم كه اين جمله را مي‌نويسم. چند صباحي پيش‌تر يكي از نهادهاي امنيتي مرا احضار كرد و به گفت‌وگويي نه چندان دلچسب منجر شد. در پايان از من پرسيدند بزرگ‌ترين تهديد عليه جمهوري اسلامي چيست؟ گفتم پاسخ صريح و صادقانه بدهم؟ گفتند بله حتما.
پاسخ دادم: جمهوري اسلامي! جمهوري اسلامي بزرگ‌ترين دشمن جمهوري اسلامي است. درك ديالكتيكي من از تحليل ساختار اين است كه شما اصلا به دشمن نياز نداريد. شما دشمن خودتان هستيد. با ندانم‌كاري با...
بديهي است پوزخندي زدند. گفتم پس از داستان سال 88 مرتب ما را به خيابان عراقي دعوت مي‌كردند و از ما درباره موضوعات مختلف تحليل مي‌خواستند. روزي از من پرسيدند: بزرگ‌ترين تهديد عليه جمهوري اسلامي چيست؟ پاسخ دادم محمود احمدي‌نژاد. رييس‌شان خنديد و گفت: آقاي زاهد روياهايش را به نام تحليل به خورد ما مي‌دهد. 
چند صباحي گذشت و معجزه هزاره سوم قهر كرد! با خطي كه به من داده بودند تماس گرفتم. پرسيدند فرمايشي داشتيد؟ گفتم مي‌خواستم به رييس‌تان يادآوري كنم آن تحليل هوشمندانه بود نه خيالپردازانه! پاسخ شنيدم نمك به زخم ما نپاشيد.  گمان نمي‌كنم اين دست رويدادها براي من تنها رخ داده باشد. حتما كثيري از فعالان سياسي از اين دست دلسوزي‌ها داشته‌اند و شنيده نشده است. 
امروز فهم من آن است كه حاكميت بنا را بر نشنيدن و عدم اصلاح گذاشته است. نمي‌دانم اين متن چاپ خواهد شد يا نه؟ اما هنوز براي گفت‌وگو دير نيست. مي‌توان با شنيدن خواسته‌هاي مردم بدون آنكه كسي احساس برد و باخت كند گوش به خواسته‌هاي مردم داد. معلوم نيست در آينده‌اي نه چندان دور اين فرصت‌ها نيز فراهم باشد. حداقل من اين‌گونه فكر مي‌كنم. تا دير نشده در بسياري از روش‌هاي حكومتداري تغيير دهيد. شايد نوشتن اين جمله برايم گران تمام شود، ما در حال فروافتادن در سراشيبي قهر و نزاع و مخاصمه ملي هستيم. اين امر به دشمنان ايران فرصت‌هاي بي‌بديلي خواهد داد. حكومت را با بحران‌هاي بزرگي درگير مي‌كند. فراتر از امروز. مي شود با مردم گفت‌وگو كرد. مي‌توان دل‌شان را به دست آورد. به شرطي كه اين نياز حس شود. اميدوارم.