انتقال خشونت از خانه به خیابان

آرمان امروز: اين روزها همه ما ايراني ها خبرهاي ناراحت کننده را خيلي زودتر و گسترده تر از گذشته مي شنويم، به شکلي که هرقدر هم که مي خواهيم نسبت به اين اخبار بي تفاوت باشيم باز نمي توانيم. خشونت هاي فجيع که برخي از آنها به جنايت مي انجامد در همه لايه هاي اجتماعي با فاصله کمي از هم در حال وقوع است تا ديگر افکار عمومي تصور نکنند خشونت منحصر به کارتن خواب ها يا معتادان متجاهر است. اتفاقاتي نظير تجاوز جنسي به دختر هفت ساله و سپس قتل توسط پسر بچه همسايه و... که در صفحات حوادث روزنامه ها پرشمار است.
از اين منظر«آرمان امروز» با يک جامعه شناس به گفت و گو پرداخته است. عاليه شکربيگي، استاد دانشگاه و دبير سابق کارگروه خانواده سالم معاونت امور زنان و خانواده رياست جمهوري مي‌گويد: خشونت مي تواند کلامي، غيرکلامي، اجتماعي، اقتصادي و يا فرهنگي باشد و در واقع هر کنشي که به نوعي باعث ناراحتي طرف مقابل شده و تجاوز به حريم او باشد اين کنش نام خشونت را به خود مي گيرد.
آيا خشونت در جامعه فعلي ما افزايش پيدا کرده است؟ اخبار زيادي را در مورد تکرار خشونت در مورد زنان و کودکان مي شنويم که در گذشته کمتر مي شنيديم. آيا اين قبيل جنايت ها در گذشته به اين شکل وجود نداشته است؟
خشونت يعني کنشي که منجر به ستيزه در حد شديدي شود که مي تواند کلامي يا غيرکلامي باشد. اين در همه جوامع بشري وجود داشته اما از فرهنگي به فرهنگ ديگر و از جامعه اي به جامعه ديگر ميزان و سطح کمي و کيفي آن تفاوت دارد. جهان اساسا با پديده خشونت روبه روست و در جامعه فعلي ما بيشتر شاهد خشونت هستيم. به ويژه خشونت عليه زنان و کودکان ابعاد وسيع تري گرفته است. خشونت در جامعه ايران امروز افزايش پيدا نکرده و از گذشته وجود داشته است؛ تفاوتي که خشونت هاي خانوادگي فعلي با زمان هاي گذشته دارند اين است که خشونت هاي فعلي رسانه اي شده اند و بيشتر امکان انعکاس و در جريان قرار گرفتن ديگران از اين مساله با اين رسانه اي شدن وجود دارد. در زمان فعلي ما هر فردي که بتواند يک گوشي هوشمند تهيه کند تبديل به يک انسان رسانه اي مي شود. اين فرد فقط با در دست داشتن يک تلفن همراه مي تواند نه تنها دريافت کننده اخبار باشد، بلکه خودش هم خبر يا هر عکس و فيلمي را به ديگران منتقل کرده و آن را به اشتراک بگذارد. اين روزها اخبار خشونت آميزي که پيرامون خود مي شنويم. در مورد اين خشونت ها بايد گفت نبايد تصور شود اين قبيل خشونت ها در گذشته نبوده، بلکه در گذشته نبود عاملي مهم به نام دنياي مجازي که به سرعت اخبار و اطلاعات را منعکس مي کند باعث شده بود اين اخبار در نطفه خفه شود. کساني که افشاي اين خبرها عملکرد آنها را زير سوال مي برد از خانواده و نظام آموزشي و مسئولان مربوطه که در گذشته چون رسانه هاي مجازي نبود مي توانستند مانع انعکاس اخبار شوند ولي در حال حاضر نمي توانند. بنابراين خشونت در حال حاضر افزايش پيدا نکرده بلکه توسط انسان ها رسانه اي شده و اين تصور ايجاد مي شود که افزايش پيدا کرده است.


ريشه اين خشونت ها چيست و چرا برخي تا اين اندازه ستيزه جو هستند؟ آيا ميل به سلطه اساس اين رفتارها در خانواده است؟
درشرايطي که کشمکش و ستيزه جويي بخشي از زندگي است، چگونه مي توان به طور کلي خشونت را مردود شمرد؟ راه برون رفت ساده اين است که بين «ستيزه جويي» که عملا در حکم «نيروي زندگي» است و«خشونت» که «نيروي مرگ»است تمايزي واژه شناختي قائل شويم؛ خشونت در اين جا ستيزه جويي به معناي دقيق کلمه نيست، بلکه زياده روي در ستيزه جويي است که چون هميشه مقدار بيش تر و بيش تري را طلب مي کند روال عادي امور را به هم مي زند. کاري که بايد بکنيم خلاص شدن از اين زياده روي است. وقتي فردي در اين نيروي زندگي يا ستيزه جويي، زياده روي مي کند اين تبديل به خشونت مي شود. در شرايطي که کشمکش و ستيزه جويي بخشي از زندگي است مثل جامعه وخانواده امروز،بايد تلاش کرد تا به نحوي مفهوم سازي شود  و بعد راهکارهايي در اين ارتباط ارائه داد.اما خشونتمي تواند کلامي، غيرکلامي، اجتماعي، اقتصادي و يا فرهنگي باشد و در واقع هر کنشي که به نوعي باعث ناراحتي طرف مقابل شده و تجاوز به حريم او باشد اين کنش نام خشونت را به خود مي گيرد. در ساحت خشونت دو مساله وجود دارد؛ يکي خشونتي که کنش گرانه است و ديگري خشونتي که کنش پذيرانه است، يعني يک نفر خشونت کرده و طرف ديگر خشونت را مي پذيرد. خشونت سيستمي پيامد مشکلات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي که ممکن است در اثر کارکرد نهادهاي مختلف اجتماعي در يک جامعه به وجود آمده باشد که سقف آن خودکشي است،مثلا خودکشي هايي که اين روز ها در جامعه شاهدش هستيم، در مواردي به دليل خشونت ناشي از عملکرد غلط نهادهاي دست اندرکار است. مطمئن باشيد در جوان دانشجويي که به اوج خشونت يعني خودکشي مي رسد، اميد به آينده مرده است. اينجا بايد اين پرسش را مطرح کنيم که اين خودکشي چه پيامي مي تواند داشته باشد؟ آيا کسي که هدف دارد و در زندگي خود برانگيخته بوده و زيبايي را درک مي کند هرگز به سمت پايان دادن به زندگي خود مي رود؟ افرادي که اهداف مختلفي را براي زندگي خود تعيين مي کنند و به همين منظور سرکلاس درس نشسته و به دانشگاه مي روند چطور مي توانند شديدترين شکل خشونت را که همان خودکشي است در مورد خود اعمال کنند؟ ما مشکلات زيادي مي توانيم در اين زمينه داشته باشيم که بايد آسيب شناسي شود.
چرا با وجود اينکه ساليان سال است خانواده ها هزينه مادي و معنوي خشونت را مي پردازند و از فروپاشي تا اعتياد و انواع آسيب هاي اجتماعي را در اثر اين رسمي شدن خشونت در جامعه شاهد هستيم، بازهم قانون جلو هنجارشکنان نمي ايستد؟ اينکه هنوز هم خشونت بعد از گذشت ساليان سال در ايران وجود دارد نشان دهنده ضعف قوانين نيست؟
در يک بررسي از فرآيند خشونت در ايران شاهد اين مساله هستيم که خشونت از چارديواري خانه به جامعه سفر کرده و بعضا شاهد انواع خشونت ها(خشونت مرد عليه زن،خشونت زن عليه مرد، خشونت والدين عليه فرزندان وخشونت فرزندان عليه والدين) هستيم، يعني خشونت يک کارکرد سراسر بيني را در نورديده وهمه اعضاي يک جامعه را درگير خود کرده و نيازهاي جديدي خلق کرده و مردم ايران و جامعه و خانواده را مشغول کرده است. قطعا دلايل بسيار زيادي براي آشکار شدن خشونت در عرصه اجتماعي وجود دارد و مهمترين دلايل مي تواند کاهش تاب آوري مردم در برابر مسائل پيرامونشان باشد. ديگر دليل اين است که نيازها و شرايط آنها بسيار سريعتر از توان ساختار «قوانين ورفاه اجتماعي»حرکت مي کند. قوانيني که تصويب شده و در کشور حاکم است، نمي تواند پاسخگوي نيازهاي خانواده هاي فعلي باشد. براي مثال در بحث همسرگزيني قوانين فعلي ما نمي تواند به خوبي جوابگوي نيازهاي جامعه و نسل جوان فعلي باشد و با وجود اينکه ميل به مجرد ماندن در بسياري از جوانان ايجاد شده ولي اين ميل در قوانين ما تعريف نشده است. يا در بسياري از موارد جامعه خود وارد عمل مي شود و راهکار براي مشکلاتش پيدا مي کند،مسئولان نگران افزايش شيوه هاي همسر گزيني خارج از شرع در جامعه هستند مانند زوج زيستي وزندگي پارتنري. دريغ که اندکي در مسير زمان به عقب برگردند وکارکرد غلط ونارساي خود رادر افزايش چنين مشکلاتي بررسي کنند. بنابراين با توجه به واقعيت هاي موجود، بايد گفت نيازهاي جوانان و خانواده بسيار جلوتر از قوانين و گفته هاي مسئولان ما حرکت مي کند که اين نياز به بازنگري دارد. قوانين فعلي ما نمي تواند نيازهاي بسياري از جوانان و خانواده ها را برطرف کند و براي مثال اشتغال جوانان مساله مهمي است که قانون در مورد آن به روز نيست،يا افراد خشونت ديده چه سازوکاري از طرف قوانين براي آنها تعريف شده است؟ خشونت در خانواده  و جامعه بيشتر متوجه فرد ضعيف تر مي شود و در بيشتر خانواده ها اين زنان و کودکان هستند که بيشتر صدمه را مي بينند. همچنين دليل پنهان ديگر خشونت عليه زنان و کودکان مي تواند مشکلات اقتصادي باشد. وقتي خانواده اي نمي تواند مشکلات معيشتي خود را پاسخ دهد اين منجر به ستيزه بين اعضاي خانواده مي شود و ستيزه در حالت نرمال شايد نشان دهنده روحيه و نيروي جاري و ساري زندگي باشد، اما بيشتر از حد مجاز مي تواند تبديل به خشونت شود. معمولا خشونت ها به يک حالت باقي نمي مانند و به سرعت از چهره اي به چهره ديگر رنگ عوض کرده و شديدتر مي شوند. خشونت هاي کلامي به سرعت به خشونت هاي فيزيکي تبديل مي شوند که در بسياري از موارد بسيارخطرناک است. به دليل توقعات فزاينده در مردم و اينکه قوانين جوابگوي آنها نيست و در ايران جامعه جلوتر از ساختار حرکت مي کنند. منظور از ساختار اينجا دولت و حاکميت و مجلس و قوانين تصويب شده توسط آنهاد در بيش از سه دهه و نيم است که در بسياري از مواقع در حکم ترمز گيرهايي در مورد نيازها و حقوق مردم عمل مي کنند. يعني ساختار رسمي نه تنها نمي تواند به نيازهاي افراد به خوبي پاسخ دهد، بلکه به مانعي در راه تحقق آنها تبديل مي شود.
در مورد نقش نهادهاي تربيتي در کودکان به ويژه آموزش و پرورش در پيشگيري از خشونت چقدر عملکرد آموزش و پرورش ايران را در آموزش پيشگيري از خشونت چقدر موفق مي دانيد؟
همان طوري که در پاسخ به سوال پيشين گفتم،بايد اعلام شود که آموزش و پرورش ايران نتوانسته کارکردهاي خودش را به خوبي انجام داده و به محلي براي آسيب زايي کودکان تبديل شده است. نظام آموزش و پرورش فعلي کشور به جاي اينکه باعث تعليم و تربيت بيشتر شود باعث آسيب زايي بيشتر شده و بنابراين کودک از نظام آموزشي ياد مي گيرد خشونت را توليد کند. او اين خشونت را در ارتباطات خود بازتوليد مي کند، در حالي که داخل خانواده هم خشونت وجود دارد.
به عنوان مثال، مشکلات اقتصادي در خانواده باعث مي شود زنان و مردان حريم يکديگر را شکسته و خشونت هاي مختلفي را از بلند صحبت کردن تا درگيري فيزيکي در مورد هم  در حضور فرزندان به کار ببندند.
وقتي مناسبات در نظام خانواده اين باشد طبيعي است که کودکان هم از اين مناسبات الگو مي گيرند و اين يادگيري در آينده اي نه چندان دور در مناسبات زندگي خودش به کارمي برد. با وجود اينکه برخي اعتقاد دارند بايد حقوق در خانواده جاري و ساري باشد من معتقدم بايد در کنار اخلاق و در سايه اخلاق حقوق برابر هم ايجاد شود و نبايد منکر نقش موثر اخلاقيات و آموزش آن به کودکان در خانواده شد. به اعتقاد من نسل امروز نتوانسته آموزش هاي لازم را دريابد. انديشه راهنمايي را که زيستن را به او بياموزد و اين زيستن را معادل عمل به حقوق کردن قرار دهد ياد نگرفته است. زيستن در برخورداري کامل از خودانگيختگي و مجموعه کارهايي که بتواند رشد همه شخصيت فرد را ايجاد کند در او وجود ندارد. او انديشه راهنمايي را ياد گرفته است که زبان آن زور و سلطه است و خشونت در آن ارزش قلمداد مي‌شود. نظام آموزشي ما نتوانسته در آموزش در کنار پرورش موثر باشد و بيشتر وقت خود را صرف آموزش و کمي سازي کرده است. با اين وجود نبايد همه تقصير را گردن آموزش و پرورش بيندازيم نظام آموزش و پرورش در ايران هم بازتوليد اخلاقيات و شرايط فرهنگي حاکم بر جامعه است. جو سرمايه داري حاکم بر جامعه که بر اساس آن مدارس و افراد دسته بندي شده و براي مثال افرادي که در شمال شهر و طبقات مرفه هستند با بهترين امکانات و مدارسي که در آن به تعليم و تربيت به بهترين شکل ممکن توجه مي شود بزرگ شده و افراد طبقات پايين تر در مدارس دولتي و با حداقل امکانات و بعضا در روستاها در مدارس خشت و گلي وبدون امکانات اوليه (مدرسه شين آباد دختران که دچار آتش سوزي شد) درس بخوانند. طبيعي است در چنين فضايي که تبعيض در آن موج مي زند، به عنوان مثال حقوق پايين معلمان دولتي، در پاره اي از موارد در عملکرد آنان تاثير گذار است و در نتيجه، معلمان هم چندان تمايلي به تربيت و آموزش مفاهيم انساني به دانش آموزان نداشته باشند و فقط در حد رفع تکليف به انجام تکاليف روزانه بسنده کنند،چرا که ذهنشان درگير حل مشکلات اقتصادي زندگي است و در سيستم آموزشي، چون معلم کنشگر و شاگرد کنش پذير است کليه کنش هاي معلم و رفتارهاي او روي شاگردان تاثيردارد. در چنين نظامي دانش آموزان هم نمي توانند به خوبي به برطرف کردن شکاف ها و نابرابري ها فکر کنند و سلطه و تبعيضي که منجر به خشونت مي شود از همان ابتدا در رفتار آنها نهادينه مي شود. کودکان ما آن چيزي که ياد گرفته اند در عمل به کار مي برند و انعکاس واقعيت ها هستند و آنها مانند آينه اي آن چيزي را که ياد گرفته اند منتقل مي‌کنند. اينها نشان دهنده اين است که نظام اموزشي به دليل نابرابري در تقسيم بودجه در ميان وزارتخانه ها و افزايش گونه هاي مختلف مدارس با شيوه هاي آموزشي و پرورشي گوناگون به خوبي در بحث آموزش و پرورش که دو کليد ودو بال مکمل هم هستند که با هم مي توانند قفل ها را بگشايند و نه به تنهايي،به خوبي عمل نکرده است. خشونت کنش پذير و احساس تبعيض از کودکي در مدارس در وجود کودکان ما نهادينه مي شود و در بزرگسالي خودش را نشان مي دهد. نظام آموزشي در ايران به محلي براي توليد  احساس خشونت، تبعيض و نابرابري تبديل شده و دليل آن  همان طوري که اشاره شد، گونه هاي مختلف مدارسي است که در کشور ما به وجود آمده که به محلي براي رشد و رويش آسيب ها تبديل شده است. نظام آموزشي بايد در کشور ما يکپارچه و اصل عدالت آموزشي رعايت شود. وقتي شاهد تبعيض در نظام آموزشي کشورمان هستيم خروجي چنين نظام آموزشي خشونت است نه مسالمت،اعتماد، مشارکت، دوستي و اطمينان.