ققنوس دوباره برمي‌خيزد

بايد از روشنفكري ياد كنيم كه بيش از هر نويسنده اي درباره ايران و فرهنگ آن نوشت
محمدعلي اسلامي ندوشن، نويسنده و روشنفكر نامدار كشورمان، در كتاب «ايران را از ياد نبريم» -كه نخستين‌بار در زمستان 1340 و سپس در سال 1344 به همراه مقاله‌هايي تازه (به دنبال سايه هماي) منتشر شده- در سرآغاز چاپ نخست آن، ايران را به ققنوسي تشبيه مي‌كند كه مي‌سوزد و باز از خاكستر خود برمي‌خيزد. او در پيشگفتار چاپ جديد (آبان 1369) مي‌نويسد كه از ايران حرف در ميان است ولي اصل در ميان نيست و مقصود از اصل را اينگونه توضيح مي‌دهد: «منظورم پايه‌هايي است كه يك كشور بايد به اتكاي آنها بر سر پا بايستد. اقتصاد جاي خود را دارد؛ از آنكه بگذريم، فرهنگ، عدالت، آزادي و توازن، چهار ركني هستند كه بي‌حداقل آنها، يك كشور نمي‌تواند به حيات طبيعي خود ادامه دهد و اما ايران... نبايد مورد سوء‌تعبير قرار گيرد. به‌هيچ‌وجه معنايش وطن‌خواهي ابلهانه، رمانتيك، تعصب‌آميز يا توخالي نيست. اگر بخواهم در يك كلمه ساده بگويم كه منظور از آن چيست، خواهم گفت: شهر يادگار، خزانه انس‌ها و دلبستگي‌ها... ولي بارورترين يادگارها، يعني آنچه از صافي قرون گذشته و دست ما را مي‌گيرد و به گردش روزگارها مي‌برد كه بعضي جاهايش به قول مولوي باغ سبز عشق است و جاهاي ديگر به گفته حافظ دشت مشوش، ولي در هر حال وجود ما را مي‌آگند و عمري به درازي تاريخ مي‌بخشد.»
اسلامي ندوشن، نويسنده‌ و روشنفكري است كه از نوشتن بيش از يك هدف نداشته، به تعبير خودش «اين بود كه حق انسانيت خود را ادا كنم» و در كار روشنفكري خود نيز همواره اخلاق‌گرا و جوياي حقيقت بوده و از مبهم سخن‌گفتن و پيچيده‌نوشتن پرهيز داشته است. اينها ويژگي‌هايي است كه در كار روشنفكري او و دوستش، زنده‌ياد دكتر مصطفي رحيمي درخشان و ستودني است. اسلامي ندوشن، چنانكه خود به درستي تاكيد دارد بيش از هر نويسنده‌اي درباره «فرهنگ» و «ايران» نوشته است. هنگامي كه از فرهنگ گفته و مي‌نويسد به مفهوم وسيع آن، يعني جهان‌بيني و رهيافت زندگي مي‌نگرد. زيرا روشنفكري است كه باور دارد فرهنگ پايه كار جامعه است و تا زماني كه فرهنگ اصلاح نشود، از حجم مشكلات اجتماعي كاسته نخواهد شد. هنگامي هم كه از ايران سخن گفته و مي‌نويسد، به تعبير خودش: «همان‌گونه كه بارها گفته‌ام منظورم وطن‌پرستي خام و احساساتي نيست. منظور قدرشناسي نسبت به يك دفينه تمدن است.»
چنانكه مي‌خوانيم، در نگاه اسلامي ندوشن، اثري از وطن‌پرستي به چشم نمي‌آيد بلكه سخن بر سر وطن‌دوستي است. همانطور كه مصطفي ملكيان (روشنفكر برجسته روزگار ما) در جايي بيان داشته، وطن‌دوستي و وطن‌پرستي باهم تفاوت دارند. اولي (وطن‌دوستي) يك احساس طبيعي است و هر انساني مي‌تواند اين احساس را به وطن و كشور خود داشته باشد. اما دومي (وطن‌پرستي) مساوي با شووينيسم است. به اين معنا كه انسان چون وطن خودش را دوست دارد، آن احساس را به شكل يك باور ارايه كند و وطن و كشور خود را برتر از وطن و كشور ديگران بداند. در اين حالت، به تعبير ملكيان، ما خوشايند خودمان را در غياب «استدلال» به شكل يك باور درآورده و دچار آرزوانديشي مي‌شويم. در حالي كه در آثار و انديشه‌هاي اسلامي ندوشن، برتري‌طلبي ملي و قومي جايي ندارد و همواره انسان‌بودن و انسانيت ارج نهاده شده است. او در مقاله «ايران را از ياد نبريم» كه فروردين 1339 در مجله «يغما» منتشر شده، از عشق و اميد به ايران و آينده آن مي‌نويسد و به نكته‌هايي بسيار خواندني اشاره دارد: «من در قعر ضمير خود احساسي دارم، چون گواهي گوارا و مبهم كه گاه‌به‌گاه بر دل مي‌گذرد و آن اينست كه رسالت ايران به پايان نرسيده است و شكوه و خرّمي او بازخواهد گشت... كساني كه در زندگي خويش رنج نكشيده‌اند، سزاوار سعادت نيستند. تراژدي همواره در شأن سرنوشت‌هاي بزرگ بوده است. ملت‌ها نيز چنينند. آنچه ملتي را آبديده و پخته و شايسته احترام مي‌كند، تنها فيروزي‌ها و گردن‌فرازي‌هاي او نيست، مصيبت‌ها و نامرادي‌هاي او نيز هست.» و باز در همان مقاله مي‌نويسد: «ما چون به گذشته خود نگاه مي‌افكنيم، چندان بدان كاري نداريم كه در فلان عهد چه كسي بر ايران فرمان مي‌رانده، يا مرزبانان اين سرزمين در كدام خط پاسداري مي‌كرده‌اند. سير معنوي قوم ايراني و جنبش‌ها و كوشش‌هاي او براي ما مهم است. ما دوران اعتلاي ايران را دوراني مي‌دانيم كه تمدن و فرهنگ به شكفتگي گراييده و دوران انحطاط او را در دوراني كه تمدن و فرهنگ دستخوش ركود و فساد گرديده. في‌المثل عصر ساماني به مراتب درخشان‌تر از دوران نادرشاه افشار است و زيان خاندان صفوي براي ايران كمتر از سود آنان نيست... گروهي همه فضايل قوم ايراني را در همه دوران‌ها انكار مي‌كنند... گروهي ديگر با تعصب و غلو به سوابق تاريخي‌اي مي‌نازند كه چندان شايسته نازش نيست... اگر منظور از افتخارات پيشين كشورگشايي‌ها يا شقاوت‌هاي بعضي از اميران قديم ايران است، پس بايد گفت كه هيچ تاريخي در جهان درخشان‌تر از تاريخ قوم مغول نيست. اما اگر مقصود سرمايه‌هاي معنوي و فرهنگ ماست، چون آنها را از دست بنهيم ديگر براي ما چه خواهد ماند؟ آنگاه ما خواهيم ماند و سرزميني ناآباد، با مشتي مردم فقير و رنجور كه سرهايي دارند انباشته از اوهام و خرافات و دست‌هايي كه تنها هنر آنها بيل‌زدن است... ايران سزاوار آنست كه خوشبخت و سرافراز باشد و براي آنكه خوشبخت و سرافراز گردد، بايد هم به خود وفادار بماند و هم به استيلاي علم بر جهان كنوني ايمان بياورد و در آموختن آنچه نمي‌داند غفلت نورزد.»
اسلامي ندوشن، روشنفكر و نويسنده‌اي است كه نه شيفته تام و تمام فرهنگ و تمدن غرب است و نه در جهت نفي تام و تمام آن قلم مي‌زند، بلكه آنچه در فرهنگ و تمدن غرب نيك، سودمند و ارزشمند مي‌يابد را برمي‌گزيند و از اين رو دچار تعصب نمي‌شود. همچنين زماني كه شهروندان ايراني را مخاطب قرار مي‌دهد، نسبت به ضعف و نقص‌هاي فرهنگي ما ايرانيان بسيار حساس است كه اين در نقدهاي فرهنگي او پيش روي ماست. او در مقاله «مرد روز» كه اسفند 1337 منتشر شده، از سلطه پول، مقام‌جويي، نگاه ابزاري به ديگران، كم‌رنگ شدن اصول شرافت و انسانيت حرف مي‌زند و به دنبال آن، در مقاله «نسل ملول» كه فروردين 1341 در مجله «يغما» منتشر شده، از انسان‌هايي حرف مي‌زند كه روشني درون آنها جاي خود را به كدورت داده، تكيه‌گاه فرهنگي ندارند و در سرگرداني به سر مي‌برند. «اصلي كه درباره همه ما، چه مرفه و چه محتاج، صادق است و شايد عده كمي از آن مستثني باشند، اين است كه در زندگي تكيه‌گاهي نداريم، نمي‌توانيم بر شخصيت خود متكي گرديم، همواره در خارج از خود، در كارهاي بيهوده، در دلخوشي‌هاي موهوم، تكيه‌گاه مي‌جوييم. همواره مي‌كوشيم تا خود را فراموش كنيم، از بازگشتن به سوي خود، از تماشاي درون خود بيم داريم، زيرا يا در آن جز خلأ غم‌آلود چيزي نمي‌بينيم يا از زشتي آن لرزه بر پشت‌مان مي‌افتد، مصاحبت هر كس را بر شخص خود ترجيح مي‌دهيم، در جست‌وجوي مخدري هستيم كه ما را از ياد خويش ببرد، اين مخدر در صورتي كه شخص بي‌آزاري باشيم، مي‌تواند ولگردي، قمار، راديو، دوره، مقام، مشروب و امثال آن باشد و اگر شخص نابكاري باشيم، جنايت، فساد، انتقام، ستم و ... ما به ياد خيلي چيزها هستيم، افسوس خيلي چيزها را مي‌خوريم، جز گذشت عمر كه اينگونه بي‌حاصل مي‌گذرد و اصراري داريم كه از آن بي‌خبر باشيم، آن را تباه كنيم، چون متاعي كه شخص از دست آن به تنگ آمده باشد. فكركردن براي ما شكنجه‌اي شده است و از هر چه ما را به تامل وادارد، گريزانيم. جز كار بارور و منظم، جز احساس مفيدبودن و خلاق‌بودن، جز ايمان و شوق به كاري كه شخص انجام مي‌دهد، چه چيز ديگر مي‌تواند زنگ ملال را از دل بزدايد و خشنودي و نشاط ببخشد؟ و ما از اينها بي‌بهره‌ايم، گويي از فريب قُوت مي‌گيريم، فريب خود و فريب ديگران و شب و روز ايفاي نقشي مكرر و مبتذل برعهده داريم كه نوعي صفراي روحي ايجاد مي‌كند. هرچه بكوشيم تا خود را بانشاط و خوشبخت نشان دهيم بيهوده است، آنچه بايد در نگاه و خطوط چهره ما خوانده شود، خوانده مي‌شود.»
نقد وضعيت فرهنگي ايران و نشان‌دادن ضعف‌هاي اخلاقي ايرانيان، يكي از مهم‌ترين نكته‌هايي است كه در كتاب «ايران را از ياد نبريم» چشمگير است. اگر جامعه را به خانه‌اي شبيه بدانيم كه مدام نياز به بازسازي و تعمير دارد، وقتي نقد در كار نباشد، جامعه فرسوده مي‌شود و اين اهميت نقد و نقادي را در جامعه روشن مي‌كند. اسلامي ندوشن نيز روشنفكري است كه اين موضوع را به خوبي درك كرده و عشق و علاقه به ايران موجب نشده كه كاستي‌ها و پلشتي‌ها را نبيند يا كتمان كند، بلكه با حساسيت به آنها پرداخته است. ادامه در صفحه 5