حاج قاسم بر صدای آب حیات تشنه‌تر از همگان بود

حاج قاسم سلیمانی بر سر دیوار دنیا، کلوخ‌اندازتر از همگان در چشمه آب حیات بود و این سخن تازه  رهبر انقلاب درباره او که «عقل آدمی به پاداش اخروی شهید سلیمانی راه نمی‌برد» از همین روست که هر که عاشق‌تر، پاداشش بیشتر.  مولانا در مثنوی شریف می‌گوید تشنه‌ای دردمند بر سر دیواری بلند نشسته بود. آن دیوار خودش مانعی شده بود برای رفع تشنگی. مرد تشنه هربار از سر دیوار کلوخی برمی‌داشت و به آب می‌انداخت. آب، مرد را صدا زد که این چه‌کار است؟! مرد تشنه‌لب گفت از این کار دو صرفه می‌برم. اول آنکه از صفای بانگ آب، مست و سیراب می‌شوم و دیگر آنکه با هر خشتی که برمی‌دارم، دیوار بلند را کوتاه‌ترمی‌کنم و به آب نزدیک‌تر می‌شوم!  فایده اول سماع بانگ آب/ کو بود مر تشنگان را، چون رباب/ فایده دیگر که هر خشتی کزین/ برکنم، آیم سوی ماء معین»  مولانا تعبیری بسیار عمیق و لطیف برای عاشقان طراحی می‌کند. هر کس عاشق‌تر و تشنه‌تر، هم‌او زودتر و بیشتر خشت‌های حجاب و دیوار دنیا را برمی‌کند! تا که این دیوار، عالی‌گردن است/ مانع این سر فرودآوردن است/ سجده نتوان کرد بر آب حیات/ تا نیابم زین تن خاکی نجات/ بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر/ زودتر بر می‌کند خشت و مدر/ هر که عاشق‌تر بود بر بانگ آب/ او کلوخ زفت‌تر کند از حجاب عرفان حاج‌قاسم، از این جنس بود، از جنس کلوخ‌فربه‌تر از دنیا کندن، از جنس کلوخ افزون‌تر از دیوار دنیا برداشتن. لاجرم صدای سماع آب و صفای آب را بهتر از همگان شنید. آن جمعیت تشییع‌کننده او و آن دلدادگی مردم و رهبرانقلاب به او نتیجه همین کلوخ‌فربه‌تر از دنیا کندن است که در سخنان رهبری تعبیر به «اخلاص» و «صداقت» حاج قاسم شد.  عرفان شهید سلیمانی، عرفان کلاسیک یا مدرسه‌ای یا عرفان خانقاهی و صوفی‌گری نبود. او نه در گوشه خانقاه عارف شد، نه در کلاس‌های درس مثلاً عرفان اسلامی دانشگاه. مولانا عارفان گوشه‌نشین را که به اسم و رسمی وابسته‌اند، محروم از شنیدن صدای آب حیات می‌داند. به تعبیر زیبای مولانا آن‌ها فقط از چشمه حیات جاویدان، صدای شلپ شلپ آب را می‌شنوند: «نشنود بیگانه جز بانگ بلق»!  گرفتاری این روز‌های ما نیز از همین عارفان قلابی و مدیران و مسئولان جعلی است که از مجموعه خداشناسی و وطن‌دوستی و مردم‌دوستی، گرفتار ظاهر و اسیر پنج‌وشش حیات مادی خودشان هستند. صدای شلپ‌شلپ آب را می‌شنوند و گمان می‌کنند خداشناس و عارف هستند و صدای آب حیات شنیده‌اند!  به یاد دارم روزگاری دانشجویان دکتری عرفان اسلامی را آوردند در آزمون جامع میان دانشجویان دکتری فلسفه، یک‌درمیان نشاندند تا مگر تقلب نکنند، ولی باز هم در زمان امتحان تقلب می‌کردند! من آن زمان این را برنتابیدم و بسیار خنده‌ام گرفت، ولی دانشجویان درس خداشناسی، قضیه را عادی و شدنی می‌دیدند. تصور من این بود که هرجا بتوان تقلب کرد، در آزمون درس خداشناسی نمی‌توان، اما گویا در گوش دوستان، بانگ بلق آب بود، نه بانگ سماع آب.  درسی که حاج‌قاسم به ما داد و به مدیران و سرداران و مسئولان پس از خودش- اگر فرابگیرند- این بود که کلوخ زفت دنیا را هرچه بیشتر بکنید و در آب بیندازید تا بانگ سماع آب حیات را بشنوید، نه اینکه با کلوخ دنیا برای خود آلاف و الوف به‌هم بزنید. مردم اگر از دست دسته‌ای از مدیران ناراضی‌اند، اما همچنان یاد و نام سردار حبیب خود را گرامی می‌دارند، رازش در همین بود. مسئولان ما بفهمند، برده‌اند و نفهمند، باخته‌اند، بد باختنی؛ و به تعبیر مولانا در همین داستان مرد تشنه‌لب «ای خنک آن را که او ایام پیش/مغتنم دارد گزارد وام خویش» شهید سلیمانی و اشتیاق او به سفر به سوی ابدیت و دل‌کندن از پست‌وبالای این دنیا باید درسی بزرگ برای مدیران و روحانیان و مسئولان کشوری که او از آن پاسداری کرد، باشد. او سرانجام در زمانی که برای همه ما ناباور بود، مزد اشتیاقش را گرفت و زیر سایه ابدی حق رفت و حالا پاداش او در عقل آدمی نمی‌گنجد. مبادا که زیر پرچم شهید و زیر تصاویر و تعابیر او به کلوخ‌های دنیای خودمان بچسبیم. سردبیر