دختران انقلاب به یاد حاج‌قاسم

مهدیه سهرابی: بعضی جملات، بعضی حرف‌ها و بعضی روایت‌ها در ذهن و روح آدمی نقش می‌بندد؛ مانند این جمله از یک انسان بزرگ: «همون دختر بی‌حجاب، دختر منه». انسانی بزرگ که به گواه هم‌رزمانش، عزیزانش و خانواده‌اش دل بزرگی داشت؛ «شهید حاج‌قاسم سلیمانی»؛ شخصیتی که این روزها به سومین سالگرد آسمانی شدنش نزدیک می‌شویم و هر کسی به هر نحوی ابراز ارادت و محبت خود را به این شهید بزرگوار نشان می‌دهد. یکی از جاهایی که جمعی از همین آدم‌های دوستدار حاج‌قاسم جمع می‌شوند، هیات بنت‌المهدی حسینیه شهدای بسیج در شرق تهران است. برای دیدار با این جمع سری به این حسینیه می‌زنیم. وارد حسینیه شهدای بسیج که می‌شویم، خادم‌های تیم استقبال هیات را می‌بینیم که گویی منتظرند به تک تک همه آن ۲ هزار نفری که قرار است بیایند، لبخند بزنند و خوشامد بگویند. هر لحظه حس می‌کنیم اینجا همان محل آرامش است؛ یک دورهمی متفاوت. دوستی، صفا و صمیمیت، شاید وصف مناسبی از احوال این هیات باشد؛ انگار واقعا به قول حاج‌آقا راضی، سخنران مراسم، هر کی از در حسینیه تو می‌آید، در پناه حضرت زهراست، در پناه مادر. با تمام وجود دلت می‌خواهد ۲ شب بعد را هم بیایی تا دوباره این همه حس خوب را تجربه کنی و باورت شود در این فضای آشفته، همچنان لحظات قشنگی را می‌شود حس کرد. جالب اینکه مراسم هر شب یک سیر داستانی دارد؛ شبیه یک پازل. حتی شب یلدا را هم فراموش نکرده بودند و برایش برنامه داشتند؛ از لواشک‌هایی که با روبان بسته شده بود و یادبود نمکدون که روی آن نوشته شده بود «شیرینی زندگی، نمکی است که نذر حضرت زهراست» تا تم یلدایی‌ای که فضای حرف‌های سخنران دهه هشتادی برنامه‌ را هم تحت تاثیر قرار داده بود. کارت‌پستال و میزی که می‌توانستی برای حضرت زهرا(س) دلنوشته بنویسی و سربند، خاطره‌های محبوب من از این ۳ شب هیأت شد. کاش پیام و توسل شیرینش را هم همیشه به یاد بیاوریم. صدا و حرف‌های حاج‌قاسم که از تلویزیون شهری پخش می‌شود، باعث می‌شود انتخابم فکر کردن باشد، دلم بلرزد... بعضی وقت‌ها که از اطرافیان سر و صدا می‌شنیدم، برخورد انتظامات نظرم را جلب می‌کرد که حتی آنها هم با مهربانی نظم را برقرار می‌کردند. از اتفاقات متفاوت هیات، مجری‌های دهه هشتادی و میهمانان ویژه بودند. بیشتر میهمان‌ها و میزبانان این هیات نظرشان همین است؛ اینکه سخنرانی اینجا مخصوص دهه هشتادی‌هاست و با ادبیات آنها عجین است. همین سخنرانی‌ها هم دل برخی دختران را به اهل‌بیت(ع)  پیوند‌ زده و مسیرشان را تغییر داده است. مجلس با صحبت‌های یکی از دختران شروع می‌شود؛ صحبت‌هایی درباره خودش که حالا پشت تریبون هیات ایستاده و آنها را برای همسن و سالانش می‌گوید؛ از مسیرش که تغییر کرده و پوششی که حالا دارد. نم‌نم اشک می‌نشیند گوشه چشم من و خیلی‌ها. صحبت‌هایش که تمام می‌شود حاج آقا راضی پشت بلندگو می‌نشیند. دخترها مشتاقانه منتظرند سخنرانی او شروع شود، من هم همین‌طور اما دلم می‌کشاندم پای میز گفت‌وگو با دختری که جلسه با او شروع شد. او اینطور می‌گوید: شب هیأت همه کنار هم بودیم اما در واقع هر کی با خودش خلوت کرده بود یا با خودش و رفیق شهیدش. منم حاج‌قاسم را انتخاب کردم و نخستین پیامدش هم این بود که از سردرگمی رهایم کرد. آخر هیأت به یک قسمتی از حسینیه می‌رویم که یک نفر از خادم‌ها با ظرف رنگ قرمز ایستاده تا روی پارچه بزرگی که رویش نوشته بود «عهد می‌بندم» با نشان اثر انگشت‌مان عهد ببندیم. چند قدم عقب‌تر که آمدم، نوشته زیرش که با اثر انگشت‌های ما درست شده بود و مثل یاقوت در برف توجه را جلب می‌کرد، دیدم. با اثر انگشت‌های‌مان نوشته بودیم «حاج‌قاسم» و انگار عهد بسته بودیم روزی لازمت شویم. مسیر جان فدا شدن واقعا که ستودنی است، در کنار دختران حاج‌قاسم عجیب خوش گذشت. مثل همه دخترها که سرخوش از این مراسم ناب حضرت زهرایی حس و حال خوبی را تجربه کردند، من هم از مجلس برمی‌خیزم؛ وقت رفتن است. کفش‌هایم را که از جاکفشی برمی‌دارم و مشغول پوشیدن‌شان می‌شوم، یکی از خادم‌ها می‌گوید می‌توانید اسم‌تان را یادداشت کنید تا در حرم امام حسین علیه‌السلام به نیابت از شما زیارت شود. به دنبال دخترها در صف قرار می‌گیرم تا اسمم را بنویسم. می‌شنوم که دختر جلویی می‌گوید: «فیض هیات کامل شد. زیارت شش‌گوشه! آخ که چقدر دلم میره برای این سوپرایزهای یهویی‌شون».