اما نگاه نكردند

آنجايي كه كمونيسم شكست خورد، در اداره امور پيش‌پا‌افتاده بود، نه در حيطه ايدئولوژيك
يك-  اسلاونا دراكوليچ در كتابِ «كمونيسم رفت، ما مانديم و حتي خنديديم»، مي‌نويسد: فكر مي‌كنم اين كشورهاي مادربزرگ من نه تنها نشان مي‌داد كه ما چگونه در دوران كمونيسم دوام آورديم، بلكه اين را هم نشان مي‌داد كه چرا كمونيسم شكست خورد: به‌ خاطر بي‌اعتمادي شكست خورد، به ‌خاطر ترس از آينده. درست است، مردم از سر فقر بود كه چيزي را دور نمي‌ريختند، اما از سر فقري كه در آن تمام مملكت محروميت مي‌كشيد. همه فقير بودند، فقر و محروميت وضعيتي بود كه بعيد بود هرگز تغيير كند، چون با حرف، اعلاميه و وعده و وعيد سياستمداران نمي‌شد آن را تغيير داد و مساله مهم‌تر اينكه نگه داشتن و دور نريختن، يك ضرورت بود، چون هيچ ‌كس واقعا به آن سيستم اعتماد و اعتقادي نداشت، به سيستمي كه چهل سال تمام، بلكه هم بيش‎تر، توانايي تامين نيازهاي اوليه شهروندانش را پيدا نكرد. وقتي رهبران داشتند درباره آينده‌اي درخشان حرف روي حرف مي‌انباشتند، مردم مشغول ذخيره‌ كردن آرد و شكر، شيشه دردار، پياله، جوراب‌شلواري، نان خشك، چوب‌پنبه، طناب، ميخ و كيسه پلاستيكي بودند. فقط اگر سياستمداران اين بخت را مي‌داشتند كه به گنجينه‌ها، سرداب‌ها، كمدها و كشوهاي ما سركي بكشند -  البته نه در پي يافتن كتاب‌ها و چيزهاي ضد دولتي -  مي‌ديدند كه چه آينده‌اي در انتظار طرح‌هاي بي‌نظيري است كه براي كمونيسم ريخته‌اند. اما نگاه نكردند. 
او در جاي ديگر، همين معنا را با بياني ديگر تكرار مي‌كند: «... به ياد مي‌آوردم دوران فقر و محروميت بود، دوراني كه در آن فقر به نظر وحشتناك نمي‌آمد فقط به اين دليل كه تقريبا همگاني بود -  آن  را عادلانه مي‌دانستيم، اما وحشتناك اين بود كه ما حتي نمي‌دانستيم كه چيز بهتري هم وجود دارد. همين‌ كه اين را فهميديم و كم‌كم دل‌مان خواست دستمال توالت‌هاي بهتري داشته باشيم، كمونيسم محكوم به فنا شد.»
دو- اسلاونا دراكوليچ سپس مي‌افزايد: آنجايي كه كمونيسم واقعا شكست خورد، در حيطه اداره امور پيش‌پا‌افتاده زندگي روزمره بود، نه در حيطه ايدئولوژيك. اما آنچه وي از آن غافل است اين واقعيت است كه آنچه موجب نديدن امور پيش‌پاافتاده توسط اربابان قدرت و سياست مي‌شود، در واقع همان ايدئولوژي (در معناي ارتدكس آن) است. ايدئولوژي، همان شيشه كبودي است كه قدرت‌ها پيش چشم دارند و از آن جهت عالم را كبود مي‌بينند، ايدئولوژي (در اينجا) همان آگاهي كاذبي است كه نگاه و فهم و ادراك اصحاب سياست را در چنبره خود اسير مي‌كند تا جز نقش و نقاشي آن نبينند و نپذيرند، ايدئولوژي، همان حجابي است كه بر دل و جان قدرت‌باوران كشيده شده تا صداي پاي حوادثِ در راه را نشنوند، ايدئولوژي، همان اكسير منقلب/متحول‌كننده حال و احوالي است كه صاحب قدرت را برانداز و اسقاط‌گر خود مي‌گرداند. ايدئولوژي، با بياني هايدگري-ويتگنشتايني، همان خانه هستي و جهان و زيست‌جهان اربابان قدرت است: به حكم ايدئولوژي است كه آنان جامعه را به دو قطب متضاد «خودي‌ها» و «دگرها» تقسيم مي‌كنند، به حكم ايدئولوژي است كه جامعه را كاريكاتوريزه مي‌كنند و برخي مولفه‌ها و ساحت‌ها را برجسته و برخي ديگر را نحيف و ضعيف مي‌سازند، به حكم ايدئولوژي است كه برخي چيزها را مي‎بينند و برخي صداها را مي‌شنوند و برخي را هرگز نمي‌بينند و نمي‌شنوند، به حكم ايدئولوژي است كه دوست و دشمن، سياه و سفيد، خوب و بد، حق و باطل، زشت و زيبا، درست و نادرست، حياتي و غيرحياتي، فرصت و تهديد و... مي‌سازند و به جامعه حقنه مي‌كنند و هرگونه سرپيچي و امتناع و تخطي را با عذاب و عقابي همراه مي‌كنند. پس تا زماني كه آن ايدئولوژي هست، آن «نگاه‌ نكردن» نيز هست و تا وقتي اين نگاه ‌نكردن هست، فراز و فرود قدرت‌ها هم هست.
سه- جامعه امروز ايراني، به‌طور فزاينده‌اي نوعي سياسي‌شدگي امور غيرسياسي و پيش‌پاافتاده (عمدتا امور انضمامي و ناظر بر زندگي روزمره) را تجربه مي‌كند. اين امر پيش‌پاافتاده و انضمامي، گاه در خم ابرو و پيچش موي يك دختر يا پسر جوان نمود مي‌يابد و گاه ديگر، در گراني يك جنس، برخوردي ناجور، واقعه‌اي طبيعي، امري حادثي، گفته يا نگفته، كرده يا نكرده‌اي بي‌مقدار، خبري بي‌بنيان. بي‌ترديد، آن عامل كه از هيچ‌ چيز، چيزي مي‌سازد و امر پيش‌پاافتاده را به امر سياسي تبديل مي‌كند، انبوهي از احساس نارضامندي، بي‌قدرتي، بي‌اعتمادي، مهجوري، بيگانگي، بي‌عدالتي، نابرابري و نااميدي است كه ديري است در حفره‌ها و شيارهاي ناخودآگاه مردمان انباشت شده و مجال و روزنه‌اي براي بروز و ظهور مي‌يابند. دقيقا در اين شرايط كه از هر امر جزيي و به‌ ظاهر بي‌مقداري بلا (خيزش و اعتراض و جنبش) مي‌خيزد، بسياري از اصحاب تصميم و تدبير در عالم ايده‌ها يا عالم مثل خود - كه در آن صورت والا و اعلاي هر چيز، از جمله سياست، تجربه مي‌شود - به‌ سر مي‌برند و امور نازل و پيش‌پاافتاده را اموري ناانديشيدني، فريبكار و نگاه‌ناكردني فرض مي‌كنند كه آنان را از توجه به امور والا و بالا غافل مي‌دارند. زيست‌جنبش‌هايي كه در ساليان اخير در جامعه رخ داده‌اند، آشكارا از اهميتِ امر به‌ ظاهر بي‌اهميت -  امور خرد و جزيي معطوف به ملموس‌ترين و انضمامي‌ترين لايه‌هاي زندگي فردي و جمعي مردمان - خبر مي‌دهند و اصحاب قدرت را به گشودن درها و پنجره‌هاي زيست‌جهان خود و بازگشت از سفر طولاني آسماني خود فرامي‌خوانند و بدانان مي‌گويند زير پاي‌تان غوغا و شورش امر پيش‌پاافتاده و جزيي برپاست. به زير نگاه كنيد، قبل از آنكه زير و رو شويد.