شهر فرنگ

آريو راقب كياني 
 ديمن شزل در سينماي هاليوود با فيلم‎هاي «لالالند» و «شلاق» (Whiplash) شناخته شده است. كارگردان تجربه‌گرايي كه در كارنامه فيلمسازي‌اش شيوه‌هاي متفاوتي از روايت را انتخاب كرده است و به ‌طور كل از تجربه كردن ژانرها و سبك‌هاي مختلف هراسي ندارد؛ خواه مي‌خواهد فيلمش يك فيلم موزيكال با تم عاشقانه باشد، خواه يك سينماي مستقل و رواشناختي. حتي مي‌توان گفت فيلم بيوگرافي «اولين مرد» او كه به زندگي فضانورد امريكايي يعني نيل آرمسترانگ مي‌پردازد، فيلم خوش‌ساختي از آب درآمده است. ديمن شزل اين‌بار با فيلم بابيلون مي‌خواهد سينما و هاليوود را به چالش بكشد و به نوعي سينما را عليه سينما بشوراند. سينمايي كه در آن پشت صحنه و روي صحنه با هم يكي مي‌شوند و بابيلون همه تعارفات مرسوم را كنار مي‌گذارد و با زباني سانسور نشده دست به پرده‌دري مي‌زند. 
فيلم بابيلون (Babylon) را مي‌توان سينماي قصه‌گو قلمداد كرد و نه سينماي داستان‌گو. سينمايي كه در آن اتفاقات در حال رخداد با اندكي شبيه‌سازي، مبنايي واقعي به خود مي‌گيرند و كمتر متكي به تخيل مخاطب هستند و بيشتر رويدادهاي حادث شده در آن قابل شموليت بخشيدن هستند. البته كه قصه‌گويي اين فيلم، آن را تبديل به يك اثري مستند نمي‌كند. فيلم به ‌طور همزمان قصه سه شخصيت نلي لاروي (با بازي مارگو رابي)، جك كانرد (با بازي برد پيت) و مانوئل تورس (با بازي ديگو كالوا) و به صورت متداخل و ماتريسي به پيش ‌ميراند. صنعت سينما براي هر يك از اين سه كاراكتر وجوهي مشابه و در عين حال متفاوتي را رقم مي‌زند. براي شخصيت نلي دليلي براي جلوه فروشي و خودنمايي، براي شخصيت مانوئل دليلي براي حضور و روياپردازي و براي شخصيت «كانرد» دليلي براي ماندن بر پرده نقره‌اي و ماندگاري است. در عين حال نمي‌توان برخورد تندخويانه و ستيزه‌جويانه سينما را با آنها ناديد گرفت كه چگونه آنها را از عرش به فرش مي‌كشاند. 
بابيلون نشان ‌مي‌دهد صنعت سينما تا چه اندازه با مهره‌هايش سخت و خشن و بي‌رحمانه رفتار مي‌كند و با اينكه آدم‌هايش را در كلوني هاليوود به آرزوهاي‌شان مي‌رساند، ولي به سرعت پتانسيل آن را دارد كه آنها را به دست فراموشي بسپارد. زبان «بابيلون» كه كمدي سياه است موضوعات جدي فيلم كه همان دغدغه‌هاي پرسوناژهايش است را با لحني سرگرم‌كننده و البته با برانگيختن ناراحتي و تفكر جدي براي مخاطب توصيف مي‌كند. شروع فيلم با تغوط كردن فيلي بر سر كاراكتر «مانوئل» كه يك مهاجر مكزيكي است، آغاز مي‌شود كه نماد و پيش‌اخطاري از منجلاب پيش روي اين كاراكتر براي ورود به سينما است. فيلي كه يك تنه، مهماني شلوغ و پر طمطراق را به‌هم مي‌ريزد و بي‌محابا اين جشن را به سادگي هر چه تمام‌تر لگدمال و از آن عبور ‌مي‌كند. اين مقدمه‌چيني نشان از پيش‌بيني مصايب مقدر شده براي كاراكتر «مانوئل» است كه هر چند كه سينما براي او مي‌تواند زرق و برق چشم‌نوازي داشته باشد، به همان اندازه نيز مهيب و خارج از كنترل مي‌شود. در همين راستا نيز پايان‌بندي فيلم با همين كاراكتر به‌سر مي‌آيد. جايي كه او به عنوان يك تماشاگر ساده، در حال تماشاي سينماي صامتي است كه رفته رفته تبديل به سينما ناطق مي‌شود. سينمايي كه هر چند در دهه 30 ميلادي او را به دليل مستعد بودن به سرعت جذب كرد ولي به طرفه العيني او را از خود دفع كرد و پس زد و «ديمن شزل» در انتهاي فيلم با نمايش دادن پلان‌هاي مختلف از فيلم‌هاي معاصر نشان مي‌دهد كه فاصله آنچه كه بر كاراكتر «مانوئل» گذشته است به فاصله اندك اشك‌ها و لبخندهاي تماشاگري حين تماشاي فيلم است. مانوئلي كه به دو عشقش نرسيد؛ نه «نلي» و نه «سينما»! 
اما بابيلون براي كاراكتر نلي مسير جداگانه‌اي را درنظر گرفته است. جاه‌طلبي او براي ستاره شدن باعث مي‌شود دست به هر كاري بزند. از مصرف مواد مخدر تا رفتارهاي ناهنجار در لوكيشن و سر صحنه فيلمبرداري و جدال با صدابردار در كارزار فيلم‌هاي ناطق و دوران گذار از فيلم‌هاي صامت. شخصيت‌سازي و‌ پردازي او به نحوي عميق است كه سيري صعود تا سقوط و هبوط او به درستي به تصوير درآمده و قابل درك است، به‌طوري‌كه مازوخيسم رفتاري‌اش دليلي مي‌شود كه همه ‌دار و ندارش را 
بر سر رسيدن به اوج و ظاهرسازي بر باد دهد. خواه مي‌خواهد بازي در مقابل پارتنر سينمايي كاركشته‌اي باشد كه براي پس زدن او، عشوه‌گري را چاشني بازي‌اش مي‌كند و خواه مي‌خواهد هم‌چشمي كردن در محفلي مردانه باشد كه با نيش مار به گردن او همراه مي‌گردد. گره داستاني او با مانوئل از مهماني شروع مي‌شود و هرقدر كه مانوئل تلاش مي‌كند كه او را كه درگير قمار و محو شدن‌ها در عرصه سينماست نجات دهد و شهرت خدشه‌دار شده‌اش را به او برگرداند، وليكن نلي اين‌بار در مهماني بورژواها به جاي خوش‌رقصي كردن، همه وجود كثافت گرفته‌اش را بر سر مهمان‌ها استفراغ مي‌كند. 
فيلم بابيلون از طريق كاراكتر كانرد و سومين ضلع اين مثلث با سينماي كلاسيك و البته حماسي نيز شوخي مي‌كند و آن را دستمايه فضاي طنزآميزي مي‌كند و شرايط توليدي آن را به استهزا مي‌كشاند. از دوربيني كه سر صحنه شكسته مي‌شود تا سياه لشكرهاي مدعي در پشت صحنه، تا تفاوت بازيگري جك كانرد در سينماي صامت و ناطق كه به ضعف فن بيان او و نحوه ديالوگ گفتن او برمي‌گردد، همه ملغمه‌اي از راز بقا را ترسيم مي‌كند كه براي شخصيتي چون جك علتي براي محو شدن رفته‌رفته او از سينما مي‌شود. شخصيتي كه با ازدواج‌هاي مكرر و انتخاب شريك‌هاي گوناگون در زندگي‌اش نشان از مردي را دارد كه با به‌سخره گرفتن زندگي متاهلي و متعهدوار، دست آخر سينما او را طلاق مي‌دهد. طلاقي كه سرآغازش از خنده‌هاي تماشاگر بر سر نمايش سكانس احساسي-عاطفي او و تقليد ديالوگ‌هايش شروع مي‌شود و او را به پرتگاه خودكشي راهنمايي مي‌كند. كاراكتري كه عمري از خودكشي‌هاي پياپي دوست تهيه‌كننده‌اش يعني شخصيت جورج مان آسيب ديده و او را برحذر داشته بود، به چاره نيستي و نابودي‌اش در هاليوود، پيش‌دستي مي‌كند. 
فيلم پرقيل و قال و البته محسور‌كننده بابيلون خرده‌داستان‌هاي دردناك ديگري هم براي ابراز دارد كه هر كدام مي‌توانند نقطه عطفي تلخ و با رويكردي انسان‌گريزانه‌ داشته باشند. فيلم از نگاه جنسیت زده‌ به ميان‌نويس فيلم‌هاي صامت كه به كاراكتر ليدي في ژو (با بازي لي جون لي) دارد و به اخراج او از هاليوود به بهانه‌هاي اخلاقي منتج مي‌شود تا نگاه مضاعف نژادپرستانه به كاراكتر سيدني نوازنده ترومپت كه به بهانه ‌نورپردازي سفيد، عوامل پشت صحنه به شكلي تحقيرآميز مجددا او را با زغال سياه مي‌كنند، مي‌خواهد به هاليوود توپ و تشر زند و آن را نكوهش كند و مولف عنوان مي‌دارد كه ورود و خروج به هاليوود كه با كنايه نامش شهر قديمي بابل (بابيلون) انتخاب شده است، چندان قابل اطمينان و مامن نيست و چه بسا سينماي وحشت‌آميز كاراكتر گانگستر يعني مك‌كي (با بازي توبي مگواير) كه در دالان‌هاي تودرتو و زيرزمين به مانوئل پيشنهاد مي‌كند به واقعيت پشت صحنه سينماي هاليوود نزديك‌تر باشد؛ سينماي شهرفرنگي كه تو را چون موشي مي‌بلعد و چنانچه در صحنه فيلمبرداري جان بدهي، در يادها نمي‌ماني! بنابراين مخاطب در اين فيلم بايد به دنبال شخصيت‌هاي انسان‌‌نما و غيرانساني شده، بگردد كه در حكومت شهر بابل روزمرّگي را از سر مي‌گذرانند.
   بابيلون نشان ‌مي‌دهد صنعت سينما تا چه اندازه با مهره‌هايش سخت و خشن و بي‌رحمانه رفتار مي‌كند و با اينكه آدم‌هايش را در كلوني هاليوود به آرزوهاي‌شان مي‌رساند، ولي به سرعت پتانسيل آن را دارد كه آنها را به دست فراموشي بسپارد. زبان «بابيلون» كه كمدي سياه است موضوعات جدي فيلم كه همان دغدغه‌هاي پرسوناژهايش است را با لحني سرگرم‌كننده و البته با برانگيختن ناراحتي و تفكر جدي براي مخاطب توصيف مي‌كند.
  فيلم بابيلون (Babylon) را مي‌توان سينماي قصه‌گو قلمداد كرد و نه سينماي داستان‌گو. سينمايي كه در آن اتفاقات در حال رخداد با اندكي شبيه‌سازي، مبنايي واقعي به خود مي‌گيرند و كمتر متكي به تخيل مخاطب هستند و بيشتر رويدادهاي حادث شده در آن قابل شموليت بخشيدن هستند. البته كه قصه‌گويي اين فيلم، آن را تبديل به يك اثري مستند نمي‌كند.
  فيلم پرقيل و قال و البته محسور‌كننده بابيلون خرده‌داستان‌هاي دردناك ديگري هم براي ابراز دارد كه هر كدام مي‌توانند نقطه عطفي تلخ و با رويكردي انسان‌گريزانه‌ داشته باشند. سينماي شهرفرنگي كه تو را چون موشي مي‌بلعد و چنانچه در صحنه فيلمبرداري جان بدهي، در يادها نمي‌ماني! بنابراين مخاطب در اين فيلم بايد به دنبال شخصيت‌هاي انسان‌‌نما و غيرانساني شده بگردد كه در حكومت شهر بابل روزمرّگي را از سر مي‌گذرانند.