افسون‌زدايي هنر از انديشه اجتماعي

فرم مهم‌تر است يا محتوا؟ اين بحث «فرم مهم‌تر است يا محتوا» پاياني ندارد؟ آيا هنرمند تافته جدابافته از جامعه است؟ آيا جامعه‌شناس از هنر سر در مي‌آورد؟ اصلا آيا دانش از هنر متمايز است؟
علاقه‌مندان به هنر و دوستداران انديشه اغلب با چنين پرسش‌هايي روبه‌رو مي‌شوند؛ پرسش‌هايي كه ظاهرا پاسخي براي‌شان نيست. اما اخيرا به كتابي برخورده‌ام كه به نظر مي‌رسد براي اين قبيل پرسش‌ها پاسخي دارد و خوشبختانه از حد اين پرسش‌ها فراتر مي‌رود و در انديشه نقاد خواننده فعال مساله‌هاي تازه، بزرگ‌تر و جذاب‌تري پديد مي‌آورد. نام اين كتاب «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» است. 
كتاب «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» را رابرت آلكساندر نيزبت (1996-1913) جامعه‌شناس، تاريخ‌دان و نظريه‌پرداز مشهور امريكايي در سال 1973 نوشته است. اين كتاب همچنان كه دكتر نعمت‌الله فاضلي در مقدمه‌‌اي بر ترجمه فارسي آن نوشته «از شگفتي‌هاي قرن بيستم است[…] كتابي است كه منطق تازه‌اي براي تلفيق هنر با علوم انساني و اجتماعي ارايه مي‌كند و اين علوم را با هنر و ادبيات آشتي مي‌دهد و شكافي را پر مي‌كند كه ميان اينها در دوره مدرن و به ‌واسطه تحصيل‌گرايي شكل گرفت.» 
نيزبت در مقدمه كتاب توضيح داده كه متوجه شده است قرابت خاصي بين تم‌هاي جامعه‌شناسي قرن نوزدهم با تم‌هاي شناخته شده دنياي هنر - نقاشي، ادبيات و موسيقي- وجود داشته و بيش از آن «در منابع انگيزه، الهام و فهم اين مضامين» نزديكي و شباهت ديده است. بعد به تعبير «تخيل نمادين» از هربرت ريد، تاريخ‌نگار هنر اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «در پس عمل خلاقه در همه علوم فيزيكي و اجتماعي شكلي از تخيل نهفته است.» و با يادآوري اينكه در تاريخ انديشه غرب تا قرون نوزدهم، علم و هنر حوزه‌هاي الهام و كار جدا از هم تلقي نمي‌شدند از استدلال اصلي كتاب خود مي‌گويد كه تفكيك و تمايز قائل شدن ميان علم و هنر كه در سه قرن اخير ايجاد شده «بيش از آنكه روشنگر باشد، گمراه‌كننده است». 
نويسنده در شش فصل كتاب «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» از منابع تخيل، تم‌ها و مكتب‌ها، چشم‌اندازهايي مانند توده‌ها و كلانشهر، پرتره‌هاي جامعه‌شناختي نظير كارگر يا روشنفكر و مسائلي همچون حركت و توهم حركت، آنومي و انحطاط سخن به ميان آورده و تشابه و توازي آنها را با نگاهي به آثار جامعه‌شناسان و هنرمنداني مانند زيمل، توكويل، ماركس، دوركيم، وبر، كنت، زولا، بالزاك، گوته، داستايفسكي، پروست، ووردزورث، كلريج، رنوار، پيكاسو، ميله، برليوز و بسياري ديگر بررسي مي‌كند. در جريان اين بررسي جذاب، از بسياري مسائل و نكات ابهام‌آميز تاريخ تفكر اجتماعي پرده ‌برمي‌دارد؛ مثلا اينكه چرا ادبيات ماركسيست‌ها تا اين اندازه رمانتيك است، نثر شعرگونه نيچه ريشه در چه جرياني دارد، وبر چرا كتاب موسيقي نوشت، شيلر و افسون‌زدايي او با عقلانيت وبر چه ارتباطي دارد، بليك چگونه به ساخته شدن ايده نبرد طبقاتي كمك كرد و چگونه انديشه و ديدگاه او به وجه مشترك وبر، ماركس، دوركيم، زيمل و بسياري ديگر بدل شد... و به اين ترتيب چشم‌اندازي را پيش روي علاقه‌مندان به هنر يا به علوم اجتماعي مي‌گشايد كه شايد پيش‌تر تصور روشني از آن نداشته‌اند. تاكيد رابرت نيزبت البته بر قرن نوزدهم ميلادي است و خود در ابتداي فصل سوم كتاب با عنوان «چشم‌اندازهاي جامعه‌شناختي» به روشني توضيح مي‌دهد: «آثار جامعه‌شناختي قرن نوزدهم به اندازه هر فضاي تخيلي خلاقه ديگري مملو از چشم‌اندازهاست. اگر قرن را در كليت آن شامل ادبيات، موسيقي، نقاشي و علوم اجتماعي در نظر بگيريم، دشوار است دوره ديگري را در تاريخ غرب بيابيم كه تا اين اندازه از نظر چشم‌انداز غني باشد.» شايد به دليل سيطره «ادبيات، موسيقي، نقاشي» بر فرهنگ و هنر غرب در آن قرن باشد كه نيزبت اصولا به همين سه عرصه - و در معدود مواردي به پيكرتراشي- بسنده كرده است. او اشاره‌اي به سينما و تئاتر نكرده و البته عجيب اينكه با وجود نام بردن از نمايشنامه‌نويساني مانند گوته و شيلر، بيشتر به آثار آنها در مقام شاعر پرداخته و نمايشنامه‌ها را به حساب نياورده است. البته اين بي‌علاقگي تا حدي قابل درك است و مي‌توان علت بي‌اعتنايي نيزبت به هنر هفتم را به دوران نگارش آن نسبت داد - اوايل دهه 1970 ميلادي زماني بود كه سينما به تدريج در امريكا نيز مانند اروپا به عنوان يك هنر جدي به رسميت شناخته مي‌شد و تازه داشت از سرگرمي صرف فراتر مي‌رفت؛ اما معلوم نيست كه چرا او به تئاتر و هنرهاي نمايشي كه طي دهه‌ها و قرن‌ها محمل انديشه اجتماعي شده بود، اعتنا نداشت، چون تئاتر علاوه بر حضور پررنگ در جريان‌هاي سياسي و اجتماعي نيمه اول قرن بيستم، پيش از آن و در قرن نوزدهم نيز جايگاه مهمي در اين عرصه داشته است. تصور مي‌كنم اگر رابرت نيزبت در اين روزها زندگي مي‌كرد يا قرار بود نيزبت ديگري از نسل ما به مساله تقارن و توازي هنر و انديشه اجتماعي بپردازد نمي‌توانست - لااقل در مبحث حركت، سراسرنما، توهم حركت و ژرفانما- از پرده بزرگ سينما و حتي صفحه كوچك تلويزيون چشم بپوشد و احتمالا ناچار مي‌شد از فيلم‌هايي مانند «بنشي‌هاي اينيشرين» يا «مثلث غم» يا تئاتر و فيلم «پدر» يا حتي سريال‌هايي مانند «بازي تاج و تخت»، «آخرين بازمانده ما» يا «1883» در همراهي، شكل‌دهي و تحول جريان‌هاي معاصر انديشه اجتماعي مثال بياورد.  كتاب «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» ترجمه فارسي شسته‌رفته و نثر رواني دارد كه خواننده فارسي‌زبان را به بيشتر خواندن و پيش‌تر رفتن ترغيب مي‌كند، با اين حال طبيعتا مصون از خطاهايي معدود نيست. شايد بهتر و بامعناتر مي‌بود اگر مترجم در چند صفحه از فصل دوم به جاي واژه «سبك» -كه به يك ويژگي شخصي اشاره دارد- از واژه «مكتب» -كه مفهومي عمومي و جمعي است-  استفاده مي‌كرد يا در نقل قولي از گئورگ زيمل در صفحه‌هاي پاياني به جاي «تنها» واژه «فقط» را به كار مي‌برد تا بر پيچيدگي ذاتي جمله‌بندي‌هاي طولاني زيمل نيفزايد.  در مقدمه پربار آقاي دكتر نعمت‌الله فاضلي بر كتاب «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» آمده است كه «كم نيستند دانشمندان و فيلسوفان بزرگي که ساده و روشن و جذاب مي‌نويسند و عامه اهل فكر را هم در نظر مي‌گيرند». رابرت نيزبت هم اين ويژگي را در نگارش كتابش رعايت كرده و هم راهي به خواننده نشان داده است تا چنين بنويسد. «جامعه‌شناسي به مثابه فرم هنري» نوشته رابرت نيزبت با ترجمه نوگل روحاني را نشر هم‌رخ در تابستان 1402 در 176 صفحه و تيراژ 300 نسخه و به قيمت پشت جلد 145هزار تومان منتشر كرده است.