روزنامه قانون
1396/05/29
هردو خانواده در كابوس هستند
هنگامی که در موتور جستوجوگر گوگل درباره ابراز همدری پارسآبادیها با خانواده اسماعیل را جستوجو کردم غیر از یک مصاحبه با مادر و برادر قاتل به موردی برخورد نکردم! درست است که اسماعیل قاتل دختر 7 ساله ای است که اکنون آمالهایش برای همیشه ناتمام مانده، اما آیا خانواده قاتل نباید مورد همدردی اهالی قرار میگرفتند تا بتوانند این ضایعه را راحتتر به فراموشی بسپارند؟! در واقع حکایت به گونهای دیگر رقم خورد.آتنا دیگر زنده نیست و همه آرزوهای این دختر 7 ساله برای همیشه ناتمام مانده و دختر بعد از تعرض به طرز فجیعی به قتل رسیده است.در این شرایط خبر به خانواده آتنا رسید و خشم اهالی پارسآباد را برانگیخت و گویی ماجرا به تازگی شروع می شود و این اتفاق را به یک شوک برای اهالی پارس آباد و بلکه مردم ایران، تبدیل کرد، به طوری که زن و مرد و پیر و جوان نمیشناسد. آنها جلوی مغازه این مرد تجمع کردند و مغازه او را سنگ باران کردند و اگر نبودند ماموران انتظامی، چه بسا آن لانه شیطان به آتش کشیده می شد.
بعد از این، اتفاقات بلافاصله اهالی برای ابراز همدلی، با شدت هر چه تمامتر آغاز میشود، جمع زیادی از پارسآبادیها با ابراز همدردی به سراغ خانواده آتنا میروند و اعلام میکنند که در کنار آنها خواهند ایستاد. ماجرا به دور از شبکههای اجتماعی و فضاهای غیرواقعی این چنین است؛ زنان و مردان اهالی پارسآباد میگویند حاضریم تفاضل دیه را برای اعدام تامین کنیم تا اسماعیل به مجازات برسد، در غیر این صورت خودمان اقدام می کنیم.
اما نکته ای که به فراموشی سپرده شده خانواده اسماعیل است؛خانواده مظنون، مورد دلجویی اهالی قرار نگرفت و در برخی گزارشها آمد که برادرها و خانواده وی شبانه شهر را ترک کردند تا مورد حمله اهالی قرار نگیرند و از مواجهشدن با خشم مردم پیشگیری کنند. اما پارسآبادیها همچنان به خاطر آتنا ماتمزده هستند. پدر و مادر آتنا میگویند اهالی شهر، آنها را در این مصیبت تنها نگذاشتهاند و هر روز علاوه بر اقوام و نزدیکانشان، اهالی شهر هم به دیدن آنها میآیند.در این ماجرا پارسآبادیها سنگ تمام گذاشتند و وظیفه انسانی خود را به نحو احسن انجام دادند.
با توجه به جامعه کوچک پارس آباد، حتی اگر سالها از این ماجرا بگذرد هر بار كه فرزندان اسماعیل از کوی و برزن عبور کنند اهالی باید آنان را با انگشت به فرزندان خود نشان دهند که این دختر و پسر، فرزندان اسماعیل هستند بنابراین نباید با آنان رفت و آمد کنید، نباید با آنها دوست شوید، خواسته یا ناخواسته فرزندان اسماعیل از جامعه ترد و در نهایت منزوی می شوند.
چرا وقتي در جامعه یکی از اعضای خانواده مجرم شناخته می شود، دیگر اعضای او از جامعه طرد میشوند و از مزایای حقوق شهروندی بیبهره می مانند.
به همین منظور برای ریشه یابی این رفتار، با «ناصر فکوهی» استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ، در این زمینه به گفت و گو پرداختيم که در ادامه می خوانید:
این گونه شروع می کنم؛ از نظر من امثال دختر اسماعیل، قربانی شرایط موجود خانواده خود می شوند، شما با این موافق هستید و دلیل شما چیست؟
فکر می کنم که اگر عمیق بخواهیم به موضوع فکر کنیم و از سطح واکنش های احساسی که کاملا قابل درک هستند_ اما از حوزه این بحث خارجند_ بیرون بیاییم تا به یک تحلیل اجتماعی برسیم، ابتدا باید به دو بُعد در اینگونه حوادث اشاره کنم: نخست اینکه اشکال مختلف کودکآزاری و جنایتهای جنسی امروز در سراسر جهان، جزو حادترین گونههای جنایت شمرده شده و نه فقط بیشترین میزان از نیروهای پلیسی و امنیتی علیه آنها بسیج می شوند، بلكه سخت ترین مجازاتهای قضایی را نیز درباره آنها وضع کرده و بیشترین میزان کار از لحاظ اجتماعی چه برای جلوگیری از آن وقایع و چه برای جبران آنها انجام می گیرد و طبعا مطالعات بی شماری هم انجام می شوند تا دلایل این جنایات را ارزیابی و تجزیه و تحلیل کنند.
سالها پیش در یک سخنرانی که انعکاس مثبتی نیز داشت نسبت به موضوع شبکه های پورنوگرافیک در فضای مجازی فارسیزبان هشدار دادم و آن را ناشی از نادیده گرفتن مسئولان و خانواده ها نسبت به تغییرات گسترده در نظام های اجتماعی جامعه دانستم که برخی از آنها نظیر کاهش ازدواج و بالا رفتن سن آن، افزایش طلاق، وضعیت نامطلوب جذب زنان در بازار کار، نبود مدیریت مناسب برای رسیدگی به وضعیت کودکان خیابانی و اصولا وجود چنین پدیدهای، عدم توجه به نبود امکان یا نامناسب بودن روابط بین جنسیتی در ایران،به شدت خطرناک هستند. روشن است که این هشدار همچون هشدار سایر جامعهشناسان و متخصصان اجتماعی نادیده گرفته شد و نتیجه آنکه امروز، با انفجار هرزهنگاری درفضای مجازی و در سطح شهرهایمان (هر چند به صورت زیرزمینی) روبهرو هستیم و بازهم بیشتر از گذشته مهار گسیخته شده است. وضعیت در پشت درهای بسته و در آنچه فضای زیرزمینی نامیده می شود، در جنایات جنسیتی درون خانوادهها و بسیاری از روابط نامناسب نامشروع و غیر اخلاقی در برخی از حرفهها که لزوما و برخلاف تصور، به حوزههایی مثل سینما محدود نمی شود، امروز تقریبا برای همه روشن و مصیبت باراست.
قربانی شدن ضعیفترین اقشار جامعه و به ویژه کودکان، می تواند ابعاد بسیار گسترده تری از آنچه در این حادثه مشاهده شده به خود بگیرد. وقتی در یک بافت سنتی و یک جامعه کوچک که هنوز بسیاری از مهارهای اخلاقی و دینی در آن کار میکنند، می توان شاهد بروز چنین جنایتی بود، باید دقت داشت که با بزرگ شدن جامعه، با ظهور شهرهای بزرگ که امروزه بیشترین تعداد مردم ما را در خود جای داده اند، با چه فجایعی میتوانیم روبهرو شویم؟
نکته دوم اینکه، متمرکز شدن نفرت جامعه بر فردی که چنین جنایتی را مرتکب شده است، هر چند کاملا قابل درک است، اما دستکم برای متخصصان باید هشداردهنده باشد؛ بدین معنا که جامعه هنوز نمیتواند درک کند که خود در رفتار تکتک اعضایش مسئولیت دارد. اگر در جامعهای، دزدی و جنایت و فساد و هرگونه خلاف دیگری وجود داشته باشد، فقط کنشگری که دست به این اعمال می زند، مقصر نیست بلکه تکتک افراد آن جامعه به درجههای مختلف مقصرند و باید در خود احساس گناه کرده و کاری در جهت اصلاح جامعه انجام بدهند. اینها همه اشکال مجازات انتقامجویانه جامعه هستند که هرچند در چارچوب قوانین باید انجام بگیرند اما همه متخصصان میدانند که میزان تاثیرگزاری آنها بر وقوع جرمهای مشابه بسیار محدود و گاه در حد صفر است.
اما این مجازاتها به جامعه امکان می دهند به نوعي از خود، سلب مسئولیت هم بکند و گناه را به یک فرد تقلیل دهد. ولی اگر از یک سو، فضاهای مناسب را برای تامین نیازهای جامعه جوان از میان ببریم، و از طرف دیگر فقط بخواهیم با نصیحت و اقدامات آمرانه جامعه را اداره کنیم، شک نداشته باشیم که نه فقط جرایم کاهش پيدا نميكنند بلکه روز به روز افزایش می یابند.
با این تفاسیری که شما فرمودید، در این مورد خاص خانواده قاتل به خصوص دختر 13ساله وی چه گناهی دارند؟
اما به سوال اصلی شما میرسم که به خانواده و بهخصوص دختر فرد مجرم برمیگشت. این رفتار انتقام جویانه هر اندازه هم قابل فهم باشد، چیزی از وخیم بودن آن کم نمیکند. این گونه رفتارها البته خاص جامعه ما نیست، ولی در جوامع توسعه نایافته بسیار رایج و در برخی از جوامع توسعه یافته نیز که پهنههای بزرگ توسعه نایافتگی مادی یا غیر مادی دارند(نظیر آمریکا) بسیار دیده میشود. منظورم تقلیل جرم به مجرم و از آن بدتر به خانواده مجرم است که با هر دیدی به موضوع بنگریم، در این ماجرا نقشی مستقیم ندارند. اینگونه انتقام جویی علیه خانواده فرد مجرم، در جوامع قبیله ای و نظامهای پیش مدرن بسیار رایج بود و هنوز در برخی ازپهنههای بسیار قبیلهای و عقبمانده مثلا در پاکستان و برخی از نقاط آفریقا، ما شاهد اینگونه انتقامجوییهای جماعتی هستیم که در آنها گاه حتی مهم این نیست که چه کسی جرم را مرتکب شده، بلکه از خانواده او انتقام گرفته میشود. همانگونه که گفتم در کشورهایی نظیر آمریکا نیز ما شاهد چنین مسائلی هستیم؛ به گونه ای که خانواده مجرم ناچارند شهرِ وقوع جنایت را ترک کنند. این امر بهروشنی خبر از نبود فضای بحث و پایین بودن مدنیت و شهروندی و نبود امکان یا نبود وجود سازمانهای مردم محوری است که بتوانند مسائل پیچیده اجتماعی را برای مردم بهروشنی توضیح و ايشان را نسبت به آنها آگاه کرده و واکنشهای احساسی را به واکنشهای عقلانی تبدیل کنند.
همانگونه که گفتم در چنین ماجرای دردناکی نه فقط یک خانواده بلکه دستکم دو خانواده درون یک کابوس و وضعیت هولناک کشیده میشوند و گاه هرگز نمیتوانند این درد و این ضربه را از سر بگذرانند. سکوت و روشن نکردن وضعیت و عدم مداخله نیروهای اجتماعی و مسئولان در این مسائل، بدترین کاری است که میتوان انجام داد زیرا عرصه را برای خشونتهای بعدی باز و راه را برای جنایات تازه هموار ميكند. کودکی که بهاين ترتیب منفور جامعه میشودو خانواده ای که بهاين ترتیب طرد میشود، مستقیم یا غیرمستقیم میتواند به یک مساله جدید کشیده شود یا در روابط بعدی خود به آن دامن زند. این امری است که ما از کوچکترینابعاد تا بزرگترین آن، شاهدش بودهایم. بسیاری از کسانی که کودک آزاری میکنند، خود قربانی کودک آزاری بوده اند و همه ما این مثال تاریخی را شنیدهایم که پس از جنگ جهانی اول، نیروهای متفقین چنان آلمان را به جرم برانگیختن این جنگ تحقیر کردند، چنان فشار مالی بر این کشور وارد کردند که سبب بروز فاشیسم در آن شد و میلیونها نفر را در جنگ دوم جهانی به کشتن داد. هرگز از یاد نبریم که هر کنشی به یک واکنش منجر میشود و اغلب واکنشها میتوانند بسیار هولناکتر از کنشها باشند.
علت یا علتهای این موضوع چیست که وقتی یکی از اعضای خانواده، جرمی را مرتکب میشود مثل قتل یا حتی دزدی و... انگار این اقدامات را به پای کل اعضای خانواده وی مینویسند؟
علت آن است که در یک سیستم اجتماعی و فرهنگی كه اعضای آن نتوانستهاند شکل و محتوای جهان جدید را درک کنند، یعنی بفهمند که افراد قبل از هر چیز به عنوان فرد در جامعه حضور دارند و نه به عنوان گروه خود، مرزها شکسته میشود. مشکل آنجاست كه در جوامع مدرن، افراد به عنوان عضو گروه خود نیز در جامعه حضور دارند و رفتار میکنند اما باید این دو نوع حضور را از یکدیگر تفکیک کرد. در مسائل مربوط به جرايم، این کار سادهای نیست. به همین دلیل قانون مداخله میکند. مثلا اگر کودکی جرمی مرتکب شود، بنابر ماهیت جرم ممکن است خانواده او ناچار باشند جرم را بر دوش گرفته وخسارتش را پرداخت کنند. این امر شامل جرايم جنایی نمیشود اما همه ما میدانیم که در کشورهای عقبافتاده منطقه ما چنین نیست؛ یعنی خانواده مجرم نيز ممکن است مجازات شود. در دوران باستان این امر تقریبا شکل خودکار داشت و بسیار رایج بود که نه فقط مجرم بلکه خانواده او نابود شوند یا بهای سختی پرداخت کنند. اگر سردمداران یک شهر باستانی علیه قدرت بالادستی خود شورش می کردند، این امری بسیار رایج بود که در جنگی که درگیر میشد اگر شکست میخوردند، همه مردان از دم تیغ گذرانده شوند و کودکان و زنان به اسارت برده شوند. سیاست دولت آپارتایدی اسرايیل هنوز چنین است؛ یعنی اگر کسی جرمی جنایی مرتکب شود، نه فقط خودش را مجازات، بلکه خانه او را نیز خراب و خانواده اش را آواره می کنند. این یکی از مسائلی است که باعث نفرت شدید جامعه جهانی از این دولت به اصطلاح مدرن اما در واقع یکی از بازماندگان دولتهای باستانی شده است و همچون این دولتها بر اساس قوانین انتقام جویانه جمعی عمل میکند. قرنهاست که دستکم پس از به وجود آمدن دولتهای مدرن، اصول قانونی، تفکیک مجازات را به رسمیت شناخته اما تا امروز هم هنوز آنچه هزاران سال تکرار میشد، در وجود ما از میان نرفته و ممکن است بیدار شود. نفرتهای نژادی، نفرتهای قومی، ملی گراییهای افراطی، نمونههایی از این گونه آسیبهای درونی شده و آماده برای بیدار شدن هستند. روشن است جامعهای که بخواهد جلوی این آسیبها را بگیرد، تلاش میکند که در عین مجازات خاطی، از این مجازات یک موقعیت «انتقام جویانه» نسازد زیرا نسبت به مسئولیت خود در جرم آگاه است، ديگر آنكه به شدت از رسانهای شدن، نمایشیشدن و گسترشدادن خبر و دراماتیزه کردن جرم جلوگیری میکند. این نکته ای اساسی است. در کشور ما اغلب شاهد آن هستیم که افشای یک جنایت، پیش از دستگیری مجرم (مثلا در قتلهای زنجیره ای زنان یا کودکان که سالها پیش اتفاق افتاد) انجام نمیشود؛ استدلال همان است که اولا این امر ممکن است ایجاد وحشت عمومی بکند و ثانیا بر این تاکید می شود که ممکن است این امر سبب اشاعه جرايم مشابه شود. همین نکته، امروز هنوز در مورد برخی از جنایتهای درون خانوادگی در کشور ما رایج است یعنی چندان چیزی از آنها نمی شنویم تا مبادا ایجاد هراس عمومی یا اشاعه آنها شود. این نکته به خودی خود نادرست نیست اما باید با دقت و وسواس زیادی به آن پرداخت اولا از آن رو که جامعه، اگر به دور از هیجان و احساسات غیر قابل کنترل متوجه مشکلات خود بشود، برای آنها چاره ای نیز میاندیشد و اگر نداند چنین مشکلاتی هست، راه به سوی بدتر شدن آنها میبرد. از این گذشته اطلاع از جرم سبب میشود که احتیاط بیشتر شود. اما در هیچ یک از این موارد، نباید اطلاع رسانی به مردم و به قربانیان احتمالی بعدی را با نمایشی کردن، رسانه ای کردن و استفاده و سوءاستفاده از جرايم به ویژه جرايم جنسی که امروزه در کشور ما به شدت در اکثر سایتها و برخی از رونامهها رایج شده است، اشتباه گرفت. تیترهایی که برخی از این سایتها برای اشاره به یک جنایت میزنند، خجالتآور و خود، آسیبزا و تربیتکننده جانیان آتی هستند. جلوگیری از بروز خشونت حتي خشونت زبانی از راههایی است که می تواند آرامش را در یک پهنه اجتماعی حفظ و افزایش دهد و بی توجهی و نایده گرفتن رفتارهایی ساده و به ظاهر بیاهمیت مثل بی ادبیهای روزمره، لمپنیسم، زن ستیزی، فساد و غیره سبب میشود که اینها خود به جرايم بزرگتر دامن بزنند که لزوما به وسیله خود این افراد انجام نمیگیرد، بلکه میتواند به وسیله کنشگران دیگری در شرایط دیگری انجام بگیرد.
با توجه به اینکه در دهه 90 هستيم ، برخی از جملات کلیشه ای دهه 30 یا 40 را می توانیم در برخی موضوعات شاهد باشیم، مثلا مادر رو ببین و دختر رو بگیر و... چرا با توجه به اینکه حدود 40 سال گذشته اما هنوز برخی تفکرات ما در دهههای قدیمی باقی مانده است؟
همانگونه که گفتم این رفتارهای کلیشهای و اینگونه واکنشهای احساسی، نه تنها در یکی دو دهه، بلکه ممکن است تا قرنها از بین نروند. کاری که دولت اسرايیل امروز در مناطق اشغالی میکند، بیرون آمده از سیستمهای قرون وسطایی است و هیچ ربطی به منطق یک دولت مدرن ندارد و مردمش نیز این امر را می پذیرند زیرا دولت توانسته است این را در آنها از طریق رسانهها و شستوشوی مغزی و سوءاستفاده از قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، درونی کند. در محیطهای شهری مدرن نيز، نباید انتظار داشته باشید کلیشههایی که در طول هزاران سال در افراد درونی شدهاند، در طول چند 10 سال از میان بروند. ببینید ما امروز چقدر برایمان احساسات ضد عرب یا ضد افغانها طبیعی است و اصلا به یک ایرانی شوک وارد نمیشود که هر بار مثلا در جایی جنایتی رخ میدهد، بشنود:«کار افغانیهاست» و یا دايم به مردمان عرب در همهجا از جمله رادیو و تلویزیون رسمی کشور توهین میشود، در حالی که ما میلیونها هموطن عرب تبار داریم. دلیل آن است که اینها کلیشههایی هستند که نفرتهای تاریخی بر جای گذاشتهاند، کاری به پایه دار بودن تاریخی یا بی پایه بودنش نداریم، اما بههرحال این کلیشهها میتوانند به دلایل بحران اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ظاهر شوند. نفرتی که سفید پوستان آمریکایی از سیاهان داشتند ، نفرتی که فرانسویها و آلمانیها از هم داشتند، نفرتی که بسیاری از قبایل آفریقایی از یکدیگر داشته و دارند و... همه کلیشههایی هستند که به بزرگترین جنایات تاریخ دامن زده اند. حال وقتی به سطحی از روابط بین مردم عادی که ممکن است شناخت کافی از جامعه و روابط پیچیده آن نداشته باشند میرسیم، نمیتوان از بروز چنین مسائلی تعجب کرد. این وظیفه نخبگان و افراد تحصیلکرده است که همواره، لزوم دوری جستن از کلیشهها را به مردم عادی یادآوری کنند و به آنها نسبت به خطرات تداوم این کلیشهها هشدار بدهند.
چرا در فرهنگ ایرانی جا افتاده خانوادهای که یکی از اعضایش دچار حادثه شده، اینقدر مورد همدردی قرار میگیرد اما خانواده فردی که آزار و اذیت کرده رها میشود؟آیا این اقدام طبیعی است و اصلا باید اینگونه رفتار کرد یا نه و باید به فکر هر دو خانواده بود؟
این به فرهنگ ایرانی ربطی ندارد. این یک امر تقریبا جهانشمول است که گفتم در دوره پیش از انقلابهای صنعتی کمتر بود، زیرا زندگی جماعتی قوانین خودش را داشت و کنترل شدیدی روی اعضایش اعمال میکرد و حتی اگر این کنترل از بین می رفت، راههایی وجود داشت که از گسترش خشونت جلوگیری کند؛راههایی که به نظر ما امروز ممکن است غیر عادلانه و بسیار خشونتبار بیایند اما به آنها باید در منطق دوران پیش شهری نگاه کرد، مثل رسم «خون بس» در غرب ایران؛ اما وقتی فرهنگهای مدرن شهری از راه می رسند و وقتی دنیای مدرن، ایجاد نوعی همنشینی میان گروههای اجتماعی می کند که لزوما با یکدیگر رابطهای همسطح نداشتهاند یعنی در سیستمهای دموکراتیک، روشن است که پیش داوریها به سرعت بر عقل و منطق پیشی می گیرند. در ذهنیت آمریکاییها هنوز خاطره کشتار سیاه پوستان و سرخپوستان این کشور در مجازاتهای جمعی زنده است، اروپاییان می دانند چه جنایاتی علیه کولیها، علیه پروتستانها و علیه یهودیان در این کشورها در دوره پیش صنعتی و حتی پس از آن اتفاق افتاد. ایران نیزاستثنا نیست، ما دچار نوعی متافیزیک شر می شویم که گویی خانوادهای که در آن فردی گناهی کرده، این گناه سبب آلودگی همه اعضای خانواده شدهاست؛ این یک تفکر اسطورهای بهحسابميآيد و ربطی به منطق ندارد و بنابراین برای آن نباید به دنبال دلایل منطقی بود. هانا آرنت این موضوع را در مقاله معروفش «ابتذال شرارت» و در کتابش «توتالیتاریسم» به خوبی تشریح کرده است و نشان می دهد که چگونه افرادی متعارف در شرایطی خاص می توانند به هیولاهایی واقعی تبدیل شوند، زیرا شرارت به موقعیتی مبتذل تبدیل میشود. در جنایتهایی از این دست آنچه خطرناکترین مساله را تشکیل میدهد، بیتفاوت شدن نسبت به شرارت و به قول آرنت، عدم توانایی یا عدم اراده به «اندیشیدن» است. بهاين ترتیب همه چیز به صورت امری بدیهی در می آید؛ هم جنایت اولیه و هم چرخههای باطلی که از دل آن بیرون می آید، می تواند نه فقط روستا و یک شهر کوچک، بلکه همانگونه که دیدیم کل جهان را به یک سیر قهقرایی بکشد. از این رو باید همواره نسبت به این اشباح شرارت هشیار بود. بزرگترین مصیبت در اینجا، تنها از دست رفتن یک کودک معصوم نیست، بلکه از میان رفتن معصومیت همه کودکان و همه قربانیانی است که در آتش بیخردیها و توحش ما میسوزند و زندگی آنها فدای زندگی دیگرانی میشود که هیچ نقشی در آن نداشتهاند و جان از دست رفته یک کودک معصوم بازگرداندنی نیست اما هزاران کودک معصوم دیگر هستند که همه ما وظیفه داریم با بازگشتمان به خرد جمعی از آنها محافظت کنیم.
به نظر شما چه اقداماتی میتوان انجام داد تا از این فرهنگ عبور کنیم؟ در این سوال میخواهم فقط شهروندان جامعه مورد بحث باشند و در سوال بعدی سازمانها مورد توجه قرار بگیرند.
اقدامات زیادی میتوان کرد که به صورت مستقیم بر اینگونه جنایات و پیشگیری از آنها موثر واقع شوند. این اقدامات بیش و پیش از هر چیز به بازاندیشی در روشهایمان در مدیریت جامعه برمی گردد و درک اینکه جامعهای که جرمزاست، باید دلایل این جرمزایی را در خود بیابد وگرنه همواره میتواند سبب تکرار جرایم و بدترشدنشان شود. آزادی و گسترش فضاها و ظرفیت بحث درباره موضوعهایی که در جامعه ما تبدیل به تابو شده اند و یا هنوز در حوزه بحثهای تابویی هستند، مثل مسائل جنسی، مشکلات خانوادگی و خشونتهای جنسی يا مهارگسیختگی جوانان و ارزششدن هنجارشکنیها و...كه مسائلی جدی هستندو باید به آنها پرداخت. وجود تیمهای مشاوره برای همه خانوادههایی که در این قبیل حوادث درگیر میشوند و به خصوص جلوگیری از دخالت مردم دیگر به این ماجراها و رسانهای و نمایشی کردن و حفظ آبروی همه افرادی که خواسته و ناخواسته به این ماجرا کشیده شدهاند، جزو وظایفی است که باید مسئولان مراقب آن باشند که کنترل آنها از دستشان خارج نشود. احترام به قربانیان این جنایات تنها با اشک ریختن به پایان نمیرسد بلکه باید با اندیشیدن به زندگی سالم برای بازماندگان و سلامت آنها و سلامت کل جامعه به تحقق ميرسد.
برای عبور از این فرهنگ، چه سازمانها و مراکزی باید فعالیت کنند؟ آموزشوپرورش،رسانهها،روانشناس و جامعهشناس و... هر کدام از این سازمان ها چه فعالیتهایی را باید انجام دهند تا از این فرهنگ بگذریم؟
در همه این نهادها وکنشگران بیش از هر چیز باید ارادهای عمومی چه از جانب مردم و چه از جانب مسئولان وجود داشته باشد که به این متخصصان، فرصت دخالت بدهند و به خصوص رسانههای غیر مسئول را که به دنبال خوانندههای بیمار می گردند از این ماجرا دور کنند و افرادی را که این جنایات را فرصتی برای دامن زدن به خشونت و نفرت در جامعه میپندارند، بر سر جای خود بنشانند. همه اینها نیاز به آرامش و وقار و احترام گذاشتن به خانوادهها و جانباختگان و کسانی است که تا پایان حیات خود باید غم این حوادث را بر دوش بکشند و دیگر خبری از دارودستههای وحشی که امروز فریادهایشان در همهجا به گوش میرسد، نیست. بنابراین باز هم برای چندمین بار تکرار میکنم باید برخوردی بسیار جدی و سخت با رسانههای زردی کرد که چه در این مورد و چه در موارد دیگر، قصد بهره برداری از غم و اندوه و مصیبت انسانها را دارند . اینها جنایتکارانی هستند که دستکمی از جنایتکار اصلی ندارند.
وقتی در جامعهاي به سر می بریم که دم از حقوق شهروندی میزند اما خانواده جانیان مانند جاده یک طرفه از این حقوق شهروندی بی بهره هستند، به نظر شما در چنين جامعهاي، حقوق شهروندی معنا و مفهومی دارد؟ با توجه به اینکه هر کسی مسئول رفتار خودش است.
بدون شک همه باید از حقوقی مساوی برخوردار باشند اما این بهرهمندي نیاز به جامعه ای آرمانی دارد که هنوز حتی در پیشرفته ترین کشورها نیز ایجاد نشده است؛ اما فکر میکنم فراتر از حفظ حقوق افرادی که در یک خانواده نباید به دلیل جرم فردی دیگران زیر فشار قرار بگیرند، ما نیاز به بازاندیشی جدی بر استوارکردن نهادهای مهمی مثل خانواده و گروهها و جماعتهای جدید شهری نیز داریم. همانگونه که گفتم آنچه درجوامع باستانی، جماعتها را از خطای اعضایشان حفظ میکرد ، يكي این نکته بود که هریک از اعضا کاملا نسبت به مسئولیت خودش به عنوان عضوی از آن جماعت، آگاهی و به آن پایبند بود؛ یعنی میدانست اگرخطایی مرتکب شود، بهایش را نه فقط او، بلکه خانواده و جماعتش پرداخت میکنند. ما نیاز به ایجاد انسجام در نهادهای جماعتی مدرنمان داریم. در این صورت بعید میدانم در خانوادهای منسجم که افراد به یکدیگر وابسته باشند، یک فرد با آگاهی به اینکه بهای جرم او را همه خانواده اش خواهند داد، باز هم با همان آرامش خاطر دست به جنایت بزند. دقت داشته باشیم که آنچه گفتیم، هرگزبهاين معنا نیست که در جامعه مدرن، چون جرم امری فردی است، بنابراین باید از همبستگی گروهی ضروری درون نهاد صرف نظر کرد. چنین امری نه ممکن است و نه مطلوب. اما عوامل محیطی همچون فقر، اعتیاد، کمبودهای گوناگون و سوءمدیریتهای مختلف یک جامعه، سهم خود را در چنین مصیبتهایی دارند.
چرا در نظام آموزشيمان ، كمك به انسانها، به خصوص خانواده افراد بزهكار، آموزش داده نمي شود. آيا اين آموزه با آموزههاي ديني در تعارض است يا غفلت بزرگي روي داده است؟
این آموزه نه فقط با آموزههای باستانی بلکه با آموزههای دینی نیز هیچ تضادی ندارد و اتفاقا همانگونه که گفتم در سیستمهای باستانی همواره پیش بینی شده بود که چگونه با خانوادههای بازمانده رفتار شود. اسارت امروز به نظرما امری بی رحمانه میآید اما در دوران باستان، نوعی حفاظت برای کسانی بود که اگر اسیر نمی شدند از گرسنگی میمردند یا خوراک گرگان بیابان میشدند. وقتی در پهنه ای پس از یک جنگ، گروه مغلوب به هردلیلی اسیر نمیشدند يعني نیازی به اسیر وجود نداشت. مثلا وقتی قبایل کوچنده به جایی حمله میکردند( نظیر مغولها) می دانیم با چه فاجعه ای روبهرو می شدند: همه از دم تیغ میگذشتند. مشکل ما نظامهای باستانی بیرحمانه که در همه جا وجود داشته نیست، مشکل ما یک مدرنیته ناقص و تحمیلی است که به بدترین شکل ممکن پیاده شده و تبعات آن را ما امروز باید تحمل کنیم؛ مشکل در وجود ماشینها نیست که باید هوای آلوده را تحمل کنیم. باید در این باره بیندیشیم که ضدیت با مدرنیته یا تسليم بدون شرط به مدرنیته، هر دو خطرناک هستند. مدرنیته را نه فقط در مدرسه بلکه بیشتر از آن باید در جامعه به افراد آموخت. هر فردی در زندگی و رفتارهای روزمره اش، آموزگاری برای دیگران است و بنابراین همه ما باید براي این مسئولیت خود آماده باشیم. اینکه مدارس ما چنین نمیکنندجای خود، اما ما نيز چنین چیزی را از مدارسمان نمیخواهیم و خودمان درس همبستگی و دلسوزی به کودکانمان نمیدهیم و برعکس به آنها درس برترشدن و بردن در رقابتها و جایزه گرفتن و سر بیرون آوردن از جمع و بر دیگران حاکم شدن میدهیم که نتیجهاش همین است که هر روز شاهدش هستیم.
سازمانهاي مسئول مانند بهزيستي يا وزارت بهداشت نيز متاسفانه فقط به خانواده قربانيان رسيدگي كرده و از خانواده جانيان چشمپوشي ميكنند، اين كج سليقگي ريشه در كجا دارد؟
همه شهروندان یک شهر باید از حقوق برابر برخوردار باشند و اگر چنین نباشد، همان قدر ظالمانه رفتار کردهایم که از حقوق خانوادههای قربانی دفاع نکنیم. این از جمله سوءمدیریتهایی است که باید به آن رسیدگی کرد اما باز هم تکرار می کنم جای بحث درباره راه حل این مسائل، لزوما در صفحه حوادث روزنامهها نیست. ابتدا باید اجازه داد که مسائل احساسی کنار بروند یا در جهان خود سیر کنند. کار قانونگذاری و مدیریت آسیبهای اجتماعی را نمیتوان با جریانهای احساسی جامعه اشتباه گرفت وگرنه ما وارد چرخههای خشونت بی پایانی میشویم که هیچ کسی از آن سالم بیرون نمیآید. سازمانهایی نظیر بهزیستی برای کمک به همه مردم ساخته شدهاند و نباید کاری به اینکه منشا این فرد چیست یا عقایدش کدام است، داشته باشند. برای هر امری نهادی هست که اگر هر نهاد و گروهی کار خودش را درست و انسانی انجام بدهد، ما بسیار کمتر مشکل خواهیم داشت.
متن كامل اين گفت وگو را
در سايت «قانون» بخوانيد
ghanoondaily.ir
سایر اخبار این روزنامه
دولت كار نامه خوبي در بحث شفافسازي نداشته است
ناگفته هاي خانواده هاي قاتل و مقتول چهل روز بعد از آتنا
به دنبال تغییر در بحث کودک همسری هستیم
دومينـوي اخراج
روحاني به تفكر ۲۴ ميليوني حاميانش يك كابينه بدهكار است
ترافيك و آلودگي هوا اولويت شهردار تهران باشد
جناب شريعتمداري! بند آخر را اول شروع كنيد
تلگرام، از انتخابات تا رای اعتماد
هردو خانواده در كابوس هستند