دانشگاه اسلامی یک «باید» است برای ادامه راه

 نهاد علم در کشور ما با نهاد دانشگاه الزاما یکی نیست. نهاد علم در ایران یک ریشه چندهزار ساله دارد. اما نهاد دانشگاه، یک نهاد متعلق به جهان مدرن است و در کشور ما قدمتی بیش از 100 سال ندارد؛ اگر تاسیس دانشگاه تهران را در نظر داشته باشیم کمتر از 100سال و اگر به دارالفنون برگردیم، باید قدری بیش از 100سال باشد. اما بحث اصلی این است که ورود دانشگاه به ایران شاید مثل نگاه ما نسبت به بقیه صنایع باشد. ما دانشگاه را وارد نکرده‌ایم، کارخانه‌ای که هدف آن تربیت کارشناس بوده را وارد کشور کردیم. مثل ما مثل کسی است که به غرب رفته و در یک سالن بزرگ به تماشای تئاتر می‌نشیند. او با دیدن نمایش لذت می‌برد. بعد به داخل کشور می‌آید، دوست دارد اینجا هم تئاتری دایر کند، اقداماتی هم صورت می‌دهد اما موفق نمی‌شود. غافل از اینکه در غرب آنچه در صحنه دیده بود حاصل تلاش کارگردان و فیلمنامه‌نویس بوده و فلسفه خاصی پشت آن کار بوده است. داستان ما و دانشگاه هم همین است. ما در حقیقت ساختمان را ساختیم، استادان را آوردیم اما هیچ‌وقت به فلسفه و سیاستگذاری علم و منطقی که می‌خواست ایجاد حرکت کند، فکر نکردیم و شاید به خوبی هم با آن آشنا نبودیم. اما به هرحال دانشگاه به کشور ما وارد شد و به‌عنوان یک میهمان کار خود را شروع کرد. تا انقلاب اسلامی اتفاق خاصی در دانشگاه‌ها رخ نداد، اما پس از پیروزی انقلاب – با توجه به اهمیت سه ساحت مهم در دانشگاه یعنی ساحت دانش تخصصی، مهارتی و اجتماعی- دانش اجتماعی که به بخش مردمی تعلق داشت تکمیل و به آن اهمیت فراوانی داده شد. با پیروزی انقلاب اسلامی دانشگاه که در مقابل نهاد سنتی علم در کشور ما قرار داشت، نه‌تنها از جانب حضرت امام(ره) تکفیر و تعطیل نشد، بلکه به‌عنوان منشأ تحول هم شناخته شد. اما همین دانشگاه باید تحول خاص خود را پیدا می‌کرد و ادبیات جدید برای آن حاصل می‌شد. یعنی قرار بود کارخانه آدم‌سازی باشد و صلاح و فساد جامعه وابسته به آن باشد. اما دانشگاهی که کارکردش صرفا تربیت کارشناس بود، نمی‌توانست این نقش را ایفا کند. بعد از جنگ تحمیلی با رهبری مقام معظم رهبری به دورانی رسیدیم که در فکر و دکترین حرکت ایشان علم و اقتصاد و فرهنگ مبانی اقتدار جامعه به‌حساب می‌آمد و اینها باید درهم تنیده می‌شد تا منشأ ایجاد تحول باشد. این کار نه‌تنها ترویج و فراگیر شدن علم بود بلکه نسبت مستقیمی با جامعه و زیست‌بوم ما پیدا می‌کرد. وقتی صحبت از علم می‌شود باید سراغ علم جدید برویم. این علم، فلسفه خود را دارد و برآمده از تفکر فلسفی است که در غرب از 300 سال اخیر به دست ما رسیده است.  اگرچه این امر در امتداد علم دوره تمدنی ما بود، در حقیقت با یکسری تغییر و مبانی دیگری نسبت به مبانی دوره تمدنی ما شکل گرفته بود. اینجا علم فعالیتی درهم تنیده بود که سوالاتش را از تکنیک می‌گرفت و درحقیقت تکنیک پیشران آن به حساب می‌آمد. اما این علم مسلما نمی‌توانست پیشرفت را با مبانی مورد نظر ما رقم بزند. ما باید رجوعی به مبانی خود داشته باشیم و البته آن علوم را هم درنهایت کلام یاد بگیریم. اما توقف در آن منشأ توسعه و پیشرفت ما نیست، چون مبانی آن با مبانی زیست‌بوم ما همخوانی ندارد و ما باید پس از درک مبانی خود، با نگاه نو، علمی را می‌ساختیم که «شدن» در عین ذات آن بود. به‌عنوان مثال ما دانشگاه را از غرب وارد کردیم و هر 10 یا 20 سال مثل آنچه در کارخانه دستگاه‌ها را به‌روزرسانی می‌کنند، به دنبال به‌روز‌رسانی کتب درسی بودیم، این نگاه که بعد از چندین سال باید کتب درسی به‌روز‌رسانی شود، به این معنی بود که به دانشگاه هم نگاه صنعتی و کارخانه‌ای داشتیم. ما باید علمی را گسترش می‌دادیم که «تحول» در عین ذات آن بود. حال اینجاست که ما نیازمند یک علم تمدن‌ساز هستیم که بتواند تمدن نوین اسلامی را خلق کند؛ چیزی که باید به وسیله دانشگاه اسلامی صورت پذیرد. یعنی دانشگاه اسلامی فقط دانشگاهی نیست که در آن مسجد و نماز را توسعه دهیم. اگرچه شعائر الهی باید رعایت شود، اما نگاه به علم هم باید تغییر کند. دانشگاه اسلامی در نظر ما باید جنبه تمدن‌سازی داشته باشد و مولفه‌هایی هم دارد؛ «آزاداندیشی، مناظره، گفت‌وگو،  نوآوری، پیشرفت علمی و در یک کلام تمدن‌سازی» مولفه‌های اصلی این دانشگاهند. دانشگاه اسلامی، امروز یک «شاید» نیست، بلکه یک «باید» است برای ادامه راه.