کارخانه مقاله‌سازی

این داستان را برای دوستان زیادی تعریف کرده‌ام. موضوع از آنجا شروع می‌شود که یک بار در یک اتوبوس میان‌شهری با ‌چند سرباز وظیفه همسفر شده بودم که از بیهوده تلف‌شدن وقتشان در پادگان و دوران سربازی گله‌مند بودند. بعد از گپ کوتاهی که با ایشان در استراحتگاهی میان راه داشتم، سوار اتوبوس شدم و در ادامه راه از پنجره به بیابان می‌نگریستم. در این بین انبوه کیسه‌های نایلونی رهاشده در بیابان نظرم را جلب کرد. کیسه‌هایی که به بوته‌ها چنگ انداخته بودند تا باد نتواند آنها را جابه‌جا کند. به عادت معلمی خود سعی کردم تخمینی از حجم کیسه‌های رهاشده بزنم،‌ اعداد در ذهنم سر به فلک زدند. همان لحظه راه‌حلی عاجل و هوشمندانه برای این مشکل (در واقع دو مشکل)‌ به ذهنم خطور کرد. با خود گفتم اگر من در این کشور بر مسند تصمیم‌گیری بودم، می‌توانستم مشکلی از مشکلات کشور را حل کنم. راه‌حل ساده و آسان بود. کافی است که به هر سرباز بگوییم به ازای هر کیلو زباله‌ای که از بیابان بزداید، یک روز از دوران سربازی را به پاس خدمتی که به کشورش کرده، می‌بخشیم. مگر نه اینکه ایشان سربازانی هستند که باید در خدمت کشور خود زمانی را به اجبار بگذرانند. خب این هم خدمتی است ارزنده در جنگی با آلودگی و پلیدی. 
در ذهن به راه‌حل هوشمندانه خود افتخار می‌کردم و از اینکه در آن مسند ذهنی نیستم تا بتوانم با قانون یا بخشنامه‌ای آن را پیاده کنم، حسرت می‌خوردم. مطمئنا با اعلام این قانون تعداد زیادی از سربازان مرخصی گرفته و سر به بیابان می‌گذاشتند و دسته‌دسته کیسه‌های رهاشده در بیابان‌ها را در گونی‌ها چپانده و به مراکز توزین و احتساب کسر خدمت تحویل می‌دادند. برای کوتاه‌شدن زمان سفر تصمیم گرفتم این بازی ذهنی را ادامه دهم. شاید این از مواهب نبودن در همان مسند قدرت بود که به من فرصت کافی می‌داد به عواقب تصمیمم کمی فکر کنم. موهبتی که می‌دانم خیلی از تصمیم‌گیران کشور از آن بی‌بهره‌اند. می‌شد حدس زد که کار جمع‌کردن کیسه‌ها در همان فاز اول خاتمه نیابد. بدیهی است که والدین متمولی با فرزندان تنبل و تن‌پرور وجود دارند که حاضرند برای کسر خدمت عزیز دردانه‌‌شان هزینه کنند تا دیگرانی به جای سوگولی‌هایشان زباله جمع کنند. هرچند این آن چیزی نیست که قانون‌گذار انتظارش را داشت، ولی در هر صورت در جهت حصول به نتیجه مورد انتظار است. اما هر جا پولی برای ارائه خدمتی جابه‌جا شود، آغازی برای یک تجارت است و اینجاست که احتمالا در مرحله بعد نوبت به شرکت‌های تجاری آشغال‌جمع‌کن برای تسهیل این تجارت می‌رسد. شرکت‌هایی که افرادی را به استخدام درمی‌آورند تا آشغال جمع کنند و آنها را به قیمت مناسب و رقابتی به مشتریان کسر خدمت خود بفروشند. هنوز به انتهای سفر نرسیده بودم و فرصت داشتم که تخیلم را باز به کار ببرم تا قدم بعدی را نیز پیش‌بینی کنم. با شروع به کار شرکت‌ها مطمئنا بیابان‌ها روز به روز تمیز و تمیزتر می‌شدند و یافتن کیسه‌ای در بیابان مشکل و مشکل‌تر، ولی متقاضیان همچنان در صف دریافت آشغال. قانون آشنای عرضه و تقاضا در این زمان به کمک شرکت‌ها می‌آید تا قیمت کالای ارزشمند خود را به نرخ روز و متناسب با سخت‌ترشدن فرایند یافتن زباله‌ای در بیابان افزایش دهند. بالاخره روزی می‌رسد که قیمت کیسه نایلون مصرف‌شده و رهاشده در بیابان از قیمت کیسه نو بالاتر می‌رود. در اینجاست که نوابغی از دنیای تجارت کارخانه‌هایی به پا خواهند کرد که در آنجا کیسه‌های نو را مچاله کرده و به متقاضیان زباله بفروشند! مدتی بود که سفر به پایان رسیده بود و از همراهان سربازم خداحافظی کرده بودم. اکنون در اتوبوس شهری در خیابان‌های شلوغ تهران در حرکت بودم. ولی همچنان در فکر سرنوشت قانون هوشمندانه‌ام بودم. شروعش خیلی خوب بود، ولی چرا این‌گونه فاجعه‌بار و با کارخانه آشغال‌سازی تمام شد؟ شاید به این دلیل که هر قانونی را عمری باید. وقتی به میدان انقلاب رسیدم، از اتوبوس پیاده شدم. نگاهی به اطراف خود انداختم. ناگهان متوجه شدم که در و دیوار خیابان را آگهی‌های کارخانه‌های آشغال‌سازی از نوع تولید مقاله و پایان‌نامه پر کرده است. آشغال‌هایی که حتما بازارشان هنوز خیلی‌ گرم است و کارخانه‌هایی که چرخ‌هایشان به سرعت در گردش است. مطمئن هستم در روزگاری دور متفکرانی برای حل مشکل «غریبه‌بودن دانشگاه‌ها و دانشگاهیان کشور با استانداردهای بین‌المللی پژوهش» راه‌حل هوشمندانه‌ای داشته‌اند، راه‌حل ساده ارج‌نهادن به مقالات منتشره در مجلات بین‌المللی. هرچند این قانون در سال‌های اول خود تأثیر مثبتش را بر فضای علم و پژوهش گذاشت، ولی متأسفانه قانون‌گذاران در این سال‌ها فراموش کردند که هر قانونی را اگر نه عمری، حداقل رصد و ویرایشی باید. تا زمانی که این آیین‌نامه‌ها به آشغال‌ها همان بهایی را بدهند که به پژوهش‌های ناب، آنها خریدار دارند.