شهیدی که خیلی‌ها را متحول کرد


تهیه و تنظیم: کامران پورعباس
ابراهیم هادی شهید گمنامی است که فرمانده گروه چریکی شهید اندرزگو بود. شهید هادی به «سردار کمیل» و «پهلوان بیمزار» معروف شده و خواندن خاطراتش خیلی‌ها را به طور معجزه‌آسایی متحول نموده است.
متحول شدن
در اثر مطالعه خاطرات شهید


پایگاه بسیج و کانون فرهنگی هنری عاشقان کربلا در اسلامشهر مسابقه بزرگ کتابخوانی شهید ابراهیم هادی را با محوریت کتاب «سلام بر ابراهیم1» که مجموعه خاطرات شهید از تولد تا شهادت است، برگزار نموده است که با استقبال گسترده‌ای مواجه شد.
در این مسابقه کتبی، 40 سؤال تستی از مطالب و مضمون کتاب «سلام بر ابراهیم1» طرح شد و یک سؤال تشریحی با این عنوان که «از خواندن این کتاب چه نتیجه‌ای گرفتید؟» واقعاً در طول این مسابقه صحنه‌های مشاهده شد بس عظیم.
اکثریت قریب به اتفاق شرکت‌کنندگان در نتیجه مطالعه کتاب و تفکر در آن دچار تغییر و تحول شده بودند. دلنوشته‌هایی که شرکت‌کنندگان مسابقه در پاسخ به سؤال تشریحی نوشته بودند حکایت از آن داشت که اکثریت کتاب را عمیق مطالعه نموده و تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. مطالبی از اثرگذاری کتاب روی زندگیشان و تغییر و تحول روحیشان نوشته بودند که بسیار عظیم و شگفت‌انگیز و حیرت‌آور بود.
عباراتی همچون یاد گرفتم، درس گرفتم، الگو گرفتم، تصمیم گرفتم و... تقریباً در تمامی دلنوشته‌ها موج میزد.
نمازخوان شدن، تقویت نماز و حجاب، روی آوردن به توکل و توسل و برادر خود دانستنِ شهید ابراهیم هادی نیز بسیار در نوشته‌ها وجود داشت.
از نکات شگفت‌انگیزِ دیگر آنکه شرکت‌کنندگانِ دارای سن بسیار پایین نیز بسیار با کتاب ارتباط برقرار کرده و دچار تحولات روحی بزرگی شده بودند.
شروع یک زندگی جدید
گزیده‌ای از دلنوشته‌های کسانی که با خواندن کتاب متحول شده‌اند(بالغ بر هشتاد اظهارنظر) را می‌خوانید:
«من هم مثل آن خانومی که مشکل بزرگی داشت و به شهید هادی متوسل شده بود برای حل مشکلش، دست به دامن این شهید بزرگوار شدم تا وساطت کند و خداوند مرا به حاجت دلم برساند. ان شاء‌الله بتوانیم اندکی از اخلاق و معرفت و عرفان این شهید را در وجودمان ایجاد کنیم و بتوانیم از بندگان مخلص خدا باشیم و فرزندانی را تربیت کنیم که همچون ابراهیم، ادامه دهنده راه شهدا باشند و مورد عنایت حضرت زهرا(س) و امام زمان(عج) قرار گیرند و گوش به فرمان حضرت آقا باشند و در اطاعت از فرمان مقام معظم رهبری از هیچ کوششی دریغ نکنند. به راستی که شهدا زنده‌اند...»
***
«اینکه بگوییم چه درسی گرفته ایم خودش چندین جلد کتاب است.... خواندن این کتاب تلنگری بود برای من و تمام سعی من این است که تمام رفتارهای گذشته ام را تغییر دهم تا اول خدا و بعد شهید ابراهیم هادی از من راضی باشد و در پایان آرزو می‌کنم که همه مردم این گنج بزرگ را مطالعه می‌کردند و شاهد تغییر رفتار و نگاه خود می‌شدند.
***
«من قول می‌دهم به ایشان (شهید ابراهیم هادی) چادر و حجاب که یادگاری حضرت زهرای مرضیه(س) است را برای همیشه حفظ کنم و در راه رسیدن به معرفت و اخلاصی نیکو همواره تلاش کنم.»
***
«من اگر در این مسابقه رتبه‌ای هم کسب نکنم اما همین که توفیق حضور در این طرح را داشتم خدا را شاکرم و تنها مطالعه این کتاب ارزشمند مرهمی بر مشکلات زندگی من بوده است و شهید هادی شهید زنده‌ای است که برای حل مشکلاتم و درد دل از ایشان کمک می‌گیرم.»
***
«آشنایی من با شهید بی‌مزار ابراهیم هادی از نظر من یک چیزی فراتر از معجزه بود...! معجزه‌ای که به من آموخت فضای مجازی و رنگ لباس و مدهای امروزی مهم نیستند بلکه آنچه در این جامعه مهم است: ازخودگذشتگی، انسانیت، رشادت و مروت است.من؛ این بنده حقیر در برابر همه کسانی که همانند شهید ابراهیم هادی هستند سر خم می‌کنم و با افتخار این شهید را الگوی اخلاق عملی خود معرفی می‌کنم...! من خودم را خوب می‌شناسم از حالا به بعد این شهید را برادر خودم می‌دانم و هر موقع که یاد عدد 26 یا همان قطعه 26 افتادم فاتحه‌ای برای همه شهدای گمنام می‌خوانم. به قول رزمنده‌ها در جبهه گیلان غرب ابراهیم فراتر از رزمنده‌ای است با خصائص پوریای ولی!من با خواندن این کتاب دلباخته این جمله شده‌ام: «شهید ابراهیم هادی گمنام و غریب همانند مادرش حضرت زهرا(س) در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.»
***
«باید خدا را شاکر باشم که سعادت مطالعه این کتاب نصیبم شد تا بتوانم با الگو قرار دادن شهید کمی از بار گناهانم را کم کنم و در زندگی از رفتار و منش ایشان استفاده کنم.‌»
***
«کتاب سلام بر ابراهیم نوعی ابزار هدایت‌کننده برای من بود به گونه‌ای که راه را همچون چراغی فروزان برای من روشن ساخت و فانوسی بود که در ظلمات از آن استفاده کنم.‌»
***
«خواندن این کتاب دریچه‌ای دیگر که برای من هم بود باز کرد سعی خواهم کرد راه ایشان را ادامه دهم و در اعمال و رفتار مثل ایشان باشم از جمله اینکه تصمیم دارم هر جمعه شب به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفته و دعای کمیل را ترک نکنم.»
***
«به قول داش مشتی‌های امروزی: هیچ وقت فراموشت نمی‌کنم داش ابراهیم. توخیلی چیزارو به من یاد دادی. اینکه چه جوری میتونم پیش امامان و خداوند محبوب باشم.
این کتاب خیلی چیزا رو بهم آموخت. کاری کرد که نزدیک بشم به خدا، بتونم نمازمو اول وقت بخونم. چادرم رو سر کنم. دختر ناز و لطیفه پس من باید از ارزش خودم به کمک چادر نگهداری کنم. »
***
«از وقتی این کتاب را خواندم همیشه موقع اذان به یاد شهید هادی می‌افتم و سعی می‌کنم نمازم را اول وقت بخوانم.»
***
«بعد از خواندن این کتاب خیلی از رفتار، خلق و خو، منش و دیگر صفاتم تغییر کرد به نوعی نتایجی از این کتاب که در زندگی ام بسیار تأثیر گذاشت.»
گفتنی است، متن همه دلنوشته‌های برگزیده در کانال مسابقه کتابخوانی شهید ابراهیم هادی به نشانی KETAB109@ منتشر شده است.
در ادامه مروری بر زندگینامه این شهید بزرگوار می‌نماییم.
زندگینامه شهید
ابراهیم در اول اردیبهشت سال 1336 در حوالی میدان خراسان دیده به جهان گشود. پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
در سال 1355 دیپلم ادبی گرفت.
حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت‌های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت‌بدنی مشغول خدمت و بعد از آن به آموزش‌وپرورش منتقل شد و بعنوان معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز و بوم پرداخت.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال و کشتی بی‌نظیر بود.
با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی‌دراز و گیلان غرب تا دشتهای سوزان جنوب سلحشورانه حماسه‌آفرینی نمود.
ابراهیم در عملیات والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه‌های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند.
سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه‌های باقی مانده به عقب، به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
خورشيدي براي راهيان نور
در صفحه 222 تا 224 جلد اول کتاب سلام بر ابراهیم به نقل از سعيد قاسمي آمده است:
«سال 1369 وقتي كه آزادگان به ميهن بازگشتند بعضی‌ها هنوز منتظر بازگشت ابراهيم بودند (هر چند دو نفر به نام‌هاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند) ولي اميد همه بچه‌ها نا‌اميد شد.
سال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم براي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.
در اين سفر اعضاي گروه با پيكر چند شهيد برخورد كردند و آنها را به تهران منتقل كردند.
چند روز بعد رفته بودیم بازديد از خانواده شهدا. مادر شهيدی به من گفت: شما مي‌دانيد پسر من كجا شهيد شده!؟
گفتم: بله ما با هم بوديم.
پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نمي‌توانيد پيكرش را پیدا کنید و برگردانيد. با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم.
روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم. با هم قرار گذاشتیم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم، مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم.
پس از جست‌وجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد.
پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جست‌وجو شدند.
عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه‌هاي تفحص كه ابراهيم را مي‌شناختند، مي‌گفتند: بنيان‌گذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عمليات‌ها به دنبال پيكر شهدا مي‌گشت.
پنج سال پس از پايان جنگ، بالاخره با سختي‌هاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد. پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا مي‌شد. در انتهاي كانال تعداد زيادي از شهدا كنار هم چيده شده بودند. به راحتي پيكرهاي آنها از كانال خارج شد، اما از ابراهيم خبري نبود!
علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشگر بود. او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال کمیل در محاصره دشمن قرار داشت.
علی خود را مديون ابراهيم مي‌دانست و مي‌گفت: كسي غربت فكه را نمی‌داند، چقدر از بچه‌هاي مظلوم ما در اين كانال‌ها هستند. خاك فكه بوي غربت كربلا مي دهد.
يك روز در حين جست‌وجو، پيكر شهيدي پيدا شد. در وسايل همراه او دفترچه يادداشتي قرار داشت كه بعد از گذشت سال‌ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرين صفحه اين دفترچه نوشته بود: «امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب و غذا را جيره‌بندي كرده‌ايم. شهدا در انتهاي كانال كنار هم قرار دارند. ديگر شهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه‌ات اي پسر فاطمه!»
بچه‌ها با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شدند و باز هم به جست‌وجوي خودشان ادامه دادند.
اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا، خبري از ابراهيم نبود. مدتی بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد.
ایشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟!
او مي‌خواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشيدي براي راهيان نور باشد.»
تا خود را نسازيم
 جامعه ساخته نمي‌شود
در وصیتنامه شهید ابراهیم هادی آمده است:
«خدايا،‌ اي معبودم و معشوقم و همه كس و كارم، نمي‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستايش كنم ولي همين قدر مي‌دانم كه هر كس تو را شناخت، عاشقت شد و هر كس عاشقت شد، دست از همه چيز شسته و به سوي تو مي‌شتابد و اين را به خوبي در خود احساس كردم و مي‌كنم.
خدايا عشق به انقلاب اسلامي و رهبر كبير انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است كه اگر تكه‌تكه‌ام كنند و يا زير سخت‌ترين شكنجه‌ها قرار گيرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصاً مسئولين امر تذكر مي‌دهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد، منحرف ننمايد.
ديگر اين كه سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرك و ريا، حسادت و بغض پاك نماييد تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آن‌چنان كه خداوند، اسلام و امام مي‌خواهند، انجام داده باشيد اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نمي‌شود.»