روابط عمومی؛ علم تا عمل

سال‌ها قبل وقتی تازه جنگ تمام ‌شده بود، در مجله فرهنگی «روزگار وصل» یادداشتی با این مضمون نوشتم: برای کی بنویسم؟ برای که بگویم؟ چرا بگویم؟ چه بگویم؟ از کجا بگویم؟ چگونه بگویم و اگر گفتم یا نوشتم چه خواهد شد؟ چه تاثیری خواهد داشت؟ مگر این ‌قدر گفتند و یا نوشتند
چه شد؟ حالا در مورد روابط عمومی و جایگاه آن چه بگویم و چه بنویسم که تاثیری بر جامعه و خصوصاً دولتمردان داشته باشد؟ چه می‌توان در مورد روابط عمومی گفت و نوشت که کسی تا امروز نگفته باشد؟ از من خواسته‌اند در مورد روابط عمومی از علم تا عمل بگویم و بنویسم.
در یادداشتی دیگر، یکی از ساده‌ترین پاسخ‌ها در برابر این سوال که می‌پرسند روابط عمومی یعنی چه؟ را نوشته و پاسخ داده‌ام.
پاسخ این است که بعضی می‌گویند: نمی‌دانیم، اما روابط عمومی واقعیتی است که ظاهراً خیلی لازم است، مهم است و همه‌جا به درد می‌خورد. این مهم بودن را


وزیر و وکیل و رئیس‌جمهور و مدیرکل و بانکدار و مهماندار و هتلدار و همه و همه می‌دانند،
همه می‌دانندکه روابط عمومی خیلی لازم است.
آن‌قدر لازم است که بعضی از آقایان وزرا و مدیران، از دامپزشک تا گیاه‌پزشک، از قصاب تا بقال، از با کاره تا بیکاره را که البته مشاغل مهم و ارزشمندی است در جایگاه مدیرکل روابط عمومی و رئیس و مشاور روابط عمومی گنجانده و می‌گنجاند، اما از دانش ارتباطات و فارغ‌التحصیلان این رشته استفاده نمی‌کنند.
آیا اهمیت از این بیشتر می‌شود؟
یک‌صد سال از دانش کلاسیک معاصر روابط عمومی در دنیا و چند هزار سال تاریخی به بلندای آدم و حوا و 7۰ ، 60 سال از روابط عمومی علمی در کشور خود ما با ۵۰ سال حضور دانشگاهی رشته ارتباطات و چه و چه می‌گذرد اما هنوز هم در دولت و بسیاری از سازمان‌ها، مدیران، افراد بیکاره را روانه اداره روابط عمومی می‌کنند.
درد از این بیشتر؟
اما اگر این‌ها را نگوییم، ننویسیم، نگویند، ننویسند، اگر این سمینار‌ها و همایش‌ها هم نباشد که دیگر فاتحه روابط عمومی را باید به‌ طورجدی خواند.
یک مرد غیرتمند عشایر در خیلی سال‌ها قبل
به یک مقام عالی‌رتبه که برای بازدید به منطقه محروم آن‌ها رفته بود و...
از او سوال کرده بودند که اوضاع‌تان چطور است؟ گفته بود؟ تو که با بادی آیی و با بادی روی، چه می‌دانی درد ما چیست؟
معنای جمله چنین است: تو که با هواپیما می‌آیی و با هلیکوپتر می‌روی، چه می‌دانی درد مردمی که نه راه دارند و نه جاده و
نه غذا و نه پوشاک چگونه است؟
حالا این مثال چه ربطی به روابطعمومی و جایگاه آن و مشکلاتش دارد، من هم نمی‌دانم. خودتان یک ‌جوری ربطش دهید که بودار نشود.
دوستی توصیه کرد که در حرف‌ها و نوشته‌هایم به جوان‌تر‌ها بیشتر توصیه کنم.
حالا این روزها هر چه به دوروبرم نگاه می‌کنم، از خودم جوان‌تر و خام‌تر نمی‌بینم.
ما و مجنون هم‌سفر بودیم در دشت جنون او به مقصد‌ها رسید و ما هنوز آواره‌ایم
اما دو توصیه مشخص برای آن‌ یکی دو نفری که تصادفی از من کوچک‌ترند و این نوشته را می‌خوانند، عرض می‌کنم.
‌1-‌ یاد بگیریم که با کمتر از خود بازی نکنیم، بازی‌تان خراب می‌شود. حتی حریف تمرینی بهتر است هم‌سطح و یا قدرتر از خودمان باشد، هرگز خودتان را با هیچ تنبلی مقایسه نکنید. مدیران کم‌عرضه فراوان‌ترند، ملاک شما کم‌عرضه‌ها نباشد، تلاش کنید با بهتر از خود مقایسه شوید.
2-‌ دوم آنکه به ادبیات فارسی اهمیت دهید. زبانی که رودکی در بخارا با آن نرد عشق باخته و نظامی در گنجه بدان پنج گنج ساخته و فردوسی در طوس شاهنامه پرداخته و سعدی و حافظ و صائب و خواجو و مولانایش بدان طرح غزل انداخته‌اند، این زبان، زبانی است که ملاط سیمان در ساختن برج و بارو است. طبایع گوناگون کُرد، لُر ، بلوچ، گیلک، فارس، عرب و عجم را به هم جوش داده و ترکیب هویت ایرانی را تا امروز تاریخ و فردای دنیا ساخته است.
حالا هر کس می‌گوید، این زبان، کاربرد ندارد، یا نادان است و یا دشمن. من هم تاکیدمی‌کنم که در کنار ادبیات فارسی که بچه‌های روابط عمومی باید بخوانند و بخوانند، زبان دوم و سوم و چهارم خارجی و زبان فنّاوری کامپیوتر را هم بیاموزید که دنیا، دهکده کوچکی
شده است.
(مرا به تجربه معلوم پس از 40سال یا 30 سال یا 50 سال که قدر مرد به علم است و البته قدر علم به مال) این هم طنزی از استاد باستانی پاریزی بود، که یادی از او کرده باشیم.