مراد فرهادپور معتقد است: ماهیت انتقاد جریان راست افراطی از سرمایه‌داری جهانی، انتزاعی، کلی و بی‌معناست که عمدتا در مفهوم استکبار جهانی تجلی می‌یابد

نئولیبرالیسم و استکبارستیزی خَلط شده اند؟
نقد و طرح حمله به نئولیبرالیسم در عمل انسان را در موضع روزنامه کیهان و جبهه پایداری قرار می‌دهد
رضا نحوی- شاید در میانه حرف‌ها و تحلیل‌های بسیاری که این روزها از نقد سیاست‌های اقتصادی دولت و منش نئولیبرالی در پیش گرفته شده (که یکی از نمودهای عینی‌اش را می‌توان در طرح کارورزی و... دید) تا نقد سرمایه‌داری جهانی به وفور شنیده و می‌خوانیم این سوال مراد فرهاد‌پور که در نشستی پرسیده «سرمایه‌داری در ایران باید از چه موضع و جایگاهی نقد شود»، حایز اهمیتی بسیار است.
اگر این گفته یوسف اباذری را که گفته «تنها دوگانه واقعی انسان امروز، دوگانه سرمایه‌داری و غیرسرمایه‌داری و نه تقابل سنت و مدرنیته است» را به‌عنوان پیش‌فرضی قابل اتکا در نظر بگیریم، بهتر می‌توانیم به تحلیل وضعیت بپردازیم.


دولت دوازدهم توانست با شعارهای پرطمطراقی چون دفاع از آزادی بیان و... بار دیگر بخشی از قدرت را در اختیار بگیرد. تا روند کالایی‌سازی و مقررات‌زدایی از ساحت کار، به روال سابق در حوزه‌های مختلف و بدون وقفه انجام پذیرد. شکی نیست که سیاست‌های نولیبرالی در ایران با سرعت تمام در حال اجرا است؛ به این وضعیت باید فساد سیستماتیک اقتصادی و گسترش رانت خواری را نیز افزود.
در این وضعیت اتفاقی که رخ می‌دهد، این است که دولت اعتدال در نقش یک میانجی، دو سر دو طیف متضاد یعنی راست افراطی و چپ رادیکال را بیش از هر زمانی به هم نزدیک کرده است و این دقیقا همان نکته‌ای است که مراد فرهادپور در نشستی که با موضوع کارورزی برگزار شد، به درستی بر آن تاکید کرد.
سخنان مراد فرهادپور را می‌توان هشداری به جریان چپ تفسیر کرد. در واقع آنچه جریان مستقل فکری بیش از هر زمانی به آن نیازمد است، خودانتقادی و فهم تاریخی دوگانه استکبار- نئولیبرالیسم‌ستیزی است.
فرهادپور در این باره می‌گوید:«آنچه امروزه در ایران شاهدش هستیم، این است که نقد و طرح حمله به نئولیبرالیسم ( یا نقد سیاست‌های اقتصادی دولت دوازدهم) در عمل انسان را در موضع روزنامه کیهان و جبهه پایداری قرار می‌دهد.»
فرهادپور با تحلیل حمله راست افراطی به نئولیبرالیسم شکلی از نقشه راه را برای جریان فکری مستقل ترسیم می‌کند تا شاید نوعی خودآگاهی را از یکی‌شدن دوگانه مبارزه با نئولیبرالیسم-استکبار جهانی ایجاد کند.
بر این اساس، ماهیت انتقاد جریان راست افراطی از سرمایه‌داری جهانی یا استکبار جهانی، از نگاه فرهادپور، انتقادی انتزاعی، کلی، بی‌معنا و گنگ است که عمدتا در کلمه مبارزه با «استکبار» جهانی تجلی می‌یابد.
«در این معنا می‌رسیم به توجیه دست‌راستی از نظام حاکم؛ یک ارتجاع ضدآمریکایی. اگر سعی کنم از شرایط امکان این بحث آغاز کنم، در درجه اول مسئله موضع و جایی که از آن نقد نئولیبرالیسم مطرح می‌شود، مهم است. شکلی از بیان آن می‌تواند تفاوت نفی انضمامی و نفی انتزاعی باشد که هگل مطرح می‌کند و شکل دیگر آن را به‌راحتی اگر وصل کنیم به حقیقت، می‌فهمیم در مقام معرفت و آنچه به‌عنوان حقیقت گفته می‌شود، انواع تحلیل‌هایی است از شرایط خاص؛ شرایطی که همه می‌دانند و بخش‌های ناگفته آن را هم همه می‌دانند.»
فرهادپور توضیح می‌دهد که «بنابراین مسئله اصلی (برای جریان چپ) باید این باشد که نقد از چه موضعی و با چه بیانی باید مطرح می‌شود.»
او سپس با ارائه تحلیلی تاریخی – انضمامی از مفهوم جایگاه نقادی چپ به مفهوم حذف، سرکوب و تکرار مداوم سرکوب ساختاری جایگاه نقاد می‌پردازد:«اینکه اعلام نقد باید از جایگاه خاصی گفته شود و بحث‌های موجود به شکل ساختاری براساس حذف و سرکوب این جایگاه مطرح ‌شوند؛ جایگاهی که تحلیل آن بدون درنظرگرفتن خاستگاه‌های تاریخی‌اش ممکن نیست.»
او با رجوع به آرای فروید توضیح می‌دهد:«حذف این موضع در ساحت سیاسی-اجتماعی همان‌طور که فروید به ما یاد داده است، همواره به ما برخواهد گشت، سرکوب اولیه هیچ‌گاه تمام نمی‌شود و تکرار می‌شود. تکرار امر سرکوب‌شده واقعیت موجود را می‌سازد. وقتی برگردیم به ریشه‌های تاریخی این بحث، برای من کاملا روشن است؛ حذف آن موضع که اسم کلیش را می‌گذاریم «چپ»، شرط برساخته‌شدن وضعیتی است که تا امروز تکرار شده است. حذف چپ در ابتدای انقلاب، آن استثناهای تاریخی وضعیت است که امکان تکرار حذف‌های بعدی و ساخته شدن وضعیت سرکوب را امکان می‌بخشد. ردشدن از کنار این مسئله به خاطر شرایط و ناتوانی از اسم بردن که خود من هم دخیلش هستم، ما را به این فکر می‌اندازد که به این شکل نقد (نقد نئولیبرالیسم) شک کنیم؛ چون نمی‌توانیم سابقه تاریخی سرکوب این جایگاه را بیان کنیم. این آنجایی است که من از عدم امکان نقد سرمایه‌داری به این معنا حرف می‌زنم، چراکه خیلی سریع شما را در جبهه پایداری قرار می‌دهد، حالا با واژگان مدرن‌تر. آن‌ها می‌گویند استکبار، ما می‌گوییم سرمایه‌داری جهانی.»
همه دولت‌ها اعم از راست‌گراها، اصلاحات، اعتدال و دولت سازندگی همه در راستای ادغام ایران با نظام جهانی سرمایه عمل می‌کردند.
ایران به عنوان واردکننده کالاهای مصرفی و صاردکننده مواد اولیه در خدمت سرمایه جهانی درمی‌آید و در شکل‌های جدیدتر امروزی ادغام ادامه می‌یابد.
فرهادپور می‌گوید:«اگر این مسئله عدم امکان را جدی بگیریم، در ادامه بحث به این نتیجه می‌رسم که عملا از چه دیدگاهی می‌شود دوباره این بحث را توجیه کرد و آن چیزی را که ضروری و واضح است به میان کشید. تاریخ، سیاست و نقد اقتصاد سیاسی یعنی نقد سیاسی اقتصاد، یعنی درگیری با تاریخ. اگر قرار باشد به عنوان افق همه این بحث‌ها را مطرح کنیم، شرایط خاص کنونی را چگونه می‌توان به این افق وصل کرد؟ مباحثی که امروز مطرح شد، به‌درستی به راست‌گرا بودن تمام دولت‌ها بعد از انقلاب اشاره کرد که در حذف گزینه چپ ریشه دارد که اجازه داد انواع و اقسام راست‌گرایی و در نهایت جناح افراطی اصولگرا تحقق پیدا کند. کلیت راست‌گرایی به شکلی نمود همان حذف اولیه است که در تداوم خود مدام یادآوری می‌کند موضع چپ حذف شده است. دولت نهایتا اجازه می‌دهد در گوشه‌ای، در دانشکده‌ای نشستی در دفاع از حقوق نیروی کار برگزار شود اما در نهایت می‌گوید چپ از ابتدا حذف شده است، حتی در نقدهای خود نمی‌تواند با نام‌بردن چپ از سرمایه‌داری یا «استکبار» حرف بزنید. نادیده گرفتن وضعیت سیاسی و در زاویه اقتصاد حرکت‌کردن شکل معکوس وضعی که برای جنبش اصلاحات رخ داد که در آغاز یک مبنای چپ داشت اما در نهایت تبدیل به سخنگوی لیبرالیسم شد و قافیه را به پوپولیست‌های دست راستی احمدی نژادی باخت.
حال برای نقد نئولیبرالیسم در شکل فرمال شکلی از بازی دیالکتیک جز و کل است. ما در برخورد با سرمایه‌داری ایران اگر از جزء شروع کنیم، باید به استثنایی بودن ایران اشاره کنیم. نبود عقلانیت، بلاهت دست‌اندرکاران و فساد، برخی از خصیصه‌های آن است. براین اساس، روشن است با جزء استثنایی شروع کردیم و نهایتا آنچه از دلش بیرون می‌آید، تایید کل قاعده‌مند ویرانی است. چنین حرکتی نتیجه‌ای ندارد جز تایید یک پل میان سرمایه‌داری که نمی‌شود به آن دست زد و محتواهای خاصی مانند هویت ناسیونالیستی که در مورد ما هویت دینی هم به آن کل بی محتوای سرمایه‌داری جهانی اضافه شده است ولی در عمل چیزی نیست جز شبه‌فاشیسم که نهایتا کل نظام سرمایه‌داری جهانی را تایید می‌کند و جا می‌اندازد و شکل‌های اولیه مقاومت در برابرش را ناممکن می‌کند. روش برعکس هم این است که ما در رابطه جزء و کل بخواهیم از کل شروع کنیم. سرمایه‌داری همیشه جهانی بوده و نتیجه‌اش این است که نهایتا خاص بودن و ویژه بودن را ندیده می‌گیریم. از این جهت دوباره به دام نقد انتزاعی و غیرانضمامی می‌ا‌فتیم. در واقع این سخنان فرهاد‌پور از این جهت حائز اهمیت است که سرآغازی است برای نقادی، آن هم به شکلی تاریخی و انضمامی. اینکه چگونه یک روزنامه‌نگار یا کسی که مثلا می‌خواهد طرح کارورزی را نقد کند باید فاصله‌اش را با دست راستی‌ها حفظ کند، موضوعی است که این نوشته تلاش کرده به آن بپردازد.