دستى بر آتش

تهمینه مفیدی|  کنار زنگ ِکارگاه بزرگ حک شده، «امروز تکرارنشدنی ا‌ست، پس لبخند بزن» با لبخند زنگ را می‌زنم. سعیده در را باز می‌کند. مثل همیشه پُر انرژی‌ است. هربار که به او زنگ می‌زنم در پاسخ این سوال که چطوری؟ می‌گوید من خیلی خوبم. با همین حالِ خیلی خوبش هم هست که هر روز گوشواره، دستبند، انگشتر و گردنبند تازه‌ای خلق می‌کند. با همین حال خوبش هم هست که توانسته با وجود فراز و فرودهای بسیار در زندگی و کاری که دوستش دارد به روزهای روشن‌تری برسد. با هم می‌نشینیم و گپ می‌زنیم تا باقی دخترها هم بیایند. غزاله و مُنترا را تا به حال ندیده‌ام. وقتی هر سه جمع می‌شوند تازه متوجه می‌شوم چطور توانسته‌اند با هم کار کنند. با حضور آنها کارگاه سرشار از انرژی می‌شود. هوا آفتابی‌ است و نور از پنجره‌ها خودش را می‌کشاند روی میزی که ما دور آن نشسته‌ایم. کوه‌ دربند هم از لابه‌لای خانه‌های بدقواره روبه‌رو پیدا و نزدیک‌ است. آنها با لبخند و چشم‌های براق شروع به حرف زدن می‌کنند تا برایم بگویند چطور می‌توانند با هم دوست، همکار و شریک باشند و کلیشه‌ها را در هم بشکنند و پیش بروند. آنها دختران آرزوهای بیکران و دختران رفت‌وآمد در دشت‌های مه‌زده‌اند و دست‌به‌دست هم داده‌اند تا با ساخت و طراحی زیورآلات خودشان را لابه‌لای روزمرگی آدم‌ها ثبت کنند.  سعیده رحمتی، مُنترا معراجی و غزاله حبیبی در این مصاحبه از لذت‌ها و مشکلات طراحی و ساخت جواهرات می‌گویند.  چند سال است با هم کار می‌کنید؟
سعیده: هفت سال است که همکار و دوستیم، اما دو سال است که یک جا کار می‌کنیم. قبلا در کارگاهی به اسم «طلافنون» آموزش می‌دیدیم و کار می‌کردیم، همان‌جا هم با هم دوست شدیم. بعد دیدیم آنجا فضای مناسبی برای نشان دادن کارهای‌مان به مشتری‌ها نیست.
 شراکت از آن کار‌ها‌‌ست که خیلی‌ها، آدم را از آن برحذر می‌دارند، ویژگی مشترک شما برای این دل به دریا زدن چه بود؟
مُنترا: ما از اول با هم کار می‌کردیم. آنجا جامعه کوچکی بود و در  طول هفته همه همدیگر را می‌دیدیم و در این میان خیلی‌ها غربال شدند و نزدیکی ما هم اتفاق عجیبی بود.


سعیده:  نخستین وجه اشتراک ما  اولویت دادن به اخلاقیات بود.  
غزاله: البته هدف هم بود. بیشتر بچه‌های آنجا انگیزه‌ای برای حرفه‌ای دنبال کردن طراحی و ساخت زیورآلات  نداشتند. تنها آمده بودند کار یاد بگیرند، ولی ما دوست داشتیم استقلال داشته باشیم و خیلی برایمان مهم بود. حتی  دوره‌ای که پول نداشتیم جایی بگیریم، هر کدام در خانه‌های‌مان کار می‌کردیم. حالا مشکل مشتری بود که می‌آمد دمِ در حیاط سفارشش را تحویل بگیرد. (صدای خنده همه) جلوی درِ خانه چراغ کم‌نوری داشت که خودم را هم در نور آن به سختی می‌دیدم، حالا فکر کن سفارش مشتری را می‌گرفتم زیر همان نور و نشانش می‌دادم.
سعیده: من هم در حیاط خانه یا کافه قرار می‌‌گذاشتم (با خنده) و نصف درآمدم خرج کافه می‌‌شد.
 برای اشتغال در این حرفه، رشته دانشگاهی  وجود دارد؟
سعیده: الان فکر کنم دانشگاه علمی - کاربردی این رشته را دارد اما آن‌وقت‌ها نبود و ما هر کدام از رشته‌های دیگری وارد این کار شدیم.
غزاله: من لیسانس بازیگری دارم اما در دوره 6 ماهه‌ ساخت طلا و جواهر که واحد فرهنگی دانشگاه تهران برگزار کرده بود، شرکت کردم و زیر نظر استاد «فریناز معرفت» که جزو معدود مدرسان رشته طلا و جواهرات است، آموزش دیدم و او خیلی ترغیبم کرد که طراحی‌هایم را بسازم و من را به استاد بعدی‌ام «بهزاد» معرفی کرد و همان‌جا با سعیده و مُنترا آشنا شدم.
مُنترا: من نقاشی خوانده‌ام و  از دوره دبیرستان به طراحی جواهرات فکر می‌کردم. یکی از دوستانم کارگاه طلافنون را پیدا کرد و از جلسه اول که شروع به ساخت انگشتر کردیم، همه چیز برایم جذاب‌تر شد.  
 تو چی سعیده؟
سعیده: گرافیک خوانده‌ام، اما در یک شرکت نفت و گاز و پتروشیمی کار می‌کردم که هیچ سازگاری با روحیه‌ام  نداشت.
 چطور این کار را می‌کردی؟
سعیده: راستش خودم هم نمی‌دانستم. روزی در ایمیلی این شعر پابلو نرودا به من رسید، به آرامی آغاز به مُردن می‌کنی اگر...  و خیلی متاثرم کرد.  سر ماه استعفایم را نوشتم و (با خنده) 6 ماه هم از جیب خوردم و مدام با خودم درگیر بودم که چه کاری را دوست دارم و در 29 سالگی به این نتیجه رسیدم که طراحی جواهرات را دوست دارم. می‌خواهم بگویم برای انجام هر کاری هیچ وقت دیر نیست. کلاس‌های آقای گیو را رفتم و با پرس‌وجو به بهزاد و طلافنون رسیدم. اول برای بهزاد کار می‌کردم اما در مدت‌زمان کوتاهی سفارش‌هایم آن قدر زیاد شد که به کارهای او نمی‌رسیدم. می‌دانی یکی از مهمترین انگیزه‌های من برای شراکت از بین بردن این تفکر بود که زن‌ها نمی‌توانند با هم کار کنند.
مُنترا: حرف خوبی زدی سعیده، همین همکاری سه‌نفره ‌باعث شد سراغ‌تان بیایم.
 کلیشه‌ای در جامعه ما وجود ‌دارد که زن‌ها نمی‌توانند با هم کار کنند، در تمام نمایشگاه‌های گروهی شما اما لیست بلندبالایی از زنانی دیده می‌شود که در زمینه‌های مختلف هنری کار حرفه‌ای و خلاقانه می‌کنند و  جذابیت شما برای من در شکستن این کلیشه است. خب، کار شما به بنیه قوی طراحی نیاز دارد، درست است؟ سعیده که گرافیک خوانده، مُنترا هم نقاشی. تو چی غزاله؟
غزاله: خب، من هم در هنرستان گرافیک خوانده‌ام اما از بچگی نقاشی کار می‌کردم. پدرم نقاش‌ است و این استعداد به من هم ارث رسیده بود. البته کار ما علاوه بر قوت طراحی،  ایده لازم دارد.  ما از روز اول می‌خواستیم طرح‌هایی بسازیم که ریشه در الهامات و تجربه زیسته‌مان داشته باشد.
 با توجه به نبود قانون کپی‌رایت در ایران، شما امکان حمایت از طراحی‌تان را دارید؟
سعیده: (به گله) نه.  البته می‌شود طرح‌ها را ثبت کرد.
مُنترا: در نهایت ثبت طرح فایده‌ای ندارد.  زمانی که نقاشی بچه‌ها را تبدیل به کار می‌کردم، بهزاد پیشنهاد داد طرح‌هایم را ثبت کنم تا بعدها اگر کسی آنها  را ساخت، بتوانم مدعی شوم. اما این مدعی بودن شامل دوندگی و کارهای حقوقی می‌شود که ارزشش را ندارد. دنیا پُر از ایده‌های مختلف است و اصلا لزومی ندارد که آدم بخواهد ایده‌های دیگران را تقلید کند اما خب، هر روز این اتفاق می‌افتد. در ایران فروش هر کاری بیشتر می‌شود همه آن را می‌سازند. خدا را شکر کارهای من همه‌پسند نیست تا برای کُپی کردن به چشم‌شان بیاید.
 به نظرتان چه شد موتیف‌ها و طراح‌های ایرانی تا این اندازه طرفدار پیدا کرد؟
سعیده: کمبود طرح ایرانی در زیورآلات مهمترین دلیل این محبوبیت بود. هیچ طرح ایرانی وجود نداشت.  زیورآلات  از ترکیه و تایلند وارد می‌شد و چیزی نبود که این خلأ را پُر کند.
مُنترا: از نمایشگاه «باغ ایرانی» شروع شد و بعد اشکال مختلف آن را خیلی از طراح‌ها ادامه دادند.
 خب، این‌جوری مسأله رقابت بر سر قیمت و کیفیت هم پیش می‌آید،  درست است؟
سعیده: به نظرم هر طرحی مشتری‌های خودش را پیدا می‌کند. ممکن است کسی کار من را بردارد ببرد پیش طراحی تازه‌کار و برایش ارزان‌تر تمام شود. ولی کسانی که کار خاص و دست‌ساز باکیفیت می‌خواهند برایشان مهم است که پیش چه کسی بروند.
 به نظرتان در مقایسه با گذشته، فرهنگ استفاده از طراح و اهمیت طرح بیشتر شده است؟  
مُنترا: صنف طلافروشی بازاری به مُد بازار تن می‌دهند و نگاه می‌کنند ببینند فامیل‌های‌شان چه چیزی می‌خرند. 10 یا 20 درصد جامعه دل‌شان چیزی متفاوت می‌خواهد و ما را انتخاب می‌کنند. آنها کاری را می‌خواهند که ویژه خودشان طراحی و ساخته شود. جز طبقه سنتی که از آن حرف زدیم، طبقه متوسطی هم هستند که ارزش زیورآلات را به گرم طلای‌شان می‌سنجند و خرید طلای طراحی‌شده و به قیمت بیشتر را کاری غیرعقلانی می‌دانند و به راحتی این طرح‌ها را می‌برند پیش طلافروش تا برایشان با گرم بالاتری بسازد، این تفکر از کجا می‌آید؟ از دیدن طلا به عنوان سرمایه‌ای که بعدها می‌شود از آن استفاده کرد؟
سعیده: قشر متوسطی که می‌گویی، طلا را به شکل سرمایه‌ای می‌بینند که قرار است روزی آن را برای  سرمایه بزرگتری بفروشند. همین تفکر باعث می‌شود سراغ طلاهای کم‌اُجرت بروند. اما از میان همین قشر هم کسانی هستند که کار متفاوت می‌خواهند ولی حاضر نیستند پول زیادی هم بابتش بدهند.
غزاله: اوایل خیلی مسأله داشتیم. بسیاری از مشتری‌هایمان  ارزش اثر را با گرم طلایش می‌سنجیدند. ولی همه چیز خیلی تغییر کرد. حالا  وقتی کاری را می‌سازیم، به این فکر نمی‌کنیم که فروش می‌رود یا نه. به کارمان اعتماد کرده‌ و متوجه شده‌ایم مخاطبان ما ارزش کارهای‌مان را درک می‌کنند و با مشتری‌های هفت سال پیش‌مان فرق دارند. این نگاه مدیون تلاش زیاد طراح‌هایی ا‌ست که بهای زیاد برای سبک و شیوه کارشان پرداخت می‌‌کنند.
 آن اوایل از چه راهی مخاطبان‌تان را جذب می‌کردید؟
همه: فیس‌بوک
مُنترا: و از طریق دوست و آشنا، به نظرم هنوز هم  مردم در خرید آنلاین بیشتر به اقوام‌شان اعتماد می‌کنند.
 چقدر طول کشید تا کارتان به درآمدزایی مشخص برسد؟
غزاله: درآمد که هنوز هم مشخص نیست.
سعیده: یک سالی طول کشید و بعدش نمایشگاه گذاشتیم و کارهای‌مان را فروختیم.
مُنترا: خرج خودمان را درمی‌آوریم.
سعیده: مثلا آن دریافت و هزینه‌ها برابر می‌شد.
 خب، در این فاصله با توجه به مخارج روزانه و خرید مواد اولیه، پول از کجا می‌آوردید؟ کار دیگری داشتید؟
غزاله: تمام مدت کار دیگری داشتم؛ نقاشی به بچه‌ها درس می‌دادم. البته انگیزه‌ام تنها درآمد نبود، بیشتر برای این بود که آرام و قرار نداشتم.
مُنترا: وقتی این کار را شروع کردم، دانشجو بودم و بعضی اوقات طراحی‌ها و نقاشی‌هایم فروش می‌رفت.
سعیده: از جیب می‌خوردم. از بهزاد هم حقوق کوچکی بابت انجام کارهایش می‌گرفتم.
 خانواده‌های‌تان چه نگاهی به این کار داشتند؟
سعیده: (با خنده) خاله‌ام می‌گفت این چه کاری ا‌ست که مدام با آتش سر و کار دارید؟ با ذوق هرچه می‌ساختم  نشان‌شان می‌دادم و  البته خوشحال می‌شدند ولی بعد می‌گفتند اینکه نشد کار.
مُنترا: خانواده‌ام همیشه طرفدار هنر بوده‌اند و مادرم نقاشی می‌کند. برای همین همیشه خیلی حمایتم می‌کند. ولی پدرم پزشک است و (با خنده) فکر می‌کند همه باید دکتر شوند و تحصیلات برایش خیلی اهمیت دارد. یعنی هنوز هم می‌گوید این کار خوب است ولی بد نیست تحصیلاتت را ادامه بدهی. البته کارهایم را دنبال می‌کند،  خیلی هم خوشش می‌آید. ولی در نهایت ترجیح می‌داد پزشک شوم.
غزاله: از اول با شوهرم این کار را یاد گرفتیم و خانواده‌اش خیلی مخالف بودند. البته هنوز هم هستند. با این حال خیلی حمایتم می‌کنند و حتی به عنوان الگوی موفقیت از من در جمع‌ها نام می‌برند. مادرم هم همیشه حمایتم می‌کرد، ولی نگران هم بود که وای! مادر این چه کار سختی ا‌ست که ساعت‌ها انجامش می‌دهی؟
 یا ارزشش را دارد؟
غزاله: بله، بله. این ارزشش را دارد را هنوز هم با وجود حمایت زیادش می‌گوید.
 این فشارها در اوایل کارتان چقد مرددتان کرد؟
(با هم می‌خندند): اصلا  حتی سر سوزنی.
غزاله: می‌دانی حتی بدتر می‌شد. یعنی بیشتر ترغیب می‌شدیم.  هرچه واکنش‌ها بیشتر می‌شد، بیشتر سعی می‌کردیم.
سعیده: آن اوایل قیمت دادن به مشتری را زشت می‌دانستم و نمی‌دانستم چطور باید مطرحش کنم. بعد مدام با هم حرف می‌زدیم که چطور قیمت را به مشتری بگوییم. خلاصه اینکه مبلغ را تایپ یا ایمیل می‌کردیم.
سعیده: اوایل کار را می‌ساختیم و طرف به هر دلیلی پشیمان می‌شد و نمی‌آمد کار را تحویل بگیرد.
غزاله: بارها و بارها پیش آمد.
سعیده: خلاصه تصمیم گرفتیم نیمی از پول کار را اول بگیریم. این‌طوری هر روز پیگیری می‌کنند که کارشان کی آماده می‌شود.
مُنترا:  یک‌بار اما یکی از مشتری‌هایم پول کار را داد اما نیامد تحویلش بگیرد.
غزاله:  برای من دو  اتفاق بد افتاد و ضرر زیادی  دادم. دو نفر طلا با گرم قابل توجهی سفارش دادند، کار را تحویل گرفتند و بردند خارج از کشور استفاده کردند و بعد از مدتی پسش آوردند و از من شکایت کردند و اُجرت و طلا و همه چیز را با هم گرفتند.
 شرایط اقتصادی سال‌های اخیر مردم تاثیری در پایین آمدن میزان فروش کارهای شما داشته است؟
(با هم): نه، حتی بهتر هم شده.    
سعیده:  مردم دوست دارند وقتی به کسی کادو می‌دهند منحصر به فرد باشد و هر چقدر لازم باشد هزینه می‌کنند.
غزاله:  مخاطب ما  برایش فرقی ندارد.
 یعنی  مخاطبان شما از نظر مالی توانایی بیشتری دارند یا نه به دلیل درکی که از کار دست دارند، حاضرند هزینه کنند؟
غزاله: این روزها مخارج روزانه گاهی از 300-400 تومان هم بیشتر می‌شود. قیمت یک پیراهن  ساده ترک در حالی  150 تومان است که از نظر معنوی هیچ ارزشی ندارد. خب، حالا مخاطبان ما کسانی‌اند که ارزش معنوی  برایشان اهمیت دارد و تورم در انتخاب‌شان تاثیری نمی‌گذارد.
 مواد اولیه کارهای‌تان را چطور تهیه می‌کنید؟ شمش طلا یا نقره می‌خرید؟
غزاله: کار ما آن قدر نیست که بتوانیم شمش بخریم. نقره را خام  و طلا هم تکه‌ای از بازار می‌خریم.
مُنترا: گاهی وقت‌ها سکه می‌خریم. عیار 24 آن را تبدیل به 18 می‌کنیم.
 چطور این کار را می‌کنید؟
مس و نقره به آن اضافه می‌کنیم تا کمی خالص‌تر از طلای 18 شود.
 مهمترین ویژگی  طرح‌های هر کدام‌تان چیست؟
سعیده: من از موتیف‌های ایرانی استفاده می‌کنم. برایم مهم است که طرح مفهوم داشته باشد و مخاطبم بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
مُنترا: اتفاقات زندگی‌ام در کارم تاثیر زیادی دارد. از وقتی ما نمایشگاه «کودک درون» را گذاشتیم، سبک من کمی تغییر کرد.  این کار مثل نقاشی ا‌ست که هر کس برای خودش قلمی دارد. بارها شده سفارش‌هایم زیاد بوده و برای ساخت بعضی کارها از کسی کمک گرفته‌ام و مشتری متوجه شده و خواسته دوباره کار را بسازم و من خیلی تعجب کرده‌ام؛ مثلا  هر سه ما از تایپوگی‌گرافی استفاده می‌کنیم ولی کارهای‌مان هم قابل تفکیک است.
غزاله: من فانتزی‌های ذهنی‌ام را وارد کارم کردم که در طول زمان دستخوش تغییرات زیادی شد.
 ایده نمایشگاه «کودک درون» از کجا شروع شد؟ چند نفر بودید؟
مُنترا: تمام نمایشگاه‌های‌مان پنج نفره است. حسنا و سپیده هم این‌جور مواقع به جمع‌مان اضافه می‌شوند. ماجرا این بود که برای برگزاری نمایشگاه  تصمیم گرفتیم موضوع واحدی انتخاب کنیم و بالاخره روی کودک درون به تفاهم رسیدیم. مهسا فرهادی‌کیا هم که کیوریتور ما بود، در این مسیر خیلی به ما کمک کرد و در آن جلسات هر کس به نتایجی در مورد کارهایش رسید؛ من از طریق نقاشی روی نقره، سعیده روی پازل و... خلاصه بعد از یک سال‌و‌نیم نمایشگاه ما عملی شد. این‌قدر استقبال خوب بود که تصمیم گرفتیم نمایشگاه را در شیراز و رشت هم برگزار کنیم. می‌خواستیم شهرهای دیگر هم برویم، اما از آنجایی که بشدت تنوع‌طلبیم، نمی‌توانیم کاری را مدام تکرار کنیم و منصرف شدیم.
غزاله: هنوز هم خیلی‌ها از ما می‌پرسند که چرا با «نمایشگاه کودک درون» به شهرشان نمی‌رویم؟
 سفارش‌های خارج از تهران را هم قبول می‌کنید؟
سعیده: بله.
 چطور آنها را به دست مشتری می‌رسانید؟
سعیده: از طریق پست، ولی خارج از کشور نمی‌توانیم بفرستیم.
 زمان‌هایی که حالت روحی‌تان خوب نیست در تولید کارهای‌تان تأثیر می‌گذارد؟
(همه می‌خندند)
غزاله: خوبی‌اش این است که همیشه وقتی حوصله نداریم، با هم حرف می‌زنیم.
 و بعدها می‌توانید تشخیص دهید که کدام کارتان را وقت حال بدتان ساخته‌اید؟
سعیده:  کاملا معلومه.
مُنترا: جالب اینجاست که مشتری‌ها از این کارها بیشتر استقبال می‌کنند. کاری که ممکن است خودت هم دوستش نداشته باشی.
غزاله: ما یک اثر را می‌سازیم و ممکن است خشم‌مان  را توی آن بریزیم، ولی مخاطب هیچ‌گاه متوجه نمی‌شود آن کار با خشم و درد و ناامیدی ساخته شده.
 انجام دادن کارهای سفارشی سخت‌تر است؟
مُنترا: صددرصد. مدام نظر دیگری هست و گاهی سه روز طول می‌کشد تا با مشتری به نتیجه برسیم. بعضی مواقع هر چه به مشتری می‌گوییم طرح شما  قابل اجرا نیست، باز حرف خودش را می‌زند.
 اینستاگرام و تلگرام نقشی در افزایش میزان مشتری‌های‌تان داشته؟
(همه با هم):  خیلی زیاد.
سعیده: کارهای‌مان خیلی راحت‌تر دیده می‌شوند. مخاطبان فیس‌بوک‌مان بعد از فیلترشدن خیلی کم شدند و تا برنامه‌ای جایگزین مثل اینستاگرام بیاید، کمی طول کشید.
 فیلتر شدن تلگرام چه اندازه در کار شما تأثیر می‌گذارد؟
(میان حرف می‌دوند): خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد.
سعیده: دو روزی که تلگرام فیلتر شده بود، امکان  ارتباط با مشتری‌هایم را نداشتم. روی آی‌دی‌اش می‌زدم و شماره‌ای برای تماس وجود نداشت. حال‌مان قشنگ بد شده بود. کارها آماده تحویل بودند و هیچ راهی برای تماس با مشتری نداشتیم. اضطراب زیادی را تجربه کردیم.
 بعد از این همه سال، درآمدتان چطور است؟
سعیده: اجاره کارگاه، خرج‌های جاری مثل آب و برق و شارژ می‌پردازیم. هزینه مواد اولیه هم هست.
مُنترا: افرادی هم خارج از کارگاه کارهای جانبی طرح‌های‌مان را انجام می‌دهند، به آنها هم حقوق می‌دهیم.
 مسیر رسیدن به آن دورنمایی که برای خودتان ترسیم کرده بودید، ترسناک نبود؟
مُنترا: فکر می‌کردم هیچ وقت به تصویری که در سرم دارم، نمی‌رسم.
چرا؟
مُنترا: نمی‌دانم برایم دست نیافتنی بود، ولی هرچه جلوتر رفتم، دیدم خیلی هم نزدیک است و راحت توانستم به آنها برسم. زمانی که می‌خواستیم جایی را اجاره کنیم،  هر سه اضطراب داشتیم. ماهیانه باید مبلغی مشخص بابت اجاره به صاحب ملک می‌دادیم و برای‌مان نگران‌کننده بود، ولی روزی که شروع کردیم، سفارش‌های ما به حدی رسید که نه‌تنها اجاره را پرداخت می‌کردیم، بلکه کلی هم لوازم کار خریدیم و مخارج روزانه‌‌مان هم درمی‌آمد.
غزاله: یکی از مهمترین دلایل همکاری ما با هم ریسک‌پذیری‌مان است. بهم اعتماد داریم و اعتمادبه‌نفس‌مان را تقویت می‌کنیم. (با خنده) الان زیر پای‌مان خیلی محکم است و می‌دانیم داریم چه می‌کنیم. حتی همان وقت که نمی‌دانستیم چه اتفاقی قرار است بیفتد، باز هم به همین اندازه مصمم بودیم و  باور داشتیم که هرکس هرچه بخواهد همان می‌شود.
 یعنی اگر به آرزوهایت اعتماد کنی، اتفاق می‌افتد؟
غزاله: فقط به آنها  گوش کن و ببین چه می‌گویند و همان مسیر را برو. هرچه هستی خودت را زندگی کن.
سعیده: فقط بخواهش. خواستن خیلی مهمه.
 سعیده تو هم می‌ترسیدی؟
سعیده: اول که دنبال جا می‌گشتیم فقط 5میلیون داشتیم.  
غزاله: املاکی‌ها مسخره‌مان می‌کردند؛ جوری نگاه‌مان می‌کردند انگار دیوانه‌ایم.
سعیده: جاهایی ما را می‌بردند که شبیه دخمه بود و قیمت‌هایی بابت اجاره می‌گفتند که باورمان نمی‌شد.
مُنترا: پنجره هم نداشت. چند طبقه هم زیرزمین بود.
سعیده: (با خنده) جایی برای پادراز کردن هم نداشت، اما خب در این مسیر خیلی‌ها  کمک کردند. شروع‌مان در این کارگاه عجیب بود. در هفته‌های اول توانستیم پول اجاره را کنار بگذاریم. آن همه سفارش و شلوغی برای‌مان خیلی جالب بود.
مُنترا:  وقتی شروع کردیم هیچ کمکی نداشتیم و همه کارهای‌مان را خودمان انجام می‌دادیم.
 اگر این حمایت‌ها از طرف خانواده و اطرافیان‌تان نبود کار سخت‌تر می‌شد؟
سعیده:  خیلی. اصلا نمی‌توانستیم.  
مُنترا: پول ما برای اجاره این ملک کم بود. هرکدام هرچه داشتیم وسط گذاشتیم و در نهایت مادر من بخش زیادی از هزینه را قبول کرد تا بالاخره جایی را که دوست داشتیم گرفتیم. روزی که آمدیم جز یک میز کار و چند گلدان چیز دیگری نداشتیم.
سعیده: اجاره هم خیلی زیاد بود.
غزاله: ولی گفتیم می‌‌توانیم. سفارش‌های زیاد داشتیم و از صبح تا شب کار می‌کردیم. بعد فهمیدیم نه‌تنها توان پرداخت اجاره را داریم که حتی می‌توانیم به دیگران هم حقوق دهیم.
 من باور دارم نیرویی در زن‌هاست که وقتی یک جا جمع می‌شود زندگی و اعتمادبه‌نفس با خودش می‌آورد و توان ترمیم زخم‌های روحی را دارد. این درحالی‌ است که سال‌هاست باوری در جامعه وجود دارد که زن‌ها نمی‌توانند با یکدیگر کار کنند و تنها به منافع فردی‌شان فکر می‌کنند. این تجربه کار جمعی به شما چه می‌گوید؟
مُنترا: من قبول ندارم که زن‌ها نمی‌توانند با هم کار کنند. به نظرم این چیزها که می‌گویند در مورد هر فردی متفاوت و کاملا شخصی‌ است و جنسیت‌مدار نیست. ما اینجا منافع مشترک داریم و منافع شخصی مفهومی ندارد.
غزاله: ببین؛ همه این احساس‌ها را دارند و می‌توانند در بخش‌های تاریک‌شان با آن زندگی کنند، ما هم داریم، ولی پیش از پیداکردن فضای مشترک کاری، روی خودمان کار کردیم. ما با هم قرار می‌‌گذاشتیم و راجع به خودمان، دغدغه‌ها و مسائل‌مان حرف می‌زدیم؛ کاری که هنوز هم می‌کنیم. فکر می‌کنم زن‌های ایرانی از نظر روحی باید خیلی روی خودشان کار کنند تا خواسته‌های‌شان را باور و پیدا کنند، خانواده، فرزند و همسر جایگاه خودشان را دارند، اما به ما یاد نداده‌اند که به خودمان و خواسته‌های‌مان هم اهمیت بدهیم. این‌جور مشکلات به کار حرفه‌ای لطمه می‌زند. اگر قدرت مواجهه با خودمان را نداشته باشیم، به عنوان زن در جامعه‌مان نمی‌توانیم جلو برویم. ما باید برای پیشروی از فضای غالب‌مان قوی‌تر باشیم. تمام کسانی که ما با آنها کار می‌کنیم،  مردهایی از جامعه کاملا سنتی و با طراحی‌های‌مان کاملا غریبه‌اند، ولی به کار ما علاقه دارند و حمایت‌مان می‌کنند.
 یعنی می‌گویی حرفه هر زنی به شکلی  جامعه سنتی مردانه را تحت تأثیر قرار می‌دهد؟
غزاله: قرار داده و همچنان می‌دهد. در چهار پنج سال اخیر تعداد دخترهایی که کار طراحی طلا و جواهر می‌کنند، زیاد شده. ما اوایل که بازار می‌رفتیم همه چپ‌چپ نگاه‌مان می‌کردند. با نگاه‌شان به ما می‌گفتند تو می‌خواهی طلا بسازی؟ حتی می‌گفتند برای چه کاری نقره و طلا می‌خواهید؟
مُنترا: سوال‌شان این بود که اصلا اینجا چه کار می‌کنید؟!
غزاله: برای ما اصلا مهم نبود، ولی حالا که می‌رویم همه با ما سلام و علیک می‌کنند و همان مردهای سنتی که امروز با ما کار می‌کنند، مشتری برای‌مان می‌فرستند و از کارهای‌مان تعریف می‌کنند. ما این نگاه را عوض کردیم. بابتش هزینه دادیم و حرف‌ها شنیدیم. تا مرز ناامیدی پیش رفتیم، ولی باید چیزی را که می‌خواهی به دست بیاوری و به حاشیه‌ها دقت نکنی و من باور دارم که جامعه ما هم نسبت به تغییرات منعطف است.