نبرد با بند بند وجود...

خیره ماندن به آرزوها و تقویم‌ها‌ و رویاها تمام شد.حالا باید در آوردگاه سن پترزبورگ سر به سر بادها بگذاریم و با پرواز در آسمان تزارها به جهانگشایی بیندیشیم. حالا هنگامه جنگیدن با بند بند وجود است و ایستاده مردن برای درفش خونین.
نود دقیقه تنفس زیر بیرق ایران کافی است برای عمری عاشق ماندن و یکبار مردن.مردن برای بردن.بردن برای شستن تمام
غم‌ها‌ی کوچک و بزرگ ایران. شیرهای اطلس هر اندازه که ترسناک باشند گریزی ندارند جز آنکه برابر یوزهای باصلابت و غران ما، بلاانقطاع بلرزند و ملودی غمناک ناکامی را بر زبان بنشانند.حتی اگر تمام قاره سیاه پشت سر آن‌ها‌ باشد، باز هم عطر پیراهن سفید،میدان پرطمطراق را فرا خواهد گرفت و جای خون از قلب یوزهای شیدا، نام وطن خواهد چکید. برای آتش بازی در جام جهان نما از همین جا شروع می‌کنیم و آوازمان در مرتع سبز آتشی می‌شود برای سوزاندن شیرهای پرادعایی که تاکنون طعم قفس را نچشیده اند.توپچی‌ها‌یی که در روز موعود روی زانو راه خواهند رفت تا به یاد گیتی بیاورند که آرش کمان گیر در گستره سرزمین گربه‌ای شکل هنوز نفس می‌کشد و رستم از شاهنامه هجرت نکرده است. یازده سرباز جان بر کف و یک فرمانده لایق برای رهنمون کردن ملتی خسته از مصائب و رنج‌ها‌ به سیاره نیکبختی،این بار به سیم آخر خواهند زد و با عبور از سکون و سکوت سکرآور چنان محشری برپا می‌کنند که جهان به احترام ساق‌ها‌یشان کلاه از سر بردارد. دل‌ها‌ گواهی می‌دهند که هیمه خاموش در لحظه مقرر آتش خواهد شد تا شیرها در طرفه العینی به مسلخ تبعید شوند و پیش چشم سکوها بگریند.خون بگریند. آدینه که بیاید حماسه،همان ملتی خواهد شد که هر روز و هرشب با بغض و لابه خاک میهنش را می‌بوسد و برای عبرت نسل‌ها‌ و نژادها دندان روی جگر می‌گذارد. آدینه می‌تواند ماندگار ترین ترانه در الحان یوزها شود،وقتی راز انبساط و افتراق جهان در ساق‌ها‌ی سربازان ماست.به همین
دلشوره‌ها سوگند!