روزنامه شهروند
1397/05/04
هياهوي شبانه در میدان یادها
ليلا مهداد| برج آزادی 48سال تاريخ و خاطره را در خود جاي داده است. خاطراتي كه از سال 1349 شروع شد و برج به معماري «حسين امانت» آهستهآهسته قد كشيد تا در نهايت با 15هزار مترمربع بزرگترين ميدان در كشورهاي خاورميانه نام بگيرد، گوش به صداي كالسكهها بدهد و سروصداي ماشينها و بوقهاي مكرر ماشينعروسهايي كه براي خوشيمني دور آن چرخ ميزدند، صداي كالسكهها را گم كند. اين برج هنوز فيگورهاي دهه 50 و 60 و عكسهاي سياهوسفيد فوري را به خاطر دارد؛ عكسهايي كه تنها به فيگورها محدود نميشوند و در ميان آنها ميتوان مردي با كلاه شاه رفت را ديد يا جواني كه همت كرده برج آزادي را بالا برود. عكسهايي كه جاي خود را به رنگيها دادند و حالا عكاسان دوره گردش براي جلبتوجه مسافران، خود را به موتور، عينك و پوستيژ مجهز كردهاند. اهميت عكسها تا جايي است كه گرفتن پنالتي رونالدو توسط بيرانوند در بازيهاي جامجهاني بهانهاي ميشود براي دستبهدستشدن عكس دروازهبان لرستانی با ميدان آزادي. حالا تهران، برج ميلاد را هم در دل خود جاي داده اما هنوز برج آزادي سمبل تهران است و ميتوان زندگي را در نيمهشب آن هم ديد. همنشينان ساكت آزادي«خرجش ساندويچ فلافل و يك ليوان چاي است و اگر سيگار بعد از چاي هم مهيا شود، امشبمان عيد است.» روي چمنها دراز كشيده و كيسه مشكي را زير سرش گذاشته است. تيشرت قرمز رنگورورفتهاي به تن دارد و تنها از كمر شلوارش ميتوان متوجه شد روزگاري جين روشن بوده است. ساندويچ فلافل را كه ميبيند، با سرعت مينشيند و ساندويچ را گاز ميزند. «براي كار آمدم تهران. وقتي كه تازه 19سال را تمام كرده بودم. كارگر ساختماني بودم و زندگي بدي نداشتم و ماهانه كمي پول براي خانوادهام ميفرستادم. آنوقتها سيگار هم نميكشيدم تا اينكه كار ديگري پيدا شد و شدم كارگر يك توليدي. براي درآمد بيشتر شبها هم كار ميكردم و در همان توليدي ميخوابيدم. اول از سيگار شروع كردم و حالا 12سالي ميشود كه شدهام كارتنخواب.» «علي ريزهميزه» صدايش ميكنند. قد كوتاهي دارد با صورتي استخواني تراشيده شده. گردنبند چوبي كه نامش روي آن حك شده را به گردن آويخته و چاي را سر ميكشد. «روي چمنها خُنك است. تابستان جاي خنك پيداكردن راحت است، امان از زمستان و سرمايش.» در اين 12سال از خانواده بيخبر است و تا امروز به ترك فكر هم نكرده است. «به ترك فكر نكردهام، فقط ميخواهم اين شرايط تمام شود، البته اين فكر تنها زماني سراغم ميآيد كه حالم خوب است در نشئگي دنيا را زيبا ميبينم و در خماري همان دنيا برايم جهنم است. كل زندگي امثال من در همين دو حالت ميگذرد. هرچه گيرم بيايد، ميكشم. يكي، دوبار هم مجبور به دزدي شدهام. معتاد كه باشي، مجبوري، به من خرده نگير.» سيگارش را آتش زده و پكهاي عميقي به آن ميزند. «امشبمان عيد شد.» كمي آنطرفتر از «علي» مردان ديگري هم روي چمنها دراز كشيدهاند. بعضيها در خواب عميقي فرو رفتهاند و بعضي ديگر با نخي سيگار خلوت كردهاند. اغذيهفروشيهاي سيار
پاتوقشان اول محمدعلي جناح است و هرشب همانجا بساط ميكنند. هركدام جاي مخصوص به خود دارند و ساعتهايي كه مشتري نيست، كنار آتشي كه زغالها را سرخ ميكند، مينشينند و چاي مينوشند و درددل ميكنند. بزرگترين بساط براي «خيري» است. بساط «خيري» روي چرخدستياي است كه گوشهاي از آن به دلوقلوهها و جگرها اختصاص دارد و در گوشهاي از آن فلافلها در روغن ميچرخند. گوجهها و خيارشورها خرد شده، جداجدا در ظرفهاي پلاستيكي جا خوش كردهاند و بطري نوشابهها روي قالبهاي يخ لم دادهاند. سه، چهارسالي است از 10شب تا 6صبح كنار بساطش ميايستد و همبرگر، فلافل و... به دست مشتريها ميدهد. وردست «خيري» چهارنفر ديگر هم كار ميكنند. يكي حواسش به زغالها و سيخهاي جگر است، ديگري فلافلها را قالب ميزند. «كرمانشاه اغذيهفروشي داشتم، كاروكاسبي خوب نبود، آمدم تهران و زندگيام شد اين چرخدستي.» 43سال دارد و به رسم كُردها سبيل بلندي گذاشته و ريشها را از ته تراشيده و شلوار كُردي سورمهاياش را تا روي پيراهن مردانهاش كشيده است. همانطور كه فلافلها را در روغن بالا و پايين ميبرد، پكي هم به سيگار كوچكش ميزند. گذريهاي ميدان آزادي
اتوبوسها پشتسر هم قطار شدهاند. «ولوو»، «اسكانيا»،«مانو» و... شاگرد رانندهها به چپوراست ميروند و داد ميزنند؛ رشت، تبريز، اردبيل، آستارا، هشبر، لنگرود و... «ما اتوبوسهاي آزادرويیم و براي همين بيرون از ترمينال مسافر، سوار ميكنيم.» اتوبوسهايي كه كاري به مسافران تعاونيها ندارند و در همان خيابان آزادي مسافرانشان را سوار ميكنند و همانجا با گرفتن مبلغ بليت آنها را بيمه هم ميكنند. «ما ديگر به تعاونيها پولي پرداخت نميكنيم و براي خودمان كار ميكنيم و همه درآمدمان براي خودمان است و براي همين تمام ماه را كار ميكنيم و تنها دو روز در ماه استراحت ميكنيم. شب حركت ميكنيم به سمت مسير و با كمي استراحت دوباره به سمت تهران برميگرديم و اين رويه همانطور ادامه دارد.» «حميد» بيشتر عمرش را در مسيرهاي بينشهري گذرانده است. از شاگردي شروع كرده و حالا اتوبوس خودش را دارد. «اغلب اين اتوبوسها تا ساعت 5-4صبح مسافر دارند. مسافران دقيقه نودي، دانشجويان و بعضي كارگراني كه براي كار به شهرهاي غربي ميروند.» دكهايها و دستفروشها
آذري زبان است و فارسي را خوب نميداند و با چند نوجوان و جوان همسنوسالش دكه را از شهرداري اجاره كرده است با20-30ميليون پول پيش. پشت دخل شيشهاياش نشسته است و بيسكويت، چاي، سيگار، آدامس و شكلات و... ميفروشد. براي فرار از حرفزدن آذري صحبت ميكند اما با آذري حرفزدن من تعجب ميكند. «شبهاي اينجا اصلا آرام نيست. هر شب ماجراي جديدي را شاهديم. يك شب دعوا سر مسافر، شب ديگر معركهگيري كارتنخوابها، شبي دعواي موادفروشها، دعواي رانندهها سر كرايه و...» «كيانفر» شيفت شب كار ميكند از 11 شب تا 6صبح. از شهرستان آمده و از بيكاري پاي دخل دكه ايستاده است. دكهاي كه در يكي از وروديهاي ترمينال اتوبوسهاي داخل شهري قرار دارد؛ جايي كه اتوبوسها مسافرانشان را به سمت «شادآباد»، «يافتآباد»، «شهركوليعصر» و... ميبرد. بيشتر مشتريهايش رانندهها و مسافران گذرياند. از دكه كه رد ميشويد، سكوت سنگيني همراه تاريكي همهجا را فراگرفته است و خبري از اتوبوسها پرسروصدا و دودهاي سياهشان نيست و همه لاينها خالي از اتوبوس و مسافرند و تنها موجودات زنده آنجا دستفروشهايي هستند كه بساطشان را جمع كردهاند و منتظرند ماشيني بيايد و بارشان را ببرد، البته بيآرتيها هم در حد خود سكوت آنجا را ميشكنند. رانندههايي كه گوشهاي چاي ميخورند. بعضيها هم در همان اتوبوس خوابيدهاند و يكي ديگر از رانندهها با موتور ماشينش سروكله ميزند.«وحيد» 20 سالي ميشود كه رانندگي ميكند و تازه 50 سالگياش را جشن گرفته است. «بيشتر مسافرانمان مردها هستند. ماموران راهنمايي و رانندگي، پرستارها، كارگران توليديها. آدمهايي كه از شلوغيهاي روز خستهاند و تنها به آرامش خانه فكر ميكنند.» «وحيد» شبهاي تهران را زيبا نميداند. «چه كسي گفته شبهاي تهران زيباست؟ زيبايي شبهاي تهران به همان شمال شهر بسنده ميكند جايي كه روزها هم زيباييهاي خودش را دارد وگرنه در مناطق ديگر هميشه شلوغي، آدمهاي گرفتار، اشكها و نالهها هميشگياند و شب و روز ندارد.» كاسبي عجيب
كمي قبل از زيرگذر ميدان آزادي به سمت هاشمي و ميدان آذري، كنار چراغ راهنمايي و رانندگي روبهروي صندوقصدقات ايستاده است. تيشرت گلهگشاد سبزرنگي به تن كرده و شلوار مشكي گشادش دوست ندارد روي كمرش جاگير شود. كيف مشكي كوچكي را يكطرفه روي دوش انداخته. چهره آفتابسوختهاش با چشمهاي سبزرنگش هارموني خوبي پيدا كرده است. سبيلش بلند است و روي لبش را كاملا پوشانده تا كسي متوجه دهان بيدندانش نشود. «محمد» مينامندش و 55 بهار را به خود ديده، اگرچه خطوط عميق صورتش بيش از سنوسالش نشانش ميدهد. 18سالي ميشود كه مجرد است و با پدر 87سالهاش در بريانك زندگي ميكند؛ خانهاي كلنگي و فرسوده كه تنها ارث پدري است. شبي 40-30هزار تومان كه گيرش بيايد، راه خانه را در پيش ميگيرد. 36سال خانه ساخته و در نقاشي و مجسمهسازي و آينهكاري براي خودش استادي است اما حالا نه خانهاي از خود دارد نه كاري كه هنرش را به نمايش بگذارد. وسايل حملونقل عمومي آزادي
فرودگاه بينالمللي مهرآباد هم بخشي از تاريخچه و زندگي ميدان آزادي است؛ فرودگاهي كه در سال 1317 ساخته شد و همان زمان نامش را از روستاي مهرآباد كه قبلا آنجا قرار داشت، برداشت. روستايي كه در ابتدا در تملك حاجيميرزا آقاسي صدراعظم محمدشاه قاجار بود و بعدها به ناصرالدينشاه هديه شد و همانطور دستبه دست شد تا اينكه حق انحصاري هواپيمايي در دوران رضاشاه به شركت آلمانياي واگذار شد و ابتداي كار با 20فروند هواپيما كارش را شروع كرد و حالا 13شركت هواپيمايي در آنجا فعاليت ميكنند؛ هواپيمايي زاگرس، كيشاير، آسمان، ايرتور، ماهان و معراج و.... بعد از فرودگاه، قصه پايانه مسافربري در ميدان آزادي شروع ميشود؛ يعني سال 60-61 كه پايانه غرب كارش را شروع كرد تا آغاز دوران تبديلشدن ترمينالهاي مسافربري به قسمتي مهم و جداييناپذير سيستم حملونقل خارج شهري كشور باشد. بيشتر تعاونيهاي اتوبوسراني در آنجا نمايندگي دارند و به بيشتر استانهاي غربي مسافر ميبرند. بعد از آن بيآرتيها آمدند تا حملونقل اين ميدان شكلوشمايل منظمتري به خود بگيرد و براي همين خط يك بيآرتي كارش را از ميدان آزادي به ابتداي تهرانپارس آغاز كرد. اگر اشتباه نكنم مرداد 1386 بود. همان موقع اتوبوسهاي تندرو مخالفان زيادي داشت بهخصوص راهنمايي و رانندگي تهران اما با وجود همه اين مخالفتها مرداد 1390 خط 10آن هم راهاندازي شد. هفت سال بعد از رفتوآمد اتوبوسهاي تندرو، سنگينشدن بار ترافيكي و همزمانشدن آن با بازگشايي مدرسه بهانهاي شد براي احداث زيرگذري در اين ميدان كه هنوز هم در روزشمار راهاندازي است و با مشكلاتش دستوپنجه نرم ميكند؛ مجوز ندادن پلیس راهور، کابل برق و تلفن، فیبر نوری و لوله گاز كه از منطقه عبور میکند و اجازه احداث زیرگذر را به شهرداری نمیدهد. حاشيههاي ميدان آزادي
صداي ترمز خواب از سر «محمود» ميبرد. «جاي امن براي استراحت ميشناسيد؟» چشمهايش را ميمالد تا كمي به خود بيايد. «مسافريد؟» راننده سرش را از شيشه بيرون ميكند تا جواب بدهد. «بله. همسرم بيمار است و آوردهام تهران آزمايشهايش را بدهد. براي استراحت دنبال جاي امن ميگرديم. پول مسافرخانه را هم نداريم.» «محمود» سبد ليوانها و فلاكسش را گوشهاي ميگذارد و نزديك پرايد ميشود. «برادرم آزادي جاي امني نيست، برو مرقد امام هم سرويس بهداشتي دارد هم ميتواني با خيال راحت چادر بزني و استراحت كني.» پرايد دوباره با سروصداي زياد از «محمود» دور ميشود تا براي سرنشينانش جاي امني براي خواب پيدا كند. «محمود» دو سالي ميشود شبها با سبد ليوانها و فلاكس چايش ميآيد ميدان آزادي. در سبد كرمرنگ كوچكش ليوانهاي يكبار مصرف، نبات و كمي قند دارد و رانندهها مشتريهاي هميشگياش هستند. «روزها در يك رستوران كار ميكنم. ديگ هم ميزنم، كاهو خرد ميكنم، ظرف ميشورم و... شبها هم چند ساعتي ميآيم اينجا.» كمي آن طرفتر بساط ديگري پهن است كه هيچهمخوانياي با آدمهايي كه آن وقت شب در حال رفتوآمد هستند، ندارد؛ خرس قهوهاي با دامن سفيد گلدارش كنار فيل صورتي كه عينك مشكي به چشم زده نشسته، اژدها و اسب هم هستند كه بيسروصدا و در سكوت محض به مسافران خيره شدهاند. «مصطفي» هم همانند عروسكهايش خيره به گوشهاي است و ماتش برده و حتي پلك هم نميزند. بيحركت ايستاده تا ببيند نتيجه چانهزني چند نوجوان با راننده به كجا ميرسد. مسافر ساوهاند و سر كرايه با راننده چانه ميزنند. 16سال بيشتر ندارد اما همانند مردهاي سالخورده چانه ميزند و بالاخره به توافق ميرسند و مسافر پژوه 405 نوك مدادي ميشوند تا راهي ساوه شوند. بقيه رانندهها همان كنار خيابان صندلي چيدهاند و قليان بزرگي روبهرويشان خبردار ايستاده است و هرازگاهي هر كدام از آن كام ميگيرند.
سایر اخبار این روزنامه
دولت به دنبال نیروهای تازه نفس
ماجراهای خانم بلاگرو پسر سفیر ایران در دانمارک
دمای هوای تهران در سایه ثبت میشود
پشتپرده تبلیغات لوازم آرایش توسط سلبریتیها چه خبر است؟
هياهوي شبانه در میدان یادها
چه کسی از هنرمندان خواست با جمشید مشایخی عکس بگیرند؟
1+8 نکته جذاب از لیگ برتر هجدهم
این «جومونگ» «یانگوم» و «ایسانِ» پایانناپذیر!
جانشین سیف کیست؟
فروش سرکاری مزدا ۳ در ۳ دقیقه
«نداری» پسر 12 ساله آبادانی را به «دار» آویخت
ویزیت بیماران روستایی با هزینه شخصی
طولانی ترین ماه گرفتگی قرن 21، فردا از ساعت 22:53 به مدت یک ساعت و 43 دقیقه
چطور میتوانیم از سپردههای بانکیمان سود 22 درصد بگیریم؟
تهدید نفتی نیز به راحتی قابل پاسخگویی است
اجرای ابراهیمزاده نیمهتمام ماند
استقلال از لیگ برتر کنار میکشد!
رویدادی تاریخی در نظام پولی بانکی کشور
دستکم 74 نفر کشته شدهاند
پای مادرزن در میـان است
4 مکان خنک برای سفر تابستانه