فروزان آصف نخعی ایران میان دو استراتژی جنبشی

ویژگی جنبشی با زندگی ایرانیان آمیخته است. این ویژگی، نمادی از یک بیداری تمدنی است. از نهضت مشروطه گرفته، تا نهضت ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی 57 تا جنبش انتخاباتی76، حوادث88 و انتخابات 92، 94 و 96 و اعتراضات دی 96 و 97 از این دست هستند. در این رویدادها چه انتخابی و چه اعتراضی، وجوهی از امید و تجدیدنظرخواهی، ثبات و بی‌ثباتی و بقا و تداوم به چشم می‌خورد. این وضعیت حداقل در دو بخش قابل بررسی است: ابتدا تفسیر ماهیت این تحولات و مختصات زمانی و مکانی است که موجد سبکی نوین از زندگی و هویت جدید می‌شود. دوم تفسیرهایی که در باره این تحولات توسط گروه‌های سیاسی خارج از قدرت انجام می‌شود. مطلب حاضر وجه دوم را مورد بررسی قرار می‌دهد.
منظور از گروه‌های سیاسی آن دسته از گروه‌هایی هستند که به براندازی نمی‌اندیشند و اساسا اگر امکان تحقق آن وجود می‌داشت، آن را مطلوب نمی‌دانند. این بخش به دو دسته کلان قابل تقسیم هستند.
1-گروه‌هایی که تلاش می‌کنند جنبش در سه خواست حذف نظارت استصوابی، اصلاح قوه قضاییه و مشی صدا و سیما متمرکز شود.
2-گروه‌هایی که معتقدند مطالبه‌محوری خود اصالت دارد، می‌تواند پاسخگوی نیازهای جنبش باشد.


هواداران گروه نخست پیرو مکتب نورث هستند که کتابش تحت عنوان «در سایه خشونت» ترجمه «محسن میردامادی» و «محمدحسین نعیمی‌پور» در ایران منتشر شده است. بر اساس نظریه نورث، کشورهای در حال توسعه تا آستانه تبدیل به کشوری دمکراتیک، ناگزیر سه مرحله نظام بسته شکننده، نظام بسته پایه و نظام بسته بالغ را طی می‌کنند. این گروه معتقدند ایران در مرحله نخست نظام بسته شکننده قرار دارد که در آن توزیع رانت و سلطه بر منابع کمیاب، مبنای صلح و آرامش است. این دسته معتقدند که راه حل ایران نیز آن‌گونه که نورث می‌گوید تبدیل رانت منفی به رانت مثبت و مولد است که به مرور نظام بسته شکننده را می‌تواند به نظام بسته پایه و نظام بسته بالغ تبدیل کند. به عبارت دیگر در این سه مرحله دولت وبری با انحصار قدرت خشونت، تحقق یافته و به تدریج رقابت جای خود را به انحصار در نظام سیاسی و اقتصادی می‌دهد. بر اساس این نگاه، ساختارهای اقتصادی می‌توانند انتظار ایجاد نیروی دمکرات و نظام دمکراتیک را معقول سازند.
گروه دوم بیشتر با دیدگاه‌های «مانوئل کاستلز» استاد استادان در کتاب شبکه‌های خشم و امید سازگاری دارند. این گروه معتقدند که مطالبه‌محوری خود اصالت دارد. دیدگاه‌های این گروه بیشتر از آموزه‌های جنبش اجتماعی اسپانیا و اشغال وال‌استریت در امریکا شکل گرفته است. در این دست از جنبش‌ها، مردم همزمان همه‌چیز و هیچ‌چیز را متقاضی هستند. در این دست از جنبش‌ها خلاف گروه اول، خواسته‌ها را به دشواری می‌توان به برنامه سیاسی با اهداف محدود و مقاومت نامحدود ترجمه کرد. این وضعیت بیشتر ناشی از بی‌اعتمادی مردم نسبت به فرآیندهای سیاسی است که باعث می‌شود تنها به خودشان اعتماد کنند. همچنین خود باعث ایجاد انسجام است به نحوی که سیاست معمول را نادیده می‌گیرد. این دیدگاه معتقد است که جنبش حین گفت‌وگو شکل گرفته و به تکامل خود می‌رسد.
هر یک از این دو دیدگاه تلاش می‌کند هویت خود را به نادرست همچون بحث الگوهای توسعه بر وضعیت ایران منطبق سازد. ولی این موضوع خود دچار پیامدهایی است:
در نگاه نخست، الگوی نورث برای ایران با همه شباهت‌ها و ابعاد مفید آن نمی‌تواند مقصود لازم را تامین کند، زیرا الگوی نورث شامل کشورهایی می‌شود که هیات حاکمه آن خلاف حاکمیت دوگانه در ایران، هر چند یگانه بوده اما ایدئولوژیک نیستند. همچنین در کشورهای مذکور الگوی اصلاح ساختاری، در وضعیت تقابلی با نظام جهانی نبوده است. به عبارت دیگر محیط بین‌الملل قادر بوده در ارتباط با هیات حاکمه تعامل مثبت داشته و فرآیندهای سیاسی را تسهیل کند. این در حالی است که ایران با توجه به حاکمیت دوگانه، قوه مجریه مامور به تسهیل امر توسعه و هیات حاکمه مامور به تقابل ایدئولوژیک با ساختارها و نهادهای نظام جهانی بوده و این امر پیامد بغرنجی برای همه سیاست‌ها از جمله اهداف برنامه چشم‌انداز 20ساله به دنبال داشته است. به عبارت دیگر دوگانه‌سازی مندرج در قانون اساسی تضادهای ناشی از پایگاه و سازمان رای خود را به وجود می‌آورد..
در نگاه دوم نیز هواداران این الگو عنایت لازم به بافتار شکل‌گیری جنبش در دو کشور اسپانیا و امریکا ندارند. هرچند اشغال وال‌استریت در شعارش از میدان تحریر قاهره الگو گرفته بود، ولی خطای استراتژیک آن را با خود حمل نمی‌کرد. خطای استراتژیک در قاهره و به ویژه در سوریه، یمن و لیبی این بود که جنبش بهار عربی قادر به درک شکاف عمیق در دسترسی به اهداف استراتژیک، از بین سازگاری میان منافع سیاسی و منافع ژئوپلتیک نبود. چنین شکافی در جنبش اشغال وال‌استریت و جنبش ریزوم‌وار در اسپانیا وجود نداشت. گفت‌وگو در کف خیابان در سوریه توسط منافع ژئوپلتیک قدرت‌ها مصادره شد. این وضعیت در یمن و لیبی هم فاجعه‌ساز شد. از منظری دیگر در بهار عربی به غیر از تونس، جنبش به دلیل تکثر در مطالبات بستر جنگ داخلی و سرکوب خود را فراهم کرد. چون مطالبات گسترده چشمان مردم خشمگین را روی امکان فراروی منافع ژئوپلتیک از منافع سیاسی، بسته بود. ضمن این‌که حتی اگر جنبش از طریق روندهای مسلحانه پیروز شده بود، دیگر جنبش آزادیبخش نبود. مگر می‌توان با توسل به خشونت، ضد خشونت بود؟
در ایران اما به نظر می‌رسد الگوی پذیرفته شده جنبشی از سوی مردم بسیار فراتر از الگوهای رایجی است که دو مورد عمده آن را برشمردم. مردم به گونه‌ای چه در اعتراضات و چه در انتخابات‌ متعدد، علاوه بر این‌که دنبال ابراز وجود واقعی هستند، تلاش دارند با تکیه بر تجربه‌های جهانی اصلاح، عمل کنند. این الگو نشان می‌دهد هرچند مردم از اصلاح‌طلبان ناامید هستند به این دلیل که قادر به ایجاد موازنه با اصول‌گرایان تندرو نیستند، ولی در جست‌وجوی آن هستند تا با بازنمایی خود و طرح مطالبات خود، ضمن تحقق‌بخشی به بخش‌هایی از هر دو الگوی مورد بحث در بالا، به طور نسبی نمایندگان خود را در عرصه سیاسی تقویت کرده و آنان را در این عرصه پشتیبانی کنند.