همچنان در دل مادر غوغاست

مادر محمد حسین ورمزیار نوجوان یزدی غرق شده در گرجستان از ناگفته‌هایش در 3 ماه گذشته می‌گوید
همچنان در دل مادر غوغاست

آفتاب یزد- گروه اجتماعی: در دل مادر غوغایی به پا شده، چند ساعتی است که از پسرش بی خبر است. دلشوره عجیبی به جانش چنگ می‌زند و مادر خودش را با کار‌ها‌ی خانه مشغول می‌کند. ساعت‌ها‌ کش می‌آیند و عقربه‌ها‌ انگار بازیشان گرفته و تیک تیک ساعت ضربان قلبش را نشانه گرفته است. دلش شور می‌زند، تنگ می‌شود و ناخود آگاه او را به سمت تلفن همراهش می‌کشاند. عکس‌ها‌ی پسرش را که چند ساعت پیش و قبل از رفتن به استخر برایش فرستاده برای بار هزارم نگاه می‌کند. روی لب‌ها‌یش لبخندی نقش می‌زند، نا خودگاه گوشی را به سمت لبش می‌برد و بوسه‌ای از روی عکس از صورت همیشه گرم پسرش می‌چیند.


باز هم دل شوره به جانش می‌افتد، تلفن همراه پسرش را می‌گیرد ولی آن طرف خط هیچ کس پاسخگو نیست. پسرش از طرف آکادمی فوتبال به گرجستان رفته و مادر خوب می‌داند که چاره‌ای جز این نداشت که چمدان محمد حسین را ببندد و او را راهی کند. ساعت‌ها‌ به کندی می‌گذرند و مادر در افکارش فرو رفته. به روزی فکر می‌کند که محمد حسین را برای شرکت در آکادمی فوتبال انتخاب کردند، چقدر خوشحال بود و امید داشت که پسرش در این رشته ورزشی موفق شود. به روزی که محمد حسین از مشهد با او تماس گرفت، فکر می‌کند. به شادی بی حد و مرزی که در صدای پسرش نهفته بود و به او می‌گفت قرار است به مالزی برود. مادر راضی نبود محمد حسین به این مسافرت برود اما اجبار برای حضور پسرش در تیم فوتبال و همچنین پافشاری محمد حسین برای رفتن، اجازه مخالفت را از او گرفته بود. چشم‌ها‌یش را می‌بندد و به روز رفتن محمد حسین فکر می‌کند به این که پسرش اجازه نداده بود مادر او را تا فرودگاه بین المللی همراهی کند و مادر که تشنه چند ثانیه بیشتر همراه بودن با تنها پسرش بود، به ناچار او را تنها روانه کرده بود.
باز هم دلشوره به دلش چنگ می‌اندازد، مدام صدایی در ذهنش طنین انداز می‌شود«چرا هیچ کس پاسخگو نیست؟ نکند اتفاقی...» این سوال دلشوره اش را بیشتر می‌کند، خودش را گول می‌زند که احتمالا بیرون هستند و هنوز به محل استراحت نیامده اند، فکر‌ها‌ی منفی را دور می‌کند و برای بار هزارم شماره پسرش را می‌گیرد باز هم هیچ کس پاسخگو نیست. دلشوره امانش را بریده با تیم همراه پسرش تماس می‌گیرد اما هیچ کس پاسخگو نیست، ساعتی بعد با مدیران مدرسه فوتبال تماس می‌گیرد، اما تلفن را از دسترس خارج کرده‌اند یا از دسترس خارج شده است!
آن شب تا صبح خواب به چشان مادر نیامد اما چاره‌ای جز صبر کردن نداشت چون امکان هیچ دسترسی به پسرش نبود، با فکر کردن به این که حتما بچه‌ها‌ را برای تفریح به خارج از هتل برده اند خودش را آرام کرد و کم کم خستگی بر او چیره شد و به خواب رفت. چند ساعتی از سر شب نگذشته بود که با هراس از خواب بیدار شد، خواب دیده بود، خواب این که دستان پسرش از دستانش جدا شده، خواب این که محمد حسین از او دور می‌شود و او هر چقدر هم که تلاش می‌کند نمی تواند دستان محمد حسین را بگیرد! هنوز هوا روشن نشده اما حال هوای مادر چیز دیگریست، لحظه‌ها‌ را تا روشن شدن هوا ثانیه به ثانیه می‌شمارد، دستانش یخ کرده و تنها صورت معصوم محمد حسین است که پیش چشمانش جان می‌گیرد، لبخندش لحظه‌ای که از مادر خداحافظی کرد، پافشاری اش برای رفتن به این مسافرت! مادر به لحظه لحظه کودکی پسرش فکر می‌کند و کل زندگی 12 ساله محمد حسین را مرور می‌کند. از روز تولدش گرفته تا لحظه‌ای که قرار شد برای چندروز از مادر جدا باشد! اما همین که خوابش در ذهنش مرور می‌شود چنگ به دل مادر می‌اندازد، صدقه‌ای کنار می‌گذارد و دوباره به تختش پناه می‌برد اما انگار خواب دیگر قصد ندارد به چشمانش بیاید.
ساعت سالن پذیرایی با صدای بلند تیک تیک می‌کند و مادر لحظه‌ها‌ را می‌شمارد« پس چرا هوا روشن نمی شود؟» این سوالی است که مدام در ذهن مادر تکرار می‌شود. ساعت نزدیکی‌ها‌ی 5 صبح است و مادر طاقتش طاق شده. به سمت تلفن همراهش می‌رود و با لیدر‌ها‌ تماس می‌گیرد، هیچ کس پاسخگو نیست برایشان پیام می‌فرسد « توروخدا یک نفر جواب من را بدهد، من نگران پسرم هستم. چرا هیچ کس پاسخگو نیست؟»
ساعت نزدیکی‌ها‌ی 9 صبح است که تلفن مادر زنگ می‌خورد. شماره ناشناس است و مادر سراسیمه پاسخ می‌دهد. یکی از لیدرهای تیم بچه‌ها‌ست. مادر تا می‌خواهد حال محمد حسین را بپرسد با جملاتی از جانب لیدر مواجه می‌شود که معنی آن‌ها‌ را نمی فهمد، لیدر از آن طرف خط می‌گوید:« تسلیت میگم خانم پسرتان در دریاچه غرق شده!» مادر هیچ معنی و مفهومی برای جملاتی که می‌شنود نمی داند. دست و پایش یخ زده و خون درون رگ‌ها‌یش منجمد شده. به یکباره انگار همه دنیا آوار شدند روی سر مادر. «یعنی چه که پسرم مرده؟ چه می‌گویید؟» این آخرین عباراتی است که از جسم نیم جان مادر شنیده می‌شود و بعد از آن مادر از حال می‌رود.
3 روز بعد از آن روز کذایی پیکر بی جان و یخ زده محمد حسین را می‌آورند، مادر روی قبر نشسته و قبر کن، قبر را برای پیکر کوچک محمد حسین مهیا می‌کند. مادر ناله می‌کند« پسرم، همه کسم، تنها دارایی من در دنیا، الهی مادرت بمیره، آخه بدون من کجا رفتی، چرا مامانو تنها گذاشتی تو که می‌دونستی من جز تو کسی رو ندارم، مامان حالا بدون تو چی کار کنه؟ منی که نمیذاشتم خار به پای تو بره حالا چجوری بدن یخ زده تو برای من آوردن؟ آخه این انصافه؟ آخه این رسم مردونگیه؟ من بدون تو چی کار کنم ؟» مادر می‌گوید و ضجه می‌زند. گریه می‌کند و همه افراد حاضر در مراسم نیز پا به پای مادر گریه می‌کنند آن روزها یک استان عزادار نوجوانانی بود که به سفر خارجی از سوی آکادمی به اصطلاح فوتبال رفته بودند.
خبر درگذشت محمد حسین ورمزیار تیتر یک اخبار را به خودش اختصاص می‌دهد. تا یک هفته همه جا سخن از نوجوانانی است که به سفر اردویی آکادمی فوتبال رفتند اما 2 نفر از آن‌ها‌ تنها جسد بی جانشان راهی خانه شد.
عبدالرضا دستا، رئیس هیئت فوتبال استان یزد در همان ساعت‌ها‌ی ابتدایی این حادثه اعلام کرد: «پروانه باشگاه آرمان کویر به‌نام شخص دیگری است و به‌نام فردی که فوتبال آموزان را به گرجستان اعزام کرده، نیست.»
شریعتی مدیرکل ورزش و جوانان استان یزد نیز گفته بود: «برای برپایی هرگونه فعالیت و اردوی ورزشی در خارج از کشور نیاز به مجوز شورای برون مرزی وزارت ورزش و جوانان است که متاسفانه اعزام کنندگان این نوجوانان این مجوز را نداشته و در قالب تور گردشگری و تفریحی به گرجستان سفر کرده‌اند.»
همچنین زمانی قمی استاندار یزد در پی این حادثه تلخ در نامه‌ای خطاب به «مسعود شریعتی» مدیرکل ورزش و جوانان استان یزد آورده است: « خبر تلخ و ناگوار درگذشت دو فوتبالیست نوجوان عزیز یزدی در اردوی کشور گرجستان موجب تاثر و تالم عمیق اینجانب گردید. شایسته است دستور فرمایید در اسرع وقت ضمن تشکیل کمیته‌ای برای بررسی دقیق ابعاد و علل وقوع این حادثه تلخ، گزارش جامع آن را به اینجانب ارائه نمایند.»
محمدرضا حبیبی رئیس کل دادگستری استان یزد نیز اعلام کرد:« بر اساس تحقیقات اولیه، این باشگاه برای تاسیس مجوز داشته و تحت عنوان باشگاه ورزشی آرمان کویر یزد از آغاز سال جاری و زیر نظر اداره کل ورزش و جوانان فعال بوده و این درحالی است که این اداره کل و حراست آن اعلام کردند این باشگاه برای اعزام به عنوان اردوی ورزشی مجوز نداشته است. این باشگاه اگر قرار بود تحت عنوان اردوی ورزشی نوجوانان را اعزام کند باید مجوز اخذ می‌کرد که در این زمینه تخطی نموده و اصل اعزام بر اساس تحقیقات اولیه خلاف قانون بوده است. تحقیقات نشان می‌دهد که بیشترین انگیزه به خاطر موضوع استفاده از ارز و دریافت معادل ریالی آن بوده است، ظاهرا بابت هر نفر از دانش آموزان ۵۰۰ یورو ارز دریافت کرده‌اند و شاید یک دهم این مبلغ برای دانش آموزان هزینه شده باشد.»
حسین بابویی مدیرکل تربیت بدنی وزارت آموزش‌وپرورش نیز در این باره می‌گوید: «ماجرای مرگ این دو نوجوان هیچ ارتباطی به آموزش و پرورش ندارد چرا که مدرسه فوتبال آنها وابسته به این وزارتخانه نبود. حتی محل تمرین این دانش‌آموزان مشخص نیست و آنها در هیچ یک از سالن‌های آموزش و پرورش تمرین نکرده و مربی آنها از مربیان آموزش و پرورش نیست. سازماندهی مدارس فوتبال برعهده وزارت آموزش و پرورش نیست و در ماجرای پیش‌آمده برای این دو دانش‌آموز، آموزش و پرورش هیچ دخالتی نداشته و هیچ مجوزی از سوی این وزارتخانه صادر نشده است.»
بعد از مدتی انگار همه چیز فراموش می‌شود اما داغ از دست دادن فرزند برای مادر همچنان تازه است. «حدود 3 ماه از روزی که پسر من در گرجستان غرق شد و جسد یخ زده او را برای من آوردند، می‌گذرد» اینها سخنان مادر محمد حسین است که حالا بعد از گذشت نزدیک به 3 ماه از زخمی می‌گوید که همچنان در قلبش سنگینی می‌کند؛ صدایش پشت تلفن می‌لرزد، تند تند سخن می‌گوید و می‌خواهد هر چه زودتر همه آن چه که در این هشتاد روز روی قلبش سنگینی می‌کرده را به زبان بیاورد، او می‌گوید: «متهمان پرونده پسرم حالا به قید وثیقه آزاد هستند، حتی یکی از متهمین دوباره به عنوان اسپانسر در مدرسه فوتبال دیگری مشغول به کار بود که من خودم با بازرسی کل ورزش جوانان استان یزد تماس گرفتم و اطلاع دادم و آن آقا را اخراج کردند! برای بررسی پرونده پسرم منتظر گزارش بازپرس گرجستان هستیم اما من از خون پسرم نمی گذرم تا آخرین قطره خونم پیگیر این ماجرا هستم چون پسرم تنها دارایی من بود و من الان دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم!»بغض گلویش کاملا مشهود است، حتی حالا که نزدیک به 3ماه از آن روزها گذشته هنوز هم داغ مادر التیام پیدا نکرده، مادری که می‌گوید «پسر من باهوش بود و درسش عالی بود، غم از دست دادن پسرم هیچ قت التیام پیدا نمی کند!» حالا دیگر صدای هق هق گریه اش بلند است. می‌گوید: «کجای مرام است که پسر من را سالم ببرند و جسدش را برگردانند؟» کمی صبر می‌کند که آرام شود، صدای نفس‌ها‌یش که نشان از احساسات ملتهب او دارد از پشت تلفن به گوش می‌رسد بعد از چند دقیقه وقتی دوباره بر خود مسلط شد، می‌گوید: «جدیداً متوجه شدم رییس آکادمى که پسرم را به سفر مرگ بردند در صداوسیما مجدداً به گزارشگرى مشغول هستند! آیا صدا و سیما چنین اجازه‌ای را دارد؟ حداقل تا مشخص شدن ماجرای پرونده صبر می‌کردند.
مقصران مرگ پسرم با (وثیقه) آزاد هستند (قانون این را می‌گوید) و باز شروع به کار کرده اند درصورتى که تمام هستى من زیر خروارها خاک خوابیده! من از این می‌ترسم که سرنوشت مادران دیگری هم مثل سرنوشت من شود و داغ فرزند بر دلشان بنشیند! آکادمی فوتبالی که بچه مرا برد در طی مدتی که فعالیت داشت هیچ ارگانی نفهمیده بود که مجوز ندارد! من می‌ترسم که پسران دیگری به سرنوشت پسر من گرفتار شوند. این وظیفه سازمان ورزش است که جلوی تخلفات احتمالی را بگیرد.»
باز هم بغضش سر باز می‌کند و کم کم صدایش به ضجه تبدیل می‌شود. از پسرش می‌گوید، از این که چقدر زحمت برای پسرش کشیده و تنهایی او را بزرگ کرده، از اینکه پسرش تنها دارایی اش در این دنیا بود و حالا دیگر هیچ چیزی برای از دست دادن ندارد، می‌گوید و ناله می‌کند و انگار در دنیای خودش غرق شده در آخر هم صدایش نجوا گونه می‌شود و تلفن بوق اشغال می‌زند. تماس قطع می‌شود و باز هم هیچ کس از حال و روز مادر محمد حسین ورمزیار خبر ندارد! متهمین این پرونده به قید وثیقه آزاد شدند و محمد حسین زیر خروارها خاک خوابیده است، هیچ‌کس هم پاسخگوی این اتفاق شوم نیست، که چرا آکادمی به اصطلاح فوتبال بدون مجوز فعالیت می‌کرد؟ چرا هیچ ارگانی به این گونه آکادمی‌ها‌ رسیدگی نمی کند؟ و چرا در مظان اتهام در این فاجعه هنوز هم به فعالیت خودشان ادامه می‌دهند؟ چرا هیچ کس پاسخگو نیست؟!