برای ابوالفضل زرویی نصرآباد

۱- مصیبت 
برای بزرگان وقتی می‌روند نمی‌شود مرثیه نوشت؛ هر چند نابهنگام رفته باشند. آنهایی که در روزهای عمرشان چنان که باید زیسته باشند، مرگ برایشان مصیبت نیست؛ زیر و بم جهان را دیده‌اند و برای رسیدن به قله و اوجی که نیست، دست و پا نمی‌زنند؛ و به حرف فروغ رسیده‌اند که تمام این راه‌های پیچاپیچ در آن دهان سرد مکنده، به نقطه تلاقی و پایان می‌رسد. اما برای ما که هنوز این طرف ایستاده‌ایم و آنطور که باید زندگی نکرده‌ایم و خیال می‌کنیم هزار کار نکرده باقی است، رفتن بزرگانی چون ابوالفضل زرویی نصرآباد، مردن بخشی از وجود خودمان است؛ مردن کارهای نکرده‌مان و آرزوهای بزرگمان که تجسمش را در وجودی آنها می‌دیدیم... و حالا دیگر یک دنیا با آنها فاصله داریم. اگر مصیبتی هست، مصیبت خود ماست.
۲- یاد 
همیشه خجالت می‌کشیدم بگویم که طنز می‌نویسم؛ چون می‌دیدم  که عمران صلاحی و منوچهر احترامی و ابوالفضل زرویی طنز می‌نویسند. در میان اینها زرویی از نسل خودم بود و  حجت را بر من تمام می‌کرد! اگر «تذکره مقامات» می‌نوشت معلوم بود که تذکره الاولیای عطار را با دقت خوانده و سبک نوشتاری شیخ نیشابور ملکه ذهنش شده و حالا می‌تواند نقیضه‌اش را به طنز بنویسد؛ اگر شعرنو گل آقایی می‌سرود معلوم بود که آنقدر از نیما وشاملو و فروغ و اخوان و سهراب سپهری خوانده که ظرایف و امکانات شعر در قلمش باشد و بتواند طنز را در آن قالب بریزد؛ و اگر مثنوی طنز می‌گفت معلوم بود که چنان با جهان و زبان  مولانا و سعدی اخت است که سهل و ممتنع شعر می‌گوید؛ چنان که انگار بی‌تکلف، سخن می‌گوید:


«ای جماعت، چطوره حالات‌تون 
قربون اون فهم و كمالات‌تون 
گردنتون پیش كسی خم‌نشه 
از سربنده، سایه‌تون كم‌نشه...»
او به جایی رسیده بود که طنزنویس‌های بعد از خودش، با استعدادها و بی استعدادهای مدعی، کم مطالعه‌ها و بی مطالعه‌ها، پرنویس‌ها و کم نویس‌ها نمی‌توانند به آن برسند. زرویی پیش از اینکه طنز نویس باشد، ادیب بزرگی بود. 
۳- شرف 
وقتی چنین باشی، عمری در دنیای عطار و مولانا و حافظ گشته باشی و از خرمن تصوف و تهذیب خوشه چیده باشی؛ دیگر نمی‌توانی به هر قیمتی نان بخوری. نه چاپلوسی را شأن خود می‌دانی و نه ریاکاری را انسانی... تنها می‌شوی، مثل قیصر، مثل زرویی نصرآباد. می‌بینی که آدم‌ها چطور رشد می‌کنند و صاحب ثروت و موقعیت و منزلت می‌شوند اما تو نمی‌توانی از آن راه بروی؛ می‌دانی که با مجیزگویی می‌توانی گوی سبقت را از دیگران بربایی و راحت زندگی کنی، اما حیا و شرفت اجازه نمی‌دهد. 
روزگار غریبی است نازنین...
۴-  خاک
زرویی را به خاک خواهیم سپرد. جامعه‌ای که سال‌هاست محو ادا و اطوار سلبریتی‌هاست، زرویی را سالها پیش به خاک سپرده است. حیف... حیف از او که میان ما زیست.