کرنش‌های ملوکانه

گروه اندیشه – خاستگاه قدرتی که محمدرضا پهلوی را در شهریور 1320 به سلطنت رساند، داخلی نبود. ایرانیان که پس از 16 سال تحمل دیکتاتوری و اختناق پهلوی اول، حالا از قید استثمارِ چون اویی رهایی یافته بودند، حاضر نبودند فرزندش را به عنوان جایگزین وی بپذیرند. شکاف عمیق میان پهلوی و ملت که ریشه‌های اصلی آن به طرد آموزه‌های دینی و تقابل با انگاره‌های مذهبی جامعه بزرگ ایران بازمی‌گشت، باعث شد که محمدرضاپهلوی برای حفظ جایگاه خود، کاملاً به بیگانگانی وابسته باشد که پدر او را برکشیدند و سپس، بر زمین کوفتند. به همین دلیل، از نخستین روزهای آغاز سلطنت پهلوی دوم، رویکرد او به سفرای دول متفق، به ویژه آمریکا و انگلیس که نقشی اساسی در نشاندن وی بر تخت سلطنت داشتند، رفتاری توام با کُرنش و تکریم بود. گزارش‌های موجود در اسناد تاریخی و خاطرات اطرافیان شاه، به خوبی مؤید این مسئله است. برخلاف ادعای برخی که معتقدند شاه می‌کوشید به تدریج خود را از سلطه بیگانگان برهاند و به سوی اخذ تصمیمات مستقلانه پیش برود، روایت‌ها و شواهد تاریخی نشان می‌دهد که او همچنان به حفظ حکومت خود از سوی غرب و به ویژه آمریکایی‌ها معتقد بود و می‌اندیشید آن‌چه موقعیت وی را تهدید می‌کند، رنگ باختن حمایت‌هایی است که از محمدرضاپهلوی، ژاندارم خاورمیانه را ساخته است و نه خواسته‌های ملتی که به ناچار، نقشه‌های ناموزون و بلندپروازانه او را تحمل می‌کند و بار سنگین وابستگی همه‌جانبه را به دوش می‌کشد.
محمدرضا دست به دامان سفیر انگلیس
یکی از نخستین گزارش‌ها درباره نحوه رفتار و مواجهه محمدرضا پهلوی با سفرای انگلیس، مربوط به ماجراهای پس از شهریورماه سال 1320 است؛ هنگامی که انگلیسی‌ها، نقش ویژه‌ای را در جلب رضایت روس‌ها و آمریکایی‌ها، برای حفظ شاه ایفا کردند. او حسین فردوست را به عنوان رابط خود با سفارت انگلیس برگزید و فردوست، در دیدارهای مکررش با ریدر بولارد، سفیر بریتانیا، دستورالعمل‌های تحکم‌آمیزی را برای مدیریت شاه و دربار دریافت و به محمدرضاپهلوی ابلاغ می‌کرد. شاه موظف شده بود هر گونه مظاهر طرفداری از آلمان‌ها را کاخ بیرون بیندازد و در برابر آن‌چه  انگلیسی‌ها مطالبه می‌کنند، تسلیم محض باشد. در عین حال، سفیر بریتانیا به شاه اطمینان صد در صد برای بقای حکومتش نمی‌داد و او را در حالت بیم و امید نگه ‌می‌داشت. موضوع دیگری که در این باره باید مد نظر قرار گیرد، نحوه برخورد سفیر بریتانیا با محمدرضا پهلوی است؛ سفیر به ندرت با شاه ملاقات می‌کرد و اگر کاری داشت، از طریق واسطه‌ها به شاه اطلاع می‌داد. نخوت انگلیسی‌ها در کنار رُعب پهلوی دوم، شرایط را برای تسلیم تمام عیار وی در برابر استعمار پیر فراهم می‌کرد. نوع روبه‌رو شدن شاه با سفیران انگلیس و تمکین در برابر خواست آن ها، حتی پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز، ادامه داشت. شاه، آشکارا از گفت‌وگوی مستقیم با سفیر بریتانیا و بیان درخواست‌های خود، ابا می‌کرد و گلایه‌های گاه به گاهش را از طریق رسانه‌ها به گوش حامیانش می‌رساند؛ گلایه‌هایی که البته، مورد توجه واقع نمی‌شد و انگلیسی‌ها جز به تمکین محض شاه، رضایت نمی‌دادند؛ هرچند که در نیمه دوم سلطنت او، دیگر بازیگردان اول صحنه سیاست ایران نبودند.
تحکم‌های سفرای یانکی‌


آمریکایی‌ها به طور ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332، به فعال مایشاء ایران تبدیل شدند. شاه که برای بقای سلطنت، گوش به زنگ رادیوی بی‌بی‌سی نشسته بود تا پیام مخصوص آغاز کودتا را بشنود، دریافت که انگلیسی‌ها، بدون حمایت ایالات متحده قادر به جمع و جور کردن اوضاع نیستند. از این زمان به بعد، جایگاه سفیر آمریکا ارتقا  پیدا کرد و به نوعی بر سفیر انگلیس پیشی گرفت. شاه پس از بازگشت از رم و به دست گرفتن قدرت در مردادماه سال 1332، آشکارا خود را مدیون آمریکایی‌ها دانست و به سفیر این کشور گفت که برای انجام خواسته‌های آن ها، از هر نظر آماده است. در دیدارهای شاه با سفیران آمریکا، تنها واژه اعلیحضرت بود که نشان می‌داد محمدرضا پهلوی به عنوان شاه، از سوی آمریکایی‌ها به رسمیت شناخته می‌شود؛ اما در دیگر عرصه‌ها، این سفیر آمریکا بود که در پوشش بیانی مؤدبانه، دستورهای تحکم‌آمیز ایالات متحده را به شاه دیکته می‌کرد. او به صراحت از محمدرضا پهلوی می‌خواست که برنامه‌های اصلاحی مد نظر آمریکا را تصویب کند و به مستشاران این کشور حق کاپیتولاسیون بدهد. اصرار سفیر آمریکا در این زمینه، یک بار از حد درخواست فراتر رفت و با تندی فراوان نسبت به شاه همراه شد. با این حال، شاه در برابر سفیران آمریکایی نیز، منفعلانه عمل می‌کرد؛ هر چند گزارش‌های علم نشان می‌دهد که محمدرضا پهلوی، در خلوت‌هایش، گاهی لاف درافتادن با آمریکایی‌ها را می‌زد، اما در برابر درخواست‌های سفیر این کشور، به ویژه پس در دهه 1970 میلادی، به عنوان یک دیپلمات ساده، چیزی برای گفتن نداشت و با تمام قراردادهایی که مقابلش می‌گذاشتند، موافقت می‌کرد. نوع برخورد این چنینی شاه با سفیران آمریکا، حتی زمانی که قیمت نفت بالا رفت و به نظر می‌رسید که او بتواند اقتدار خود را تقویت کند، تغییری نکرد؛ در تمام یک دهه پایانی عمر رژیم پهلوی، از زمان سفارت ژوزف فارلند و همچنین در دوران ریچارد هلمز و سپس ویلیام سولیوان، نوع رفتار شاه با سفرای آمریکا، همان رفتار توام با اطاعت بود؛ همان الگویی که در کودتای 28 مرداد، با لویی هندرسون، سفیر وقت آمریکا در پیش گرفت تا بتواند از حمایت سفارت برخوردار شود. رویه شاه در اطاعت و تمکین از سفرا و مستشاران انگلیسی و آمریکایی، تا آن‌جا پیش رفت که حتی سر و صدای برخی از نظامیان ایرانی، مانند شاپور آذربرزین، معاون فرمانده نیروی هوایی را نیز در می‌آورد؛ آن ها از شاه می‌خواستند که رویه تمکین از سفیر و مستشاران آمریکایی‌ را اصلاح کند؛ اما محمدرضا پهلوی که بقای خود را وابسته به حمایت یانکی‌ها می‌دانست، عملاً گوشش بدهکار این حرف ها نبود.