چرا والرشتاین برای چپ ها جذاب نیست

امانوئل والرشتاین، نظریه‌پرداز معروف روابط بین‌الملل روز آخر ماه آگوست (9شهریور98) در سن ۸۹ سالگی درگذشت. والرشتاین جامعه‌شناس و از بزرگ‌ترین متفکران سوسیالیست قرن ۲۱ و واضع نظریه «نظام جهانی» بود. امانوئل والرشتاین، متولد نیویورک بود و تمام تحصیلات خود را در دانشگاه کلمبیا طی کرد.کتاب معروف وی «نظام نوین جهانی» به ۹ زبان زنده برگردانده شده و در سال ۱۹۷۵ جایزه معتبر جامعه‌شناسی آمریکا موسوم به «جایزه سوروکین» را دریافت کرد. وی استاد دانشگاه ییل آمریکا بود و در سال 1393 نیز سفری به ایران داشت. به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران، نظریه والرشتاین بهتر از دو دیدگاه «نوسازی» و «وابستگی» می‌تواند «توسعه اقتصادی» و «نیمه‌توسعه‌‌یافتگی» را در کشورهای نیمه‌پیرامونی و پیرامونی ساختار اقتصاد جهانی سرمایه‌داری توضیح دهد. والرشتاین نقش تام و تمام  برای دولت‌ها قائل نبود و مبارزه طبقاتی را در اندیشه‌هایش نادیده می‌گرفت. به اعتقاد وی یک جهان هرگز نمی‌تواند استوار بر برابری‌‌طلبی باشد، ولی می‌‌توان جهانی را سازماندهی کرد که جهتش برابری‌‌طلبی باشد. با وجود تاثیرگذاری غیرقابل‌انکاری که نظریات والرشتاین خصوصا در حوزه جهان سوم و توسعه برجای گذاشت، اما نظریات وی منتقدان سرسختی نیز داشته است. عمده منتقدان والرشتاین نه‌تنها نئولیبرال‌ها و محافظه‌کاران، بلکه حتی برخی تاریخدانان نیز هستند که با فقراتی از مدعیات تاریخی والرشتاین مخالفت کرده‌اند. برخی دیگر نیز معتقدند والرشتاین ابعاد فرهنگی نظام جهانی مدرن را در نظریات خود نادیده گرفته است. در‌عین‌حال بسیاری معتقدند جنبــش جـــهـــانی ضدسرمایه‌داری و اعتراضات صورت گرفته در برخی کشورهای غربی نیز به‌میزان قابل توجهی متاثر از نظریات والرشتاین است و تاثیر نظریات او را بر این اعتراضات بسیار تعیین‌کننده دانسته‌اند. «فرهیختگان» در گفت‌وگو با پروفسور «نیکلاس اونف» استاد برجسته روابط بین‌الملل، به بررسی آرای والرشتاین و میراث او پرداخته که ازنظر می‌گذرانید. «نیکلاس اونُف»، بنیانگذار نظریه اجتماعی روابط بین‌الملل (سازه‌انگاری) و استاد بازنشسته دانشگاه فلوریدای آمریکاست. او در دانشگاه‌های پرینستون، امریکن و کلمبیا تدریس کرده است. اونف مفهوم سازه‌انگاری را از علوم اجتماعی وارد حوزه روابط بین‌الملل کرد و این مفهوم بعدها توسط افرادی چون «الکساندر ونت»، «کاتزنشتاین» و دیگران بسط و توسعه داده شد. از وی آثار و کتاب‌های بی‌شماری در حوزه روابط بین‌الملل به چاپ رسیده است. کتاب «جهانی که ما می‌سازیم» از جمله آثار او است که حوزه نظریه‌پردازی روابط بین‌الملل را دچار تغییر و تحولی اساسی کرد.

همان‌طور که می‌دانید «امانوئل والرشتاین»، دانشمند برجسته علوم‌سیاسی آمریکایی که به‌دلیل مخالفت دیرینه خود با سرمایه‌داری و نظریه «نظام جهانی» مشهور است، چندی پیش درگذشت. میراث او برای ما چیست؟ امانوئل والرشتاین در آخرین روز آگوست، پس از عمری طولانی و پربار از کار تحقیقاتی و مَدرَسی، درگذشت. البته امر مشتبه خواهد شد اگر او را دانشمند علوم سیاسی بنامیم. او به‌عنوان یک جامعه‌شناس -به‌طور خاص متعلق به مطالعات [جامعه‌شناختی] آفریقا- آموزش دید. او خود را یک «جامعه‌شناس سیاسی» می‌نامید و این منصفانه است که با‌عنوان «جامعه‌شناس تاریخی» یا حتی به‌عنوان یک «مورخ اقتصاد» خوانده شده است. کار والرشتاین تمرکز بر تشکیل «اقتصاد سیاسی بین‌المللی» به‌عنوان یک زمینه مطالعه و پژوهشِ متمایز بود. به‌طور خلاصه او با تمایل بسیار جدی و قوی افراد دانشگاهی غرب برای محدود نگه‌داشتن [رشته‌های علمی و] دانش‌های مضبوط، مخالفت می‌کرد. همچنین، اگر[چه] به‌لحاظ قانونی درست است، [اما] آمریکایی دانستن والرشتاین رهزن است. وی در شهر نیویورک به‌دنیا آمد، بزرگ شد و تحصیل کرد و سال‌های ابتدایی کار (به‌عنوان استاد دانشگاه) را در این شهر گذراند. زندگی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیویورک در آن زمان، حتی بیش از امروز، متفاوت از بقیه ایالت‌هاست به‌طوری که نیویورک حتما می‌توانست کشوری مجزّا محسوب شود! در گستره ایالات متحده آمریکا همیشه یک «چپ کهنه» (old left) تحت تسلط روشنفکران نیویورکی در کار بوده و بسیاری از آنها یهودی بودند؛ خانواده‌هایی که (مانند خانواده والرشتاین) اخیرا مهاجرت کرده بودند. والرشتاین با سوسیالیسم جهان‌ولایی‌(cosmopolitan socialism)اش از راه رسید؛ میراثی فرهنگی که تعداد معدودی از هموطنانش از آن برخوردار بودند.



بنا بر قول والرشتاین  فقط یک «نظام جهانی» وجود دارد که تحت سلطه نظم سرمایه‌داری هدایت می‌شود و حتی دولت-ملت‌های فعلی نیز فقط «نیروهای رقیب درون این سیستم» هستند. «سرمایه‌داری چندگانه و متعدد وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. سرمایه‌داری ساختاری واحد است و این ویژگی تعیین‌کننده نظام جهانی مدرن است.» تئوری والرشتاین چقدر با واقعیت سرمایه‌داری سازگار و قابل تطبیق بود؟ والرشتاین مفهوم «نظام جهانی» (world-system) را در سال 1974م معرفی کرد، زمانی که انواع مختلف نظریه‌های سیستم‌ها در دنیای دانشگاهی شیوع و رواج داشتند. نظر به سابقه [این مباحث]، ممکن است برای توضیح بحث والرشتاین راجع‌به اهمیت احاطه و سیطره کلی سرمایه‌داری در دنیای مدرن، استفاده از زبان سیستم‌ها به دو دلیل گمراه‌کننده باشد: یک ‌دلیل این است که زبان سیستم‌ها به همگنی (homogeneity) [یعنی قائل شدن به اشتراک جنس و معنی] و تعادل (equilibrium) [یعنی عدم ترجیح طرفین تعارض] متمایل است و به‌نظر من تنش‌ها، جریان‌های متقاطع و متخالف و بی‌ثباتی‌های موجود در جهان سرمایه‌داری را در هر لحظه دست‌کم می‌گیرد. دلیل دوم این است که تمایل والرشتاین به این است که فرض کند سرمایه‌داری یک نظام [مبتنی‌بر] روابط مبادله است، در‌حالی‌که مارکسیست‌ها همیشه تاکید کرده‌اند که سرمایه‌داری شیوه‌ای از تولید است. تا آنجا که از این دو برمی‌آید، به‌نظر می‌رسد روابط تولید و مبادله اغلب فرد و منفک باشند یا نهایتا دو جلوه و ظهور متفاوت با یکدیگر باشند، که هرکدام‌شان پیامدهایی جدی و شدید برای ثبات نظام جهانی دارند. والرشتاین مدلی قدرتمند [در تحلیل] سرمایه‌داری بنا نهاد که بر توانمندی‌های فوق‌ملی (supra-national dynamics) و تأثیرات ذیل حیث ملی (infra-national) آن تأکید می‌کرد. نتیجه‌گیری ناشی از عدم تاکید بر دولت‌ها و به‌اصطلاح سیستم بین‌المللی در دهه 1970 بسیار سودمند بود، هم به‌عنوان یک تصحیح نظری و هم به‌مثابه یک تذکر؛ اینکه سیاست‌های توسعه ملی نمی‌توانستند از نیروهای بزرگی که در دنیای مدرن بر سر کارند، غفلت کنند. در‌عین‌حال، هر مدلی باید از مواردی عزل نظر کند [چون احصای تام امور دخیل و روابط آنها برای دانشمند چندان مقدور نیست]. اصلاحات جزئی، که والرشتاین در طول سال‌ها[ی بعد از آن] پیشنهاد کرد، هرگز فرضیات اصلی مدل را مورد بازنگری قرار نداد و نباید چنین انتظار داشت. تا کنون هیچ مدلی واقعیتِ نحوه عملکرد جهان را بالکل احصا و تبیین نکرده است. حتی اگر مدل والرشتاین جذابیت خود را از دست داده باشد یک علامت راهنمای دائمی در طریق تفکر ما در باب سرمایه‌داری به‌جای گذاشته است.

در باب واقعیت مطالبی فرمودید. از آنجا که نزدیکی به‌واقعیت را ملاک گرفتید، بگذارید بپرسیم که پیش‌بینی‌های والرشتاین تا چه حد به واقعیت نزدیک است؟ من قبلا درمورد این موضوع اظهارنظر کرده‌ام، گرچه اجمالی و مختصر. این را نیز باید بگویم که هیچ‌کس نمی‌داند «واقعا» سرمایه‌داری چیست. هیچ شرح و تعریفی مبتنی‌بر حجت‌های قاطع وجود ندارد که بتواند درباره واقعیت مدل‌هایی که برای شرح و توصیف و تعریف سرمایه‌داری ارائه می‌شوند، قضاوت کند (مهم نیست آن شرح و تعریف چقدر دقیق باشد). فقط مدل‌هایی وجود دارند، واسطه‌هایی که جهانی و عالمی متمثَّل و بازنمایی‌شده را در کار می‌آورند و واسطه‌ای و وسیله‌ای [برای شناخت بهتر سرمایه‌داری] هستند. مدل‌ها همه ساقط شدنی و پشت سر گذاشتنی هستند.

برخی برآنند که انتقاد قدرتمند والرشتاین از نظام جهانی، یعنی محکوم‌کردن رفتار غیر‌انسانی سرمایه‌داری با موضوعات انسانی - با تبدیل آنها به محصولات بازاری صرف - او را به الهام‌بخشی بزرگ برای جنبش‌های ضد جهانی‌شدن تبدیل کرد. شما با این نظر موافق هستید؟ در جایگاه و موضعی نیستم که بگویم آیا مدل اصلی والرشتاین الهام‌بخش جنبش ضد‌جهانی‌شدن هست یا خیر. این مدل اصلی آن چیزی است که نام والرشتاین را به‌خاطر ما می‌آورد و جذب و درکشیدن نوشته‌های او و تبدیل آنها به یک ایدئولوژی یا برنامه سیاسی به‌کلی امر دیگری است. آنچه درمورد والرشتاین بسیار اصیل و مهم است، راهی است که او طی آن همه اینها را با هم مجتمع می‌کند. او با ماتریالیسمی ملایم و نگرانی از استثمار -که در مارکس و مارکسیسم غربی پیدا می‌کنیم- شروع می‌کند، قدرت «نظریه وابستگی» آمریکای لاتین را به رسمیت می‌شناسد، ارتباط آن با روابط استعماری در آفریقا را می‌بیند، تاریخ اقتصادی اروپا و وابستگی‌های آن را بیش از پنج قرن مورد مطالعه قرار می‌دهد و سرمایه‌داری را -که مراحل مشخصی را پشت سر گذاشته- درک می‌کند. با توجه به تمام محدودیت‌ها، روش او دستاوردی خارق‌العاده است.

والرشتاین نظریه‌پرداز «نظریه بدیل جهانی‌شدن» (alter-globalization) است. جایگزین و بدیل او برای جهانی‌شدن چیست؟ گرچه مدل نظام جهانی والرشتاین به‌دلیل کلیت و شمولش باشکوه است، به‌نظر من از لحاظ پیش‌بینی‌کنندگی شأن والایی ندارد. معتقدم دلیل این امر کمابیش بی‌تفاوتی والرشتاین نسبت به «وابستگی سرمایه‌داری به ابداع فناورانه» است. در اینجا فکر می‌کنم، کتاب «سرمایه‌داری پسین» (Late Capitalism) (1970) اثر ارنست مندل (Ernst Mandel) درک بهتری از مراحل متوالی در «شیوه تولید سرمایه‌داری»، «مسیر سرمایه‌داری در طول نیم‌قرن گذشته» و «بحران قریب‌الوقوع سرمایه‌داری» ارائه می‌دهد. والرشتاین درمورد جهانی‌شدن در برخی از تصحیحات و اضافات اخیر مدل خود صحبت کرد، اما نه به‌نحوی که او را به‌عنوان چهره اصلی جنبش «جایگزین و بدیل جهانی‌شدن» تبدیل کند. این جنبش در هر صورت، الهاماتی را که از منابع بسیاری به‌دست می‌آید، ترسیم می‌کند و دچار کمبود و ضعف در کمال مفهومی [یا جامعیت مفهومی] (conceptual integrity) هر یک از آنهاست [یعنی ترکیبی است از منابع الهام که نظم و سامان مفهومی آن منابع را فاقد است و هنوز نتوانسته نحوی سامان در کار آورد و میان آن منابع الهام، سازگاری برقرار کند].

از نظر والرشتاین بین علوم‌انسانی و سرمایه‌داری چه ارتباطی وجود دارد؟ در شرایط فکری دهه 1970م، والرشتاین توجه بسیاری از دانشمندان را به علوم‌انسانی جلب کرد. در آن زمان من به یاد می‌آورم که با یک متخصص قرون وسطی صحبت می‌کردم و او خطاب به من گفت والرشتاین کار او [یعنی آن متخصص در قرون وسطی] را به‌نحو موثری با شرایط جهانی مرتبط ساخته است. همان‌طور که در پاسخ به سوال اول گفتم والرشتاین حصارها و حائل‌های میان رشته‌ها و دانش‌های مضبوط (disciplinary barriers) را برای بسیاری از دانشمندان جوان از بین برد. این موضوع دقیقا زمانی بود که «چپ جدید» در جست‌وجوی چیزی جدید و منسوب و مربوط به چپ (left-ish) بود. بسیاری از این دانشمندان جوان -وقتی دانشجویان فارغ‌التحصیل بودند- جذب جامعه‌شناسی و علوم‌انسانی می‌شدند و والرشتاین به‌خوبی آنها را با این علوم وفق و سازگاری می‌داد. خیلی زود، جنبش پساساختارگرا، علوم‌انسانی را شست و فرسود و بعدها ماجرا به علوم‌اجتماعی سرایت کرد [و موجب فرسودن آن شد]. جنبش‌های «پسا»یی‌ها التفات، شدت و حدت سیاسی داشتند و سیاسی ماندند، اما آنها اکثرا مارکسیست نیستند. کافی است تاثیر آنها از نیچه و اشمیت را درنظر بگیرید. سوسیالیسم انسانی والرشتاین برای آنها جذابیتی ندارد. نه، شک دارم که [طرح والرشتاین] برای بسیاری از محققان پسااستعماری در علوم‌انسانی نیز جذاب باشد، زیرا والرشتاین برنامه ایدئولوژیکی را دنبال نمی‌کرد.